به خاطر می آورم زمانی که با دختر عمویم چندین بار به خطبه ی روزهای یکشنبه می رفتیم. زندگی برای هر دوی ما آسان نبود، در کودکی من را مشکل ساز می شناختند. از این رو به یک اردوی دینی فرستاده شدم.
وقتی که از اردو به خانه برگشتم احساس کردم که اعتماد به نفس پیدا نموده و تغییر کرده ام. مدت زیادی در انتظار بودم، نه الهامی و نه هاله ی نوری، و نه روح القدوسی.
من ایمان داشتم که خالقی برتر از همه هستی وجود دارد. در طول 15 سال گذشته سری هم به بقیه ی ادیان از جمله ستاره شناسی، فلسفه، هندو، بودایی، الحاد، و مکاتب جدید دیگر زدم.
در آن دوره از عبادت احساس هدفمندی و تسلی خاطر پیدا می کردم، اما این تنها یک احساس بود. فقط در بعضی نکات خاص با آن ها قلباً موافق بودم، بنابراین آن ها را رد می کردم. غیر از مذاهبی که در موردشان تحقیق می کردم، هرگز در مورد اسلام تحقیقی انجام ندادم.
اخبار مربوط به کشورهای اسلامی اکثراً جنگ و خشونت را نشان می داد. دلم به حال زنان مسلمانی که در تلویزیون می دیدم، و اینکه مجبور هستند خود را بپوشانند، می سوخت. مسئله ی آزادی زنان برای من موضوع مهمی بود. من می توانستم هر چه دلم بخواهد بپوشم.
گرچه در این حالت زیر نگاه های ناخوشایند مردان قرار می گرفتم. به همین علت احساس بی ارزش بودن می کردم، چون اگر مورد توجه مردی قرار می گرفتم، تنها آنگاه حس قابل قبول بودن و شایستگی می کردم.
در آن زمان بود که کتابی درباره ی حقوق زنان را خواندم. نویسنده از دوست مسلمانش حرف می زد که دیدگاه زنان غربی نسبت به زنان مسلمان را بیان می کرد، تصور غلطی که وجود داشت این بود که زنان مسلمان در زندگی خود هیچ اختیاری نداشته و در شرایط نامساعدی قرار دارند.
او می گفت که زنان غربی فکر می کنند که آن ها آزادی فراوانی در زندگی خود دارند. سپس این عقیده را مورد سؤال قرار می دهد که؛ آیا زنان غربی واقعاً این باور را دارند که واقعیت خودشان مورد احترام زنان و مردان دیگر واقع می شود؟ زنان مسلمان می گویند که در اسلام وضع جور دیگری است.
او توضیح می دهد که زنان چطور به یکدیگر می نگرند و از همدیگر حمایت و پشتیبانی می کنند، بدون اینکه تسلیم بودنی در کار باشد و یا اینکه قانون تنها به مردان ارزش بدهد. این دیدگاه اسلامی برایم خیلی جالب بود.
ولی بعد از آن دیگر در موردش فکر نکردم.
روزی نامزد سابقم گفت که؛ یکی از دوستانش که در کار موسیقی بود به دین اسلام روی آورده است. هیچ توجیهی برای این کار نمی دیدم تا اینکه روزی به طور تصادفی با این مرد برخورد کردم.
از او در مورد اوضاعش پرسیدم و اینکه چگونه مسلمان شد؟ بعد از آن برای مدتی با هم صحبت کردیم، و تحت تأثیر میل و اشتیاق وی نسبت به دینش واقع شدم. در طول چند هفته ی بعد، چیزهایی یاد گرفته بودم که زندگیم را به سوی مسیر بهتری سوق می داد.
بطوریکه در مورد خداوند، اسلام و قرآن کتاب می خواندم. در اینترنت سراغ سایت هایی در مورد زنان مسلمان و اینکه چرا حجاب می پوشند، رفتم.
اطلاعاتی که بر روی این سایت ها می خواندم همه ی پیش فرض هایی که در مورد اسلام و زنان مسلمان داشتم را بر باد داد.
مطالعه در مورد زندگی زنان مسلمان بسیار آموزنده و دلگرم کننده بود. سؤالات متعددی درباره ی زندگی، خدا و اینکه انسان چگونه آفریده شده است، برایم پیش آمد. پاسخ این سؤالات با مطالعه در مورد اسلام یکی پس از دیگری بر من آشکار می شد.
آنچه که در طول این چند هفته خواندم مرا متقاعد ساخت که اسلام دین منطقی تر، کاربردی تر و خالص تری نسبت به دیگر مذاهب می باشد. واقعاً دوست داشتم بدانم که سیستم کامل زندگی بر اساس اسلام را بیاموزم.
به طور عمده ای تحت تأثیر آگاهی و دانشی که نسبت به اسلام پیدا نموده بودم واقع شدم، و همچنین فهمیدم که اسلام درواقع مسیر درست حرکت نوع بشریت می باشد.
همانطور که چیزهایی در مورد اسلام می خواندم، هیجان زده و درعین حال با آرامش درونی، اشک شوق از چشمانم جاری می شد، واقعا این مسیری است که اجازه می دهد همراه یک زندگی پر احساس و کامل تسلیم خداوند شویم.
