10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3328991
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2850 تعداد مشاهده : 616 تاریخ اضافه : 2012-11-30

 

والتر گامز، مسیحی سابق از آمریکا

اسلام آوردن من باعث هراس و اضطراب دوستان و اعضای خانواده ام شد. به نظر آنها برای فرد آمریکایی اسپانیایی تباری مانند من عجیب و غریب بود که مسلمان شود. کاتولیک  پروتستان در آمریکای لاتین گسترش یافته بود بنابراین برای هر آمریکایی لاتینی مذهبی مورد قبول بود. ولی وقتی والدینم پیرو مذهب خودشان بودند، چرا می بایست مسلمان می شدم؟

درواقع آشنایی من با اسلام از طرف هیