10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3328944
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2348 تعداد مشاهده : 769 تاریخ اضافه : 2012-06-22

 

داستان یک فیلیپینی که خداوند به او هدایت عطا فرمود

·         ملیت: فیلیپيني

الحمد لله رب العالمين, الرحمن الرحيم, وأصلي وأسلم على أشرف خلق الله أجمعين محمد صلى الله عليه وسلم.


برادران گرامی:


چه شیرین است که انسان میوه ی تلاش خود را بچیند آنگاه که به سوی خداوند دعوت می دهد و سعی خود را به کار می گیرد تا کسی را به سوی اسلام دعوت دهد و به سوی پروردگار راهنمایی نماید.



     داستان زمانی آغاز گردید که فهمیدم یکی از کسانی که نزد یکی از نزدیکان من کارمی کند یک غیرمسلمان (مسیحی) فیلیپینی است. باور نمی کردم این فرصت به دستم آمده و گویی غذایی بر روی طبق نزد من آمده باشد.


     در آغاز به آن فامیل گفتم که با او به خوبی رفتار نماید و از او زیاد کار نکشد و همه ی حقوقش را رعایت کند (این کار دعوت به دین اسلام را برای من آسان تر می کرد و پذیرش آن را از طرف وی راحت تر می نمود).


     نزد او رفته و متوجه شدم که مهندس راه اندازی دستگاه ها می باشد و آماده ی پذیرش می باشد. متوجه اخلاق خوب و لبخندش شده و این وضعیت به من روحیه ی بیشتری بخشید.


بعد از چند بار دیدار از او برایش مجموعه ای کتاب های دعوی با عناوین: (اسلام چیست؟- محمد "صلى الله عليه وسلم" در انجيل -
 عيسى عليه السلام در قرآن - كتاب انتخاب ديدات) و مجموعه ی دیگریرا نیز به او دادم. او با کمال میل آن ها را پذیرفت و قول داد که آن ها را خواهد خواند.

بعد از مدتی از او خواستم که با من نزد عده ای از فیلیپینی ها (در دفتر دعوت مهاجران)،  بیاید تا آن ها برای او درباره ی اسلام حرف بزنند. به آن جا رسیدیم و در یکی از اتاق ها عده ای از داعیان فیلیپینی را دیده و به آن ها سلام کردم و مهندس فیلیپینی را با آنان تنها گذاشتم.

خود نیز پیش رئیس مرکز رفته و با او درباره ی دعوت و راه های دعوت و مسائل مربوط به آن گفتگو کردیم. پس از پایان صحبت ها به اتاق دیگر و نزد فیلیپینی ها رفته و وارد اتاق شده و نخواستم حرف هایشان را قطع کنم. آن ها به شیوه ی بسیار زیبا و به جایی داشتند صحبت می کدرند. بعد از اتمام جلسه از او قول گرفتند که برای شرکت در کلاس ها پیش آن ها بیاید. من هم به او قول دادم که هرگاه بخواهد او را به دفتر مذکور می رسانم.

 
     بعد از خروج از دفترکار او با تعجب به سوی من برگشته و گفت: فردی که با من حرف می زد مسیحی بوده و مسلمان شده است! متوجه تعجب و خوشحالی او شده و با خود گفتم: به خدا که تو هم به زودی به اذن خدا مسلمان خواهی شد.

به رساندن او به دفتر مهاجران و گاهی دادن مقداری پول به او جهت کرایه ی تاکسی برای رفتن به آن جا در حالتی که خودم سر کار بودم ادامه دادم. هر روز به دیدارش در محل کار رفته و به او برخی کتاب و جزوات به طور مداوم ادامه دادم.


     یک روز به من خبر داد که به زودی نزد همسر و دخترش در فیلیپین خواهد رفت و بعد از بازگشت از آن جا می خواهد مسلمان شدن خود را اعلام نموده و برای من تعریف کند که خانواده اش با این موضوع چگونه برخورد کرده اند. او ماجرا را چنین تعریف می کند:

 

اول اینکه دیگر به کلیسا نمی رفتم و خانواده ام را از رفتن به آن جا منع نمی کردم. دیگر گوشت خوک نمی خوردم و آن را وارد منزل نمی کردم. کتاب هایی که به من داده بودی را می خواندم. به همسر و دوستانم گفتم که در حال مطالعه درباره ی اسلام هستم. آن ها به من گفتند: می خواهی چهار همسر بگیری؟ (سبحان الله این برداشت آن ها از اسلام بود!) – می گوید: برایشان توضیح دادم که اسلام چیست. ولی همسرم گفت: مسلمان شدن تو به خودت مربوط می شود و من مشکلی با آن ندارم. اما مادرم از مسیحیان متعصب است و هر روز صبح انجیل می خواند. من کنار او نشسته و برایش می گفتم که عیسی مسیح پسر خدا نیست بلکه یک پیامبر است و از کتاب های احمد دیدات برایش مطاللبی را بیان می کردم ام او از این حرف ها ناراخت می شد. همچنین با استفاده از معلومات خود و چیزهایی که خوانده بودم با یک کشیش هم بحث کردم.


