|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
داستان یک فیلیپینی که خداوند به او هدایت عطا فرمود |
· ملیت: فیلیپيني الحمد لله رب العالمين, الرحمن الرحيم, وأصلي وأسلم على أشرف خلق الله أجمعين محمد صلى الله عليه وسلم.
داستان زمانی آغاز گردید که فهمیدم یکی از کسانی که نزد یکی از نزدیکان من کارمی کند یک غیرمسلمان (مسیحی) فیلیپینی است. باور نمی کردم این فرصت به دستم آمده و گویی غذایی بر روی طبق نزد من آمده باشد.
بعد از مدتی از او خواستم که با من نزد عده ای از فیلیپینی ها (در دفتر دعوت مهاجران)، بیاید تا آن ها برای او درباره ی اسلام حرف بزنند. به آن جا رسیدیم و در یکی از اتاق ها عده ای از داعیان فیلیپینی را دیده و به آن ها سلام کردم و مهندس فیلیپینی را با آنان تنها گذاشتم. خود نیز پیش رئیس مرکز رفته و با او درباره ی دعوت و راه های دعوت و مسائل مربوط به آن گفتگو کردیم. پس از پایان صحبت ها به اتاق دیگر و نزد فیلیپینی ها رفته و وارد اتاق شده و نخواستم حرف هایشان را قطع کنم. آن ها به شیوه ی بسیار زیبا و به جایی داشتند صحبت می کدرند. بعد از اتمام جلسه از او قول گرفتند که برای شرکت در کلاس ها پیش آن ها بیاید. من هم به او قول دادم که هرگاه بخواهد او را به دفتر مذکور می رسانم. به رساندن او به دفتر مهاجران و گاهی دادن مقداری پول به او جهت کرایه ی تاکسی برای رفتن به آن جا در حالتی که خودم سر کار بودم ادامه دادم. هر روز به دیدارش در محل کار رفته و به او برخی کتاب و جزوات به طور مداوم ادامه دادم.
اول اینکه دیگر به کلیسا نمی رفتم و خانواده ام را از رفتن به آن جا منع نمی کردم. دیگر گوشت خوک نمی خوردم و آن را وارد منزل نمی کردم. کتاب هایی که به من داده بودی را می خواندم. به همسر و دوستانم گفتم که در حال مطالعه درباره ی اسلام هستم. آن ها به من گفتند: می خواهی چهار همسر بگیری؟ (سبحان الله این برداشت آن ها از اسلام بود!) – می گوید: برایشان توضیح دادم که اسلام چیست. ولی همسرم گفت: مسلمان شدن تو به خودت مربوط می شود و من مشکلی با آن ندارم. اما مادرم از مسیحیان متعصب است و هر روز صبح انجیل می خواند. من کنار او نشسته و برایش می گفتم که عیسی مسیح پسر خدا نیست بلکه یک پیامبر است و از کتاب های احمد دیدات برایش مطاللبی را بیان می کردم ام او از این حرف ها ناراخت می شد. همچنین با استفاده از معلومات خود و چیزهایی که خوانده بودم با یک کشیش هم بحث کردم.
آن وقت آن داعی فیلیپینی همه ی افراد مرکز را صدا زد و من بعد از گرفتن وضو بعد از او شهادتین را بیان کرده و آن ها تکبیر سرداده و من را در آغوش گرفتند. سپس به مسجد مرکز که خیلی بزرگ و پر از جمعیت بود رفته و بعد از نماز داعی مذکور برخاست و کمی صحبت کرد و سپس من و یک فیلیپینی دیگر که می خواست مسلمان شود را صدا زده و اسم و شغل و... من را پرسید و سپس از من خواست تا شهادتین را بعد از او تکرار کنم. من شهادتین را تکرار کردم و تمام آن هایی که در مسجد بودند تکبیر گفته و من را در آغوش گرفتند. از او پرسیدم که آیا احساس عجیبی نداشت؟ گفت: احساس می کردم که می خواهم گریه کنم، نمی دانم برای چه؟ -(سبحان الله برادران در دو جا انسان می خواهد گریه کند و نمی داند چرا، يکی وقتی که اسلام می آورد و دیگری زمانی است که برای نخستین بار کعبه را می بیند) آیا شما هم متوجه شده اید؟-. به هر حال، او می خواست نامش را تغییر دهد. چون می دانستم او قبلاً می ترسید اسمش را تغییر دهد- به او گفتم: لزومی ندارد که نامت را تغییر دهی مگر آنکه اسم ناهنجاری داشته باشی و برادران موجود در بخش مهاجران هم همین را به او گفتند. اما او گفت می خواهد نامش را تغییر دهد. او را (عبدالرحمن) نام نهادم و او این اسم را قبول کرد و اکنون خود را برای ادای حج عمره به همراه مرکز اسلامی آماده می کند. من او را بسیار به این کار تشویق کردم و مخصوصاً برادران داعی فیلیپینی که در مرکز هستند خیلی بهتر از من همه چیز را برایش شرح خواهند داد.
از آن جا که می دانستم و نگران بودم که بزودی از دیدن بعضی چیزها متعجب خواهد گردید به او اطلاع دادم که مسلمانانی را خواهی دید که فقط اسماً مسلمان هستند و نباید از آن ها تاثیر بپذیرد. می دانستم که به اذن خدا به زودی یک داعی اسلامی در کشور خود خواهد گردید. - باید الگو بوده و بهترین رفتار را با او داشته باشی.
برادر شما ولي عهد – شبكه ی الفجر
ترجمه: مسعود Mohtaden.Com |