آنگاه دانستم که خداوند در قرآن بهترین روش زندگی را که می توانم داشته باشم را عرضه نموده است. به عنوان یک زن، حقی که در اسلام برایم تعیین شده است من را به شدت تحت تاثیر قرار داد. و از آن به بعد به دنبال نوعی زندگی اسلامی که در آن زنان احترام حقیقی دارند و مورد حمایت قرار می گیرند رفتم.
این حقیقت که در اسلام با زنان با احترام رفتار می شود و از ارزش بسیار بالایی برخوردار هستند، را دوست دارم. حدیثی در مورد زنان را با این مضمون که: "بهشت زیر پای مادران است" خواندم.
همچنین کسب علم همیشه برای من مهم و بااهمیت بوده است، چنانکه فهمیدم، دین اسلام حق هر زن و مردی می داند که در طول زندگیشان به دنبال علم و دانش بروند.
تأکید اسلام بر جایگاه افراد خانواده و اینکه چطور خانواده به مانند ستون جامعه قلمداد می شود از دیگر موضوعات مورد علاقه ی من است. همچنین ازدواج اساس خانواده و به معنای استمرار زندگی می باشد.
به گفتگو با این مرد تازه مسلمان بر روی تلفن ادامه دادم و از او سؤالات بسیاری پرسیدم. خداوند به وسیله ی این مرد مرا راهنمایی نمود. این احساسات متقابل بود و سعی می کردیم تا چیزی که درست است را انجام دهیم و به مرزهایی که در اسلام درباره ی اختلاط زن و مرد وجود دارد تجاوز نکنیم.
همانطور که در این باره بحث می کردیم، او گفت که بیشتر از این نمی تواند از اسلام برایم صحبت کند. به دلیل اینکه نمی خواست راجع به عقیده ی وی نسبت به اسلام به من فشار زیادی وارد آید.
نمی خواستم زندگیم را به خاطر هیچ مردی تغییر دهم، ولی می دانستم این تنها به خاطر خداوند است. قبلا زندگیم را در اختیار مردی قرار داده بودم درحالی که پایان ناخوشایندی داشت.
ولی وقتی که در مورد اسلام تحقیق می کردم، فهمیدم که واقعا خوشحال نیستم. منظورم خوشبختی حقیقی و دستیابی به هدفی است که در زندگی داشته ام.
بعد از هفته ها مطالعه در مورد اسلام قرار شد به خانه ی زن مسلمانی بروم که تازه مسلمان شده بود و چند روزی را پیش او بمانم. از او سؤالاتی درباره ی زندگی زنان مسلمان از جمله تعهد آنان دربرابر پوشش حجاب پرسیدم.
پس از بحث های مفصل بر سر این موضوع، دلیل و مدرکی که خود نیز پیشتر از آن اطلاع داشتم برایم تایید و مسجل شد؛ این که حجاب یک فرض در اطاعت از خداوند می باشد.
خبر گرایش من به اسلام به سرعت در انجمن مسلمانان محلی پخش شد، و برای محفل خواندن کتابرهای دینی هربار به خانه ای دعوت می شدم.
بیش تر دوستانی که قبل از اسلام داشتم اکنون دیگر بامن تماس ندارند. در بین آن ها من اولین کسی بودم که مسلمان شدم و زمانی که اسلام آوردم بسیار مشتاق بودم، یکی از دوستانم از من پرسید: "مسلمان شده ای؟ مگر نمی دانی که اسلام به زنان ظلم می کند؟"
در پاسخ به سؤال آن ها اطلاعات درست و دوستانه در مورد اسلام واقعی را به آن ها ارائه می دادم، نه چیزی که در رسانه ها به تصویر کشیده می شد. و نه اسلامی که کور کورانه آن را قبول کرده باشم بلکه اسلامی که به وسیله ی خداوند نازل شده است.
می خواستم به آن ها کمک کنم تا بفهمند که چرا اسلام ناب و خالص است و با مراجعه به قرآن و حدیث به آن ها دلیل و مدرک متعددی در این باره ارائه می دادم. وقتی نمی توانستم آن ها را در این باره قانع سازم، احساس پوچی می کردم، ولی پس از خواندن این آیه در قرآن کریم:
" پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد دلش را به پذيرش اسلام مىگشايد و هر كه را بخواهد گمراه كند دلش را سخت تنگ مىگرداند چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مىرود اين گونه خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمىآورند قرار مىدهد (125:6)."
حس بهتری پیدا کردم.
الحمدالله خداوند مرا به سوی اسلام هدایت فرمود، و این توانایی را برای درک حقیقت به من عطا کرد. از این رو احساس خشوع و خضوع فراوانی در برابر او می نمایم. هر روز خداوند را شکر می کنم که قلب مرا به سوی حقیقت زیبای اسلام باز نمود.
ام جنید هم اکنون همراه خانواده اش در بریسبن زندگی می کند.
والسلام.
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
www.Mohtadeen.Com
|