     خلاصه وقتی دوست فیلیپینیم آمد روز جمعه به دفتر مهاجران رفت. آن فامیل من تلفنی با من تماس گرفته و به من مژده داد که آن فیلیپینی مسلمان شد. نزد او رفته و دیدم که شاد و خوشحال است و می خندد
، او را در آغوش گرفته و مسلمان شدنش را تبریک گفته و گفتم: داستان رفتن به دفتر مهاجران را برایم تعریف کن. گفت: روز جمعه به دفتر رفته و وارد آن جا شدم. یک داعی فیلیپینی به استقبال من آمده و گفت آیا زمان آن نرسیده که اسلام آوردنت را اعلام نمایی؟ پاسخ دادم: چرا وقت آن است.

آن وقت آن داعی فیلیپینی همه ی افراد مرکز را صدا زد و من بعد از گرفتن وضو بعد از او شهادتین را بیان کرده و آن ها تکبیر سرداده و من را در آغوش گرفتند. سپس به مسجد مرکز که خیلی بزرگ و پر از جمعیت بود رفته و بعد از نماز داعی مذکور برخاست و کمی صحبت کرد و سپس من و یک فیلیپینی دیگر که می خواست مسلمان شود را صدا زده و اسم و شغل و... من را پرسید و سپس از من خواست تا شهادتین را بعد از او تکرار کنم. من شهادتین را تکرار کردم و تمام آن هایی که در مسجد بودند تکبیر گفته و من را در آغوش گرفتند.

از او پرسیدم که آیا احساس عجیبی نداشت؟ گفت: احساس می کردم که می خواهم گریه کنم، نمی دانم برای چه؟ -(سبحان الله برادران در دو جا انسان می خواهد گریه کند و نمی داند چرا، يکی وقتی که اسلام می آورد و دیگری زمانی است که برای نخستین بار کعبه را می بیند) آیا شما هم متوجه شده اید؟-.

به هر حال، او می خواست نامش را تغییر دهد. چون می دانستم او قبلاً می ترسید اسمش را تغییر دهد-  به او گفتم: لزومی ندارد که نامت را تغییر دهی مگر آنکه اسم ناهنجاری داشته باشی و برادران موجود در بخش مهاجران هم همین را به او گفتند.

اما او گفت می خواهد نامش را تغییر دهد. او را (عبدالرحمن) نام نهادم و او این اسم را قبول کرد و اکنون خود را برای ادای حج عمره به همراه مرکز اسلامی آماده می کند. من او را بسیار به این کار تشویق کردم و مخصوصاً برادران داعی فیلیپینی که در مرکز هستند خیلی بهتر از من همه چیز را برایش شرح خواهند داد.


     او به من خبر داد که در مرکز دعوت مهاجران یک افطاری برپامی شود و اگر فیلیپینی ها این افطاری دسته جمعی را ببینند اسلام می آورند. او می گفت: آن ها به دنبال حقیقت
، یعنی اسلام‌، می گردند. 


     من اکنون او را ترغیب می کنم که در این سطح نمانده و وادین و همسایگانش را هم دعوت دهد و الگو و نمونه ای نیکو از یک مسلمان حقیقی باشد.

از آن جا که می دانستم و نگران بودم که بزودی از دیدن بعضی چیزها متعجب خواهد گردید به او اطلاع دادم که مسلمانانی را خواهی دید که فقط اسماً مسلمان هستند و نباید از آن ها تاثیر بپذیرد. می دانستم که به اذن خدا به زودی یک داعی اسلامی در کشور خود خواهد گردید.

 

     در پایان توصیه های زیر را خدمت شما بیان می کنم:

 
- باید شرایط را برای کسی که می خواهی به دین اسلام دعوت دهی فراهم سازی. 

- باید الگو بوده و بهترین رفتار را با او داشته باشی.

 
- بر او فشار نیاورده و نگویی که مسلمان شو. بلکه می گوییم ما مسلمان هستیم و به عنوان مسلمان آموخته ایم که اسلام را به شما نیز برسانیم و شما هم می توانید انتخاب کنید. ما داعی هستیم و نه قاضی.


- هر گاه لازم شد که پولی از جیب خود به او بدهید تردید نکنید. نیکوکاری نباید با تردید باشد وقلب طرف را نرم ساخته و مجذوب می سازد.

 
- نقش دفاتر دعوت مهاجران را فراموش نکنیم. آن ها تلاش های قابل تقدیری انجام می دهند و هرگز از کمک آنان بی نیاز نیستیم. آن ها برای به حد مطلوب رسیدن تلاش کرده و آن چه که لازم است انجام دهند را انجام می دهند.

 

برادر شما

ولي عهد – شبكه ی الفجر

 

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtaden.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010