این داستان ماجرای روی آوردن من به دین زیبای اسلام است. در یک خانواده ی مسیحی بزرگ شدم. پدربزرگ و مادربزرگم مسیحی بسیار متعصب بودند و بنابراین مادرم نیز تا حدودی مثل عمل می نمود. فکر می کردم مسیحیت تنها راه برای رسیدن به بهشت است. به همین دلیل در سن نوجوانی از هر گونه بحث و جدلی دوری می کردم. اما وقتی بزرگتر شدم، شروع به مورد سؤال قرار دادن بعضی از عقاید مودجود نمودم.
موضوع تثلیث را نمی فهمیدم که چگونه سه برابر است با یک، چطور چنین چیزی امکان دارد. بنابراین بدون هدف شروع به جستجو نمودم، اینجا بود که با اسلام مواجه شدم. راجع به ادیان مختلف مطالعه کردم، به نابه دلایلی همیشه اسلام مورد توجهم قرار داشت.
چون در آمریکا بزرگ شده بودم، در تمام طول زندگیم فکر می کردم که اسلام زنان را تحت فشار قرار داده و چیزی جز تروریستی و شرارت نیست. در اینترنت شروع به تحقیق نمودم و تا جایی که می توانستم مطالعه می کردم. مادرم مرتب به من گوش زد می داد که دارم چی کار می کنم.
در پاسخ می گفتم که این فقط یک کنجکاوی است و دارم به بررسی موضوعاتی می پردازم. به گونه ای درست بود، چون نمی خواستم مسلمان شوم ولی ندایی از درون به من می گفت به این دلیل به دنیا آمده ام. یک سال به مطالعه و جستجو ادامه دادم، پس از دعاهای بسیار بالاخره اسلام را پیدا کردم و به پاسخ تمام سؤالاتم رسیدم.
سرانجام احساس کردم که حالا وقت مناسبی برای مسلمان شدن است بنابراین به مسجد رفته و شهادتین را اعلام نمودم. از آن موقع به بعد هرگز به گذشته برنگشتم، هنوز هم مادرم از اسلام آوردن من خرسند نیست. اما دعا می کنم که خداوند هر لحظه مرا هدایت بفرماید. هر کسی که به اسلام توجه نماید و دعا کند، حتماً خداوند مسیر درست را به او نشان خواهد داد.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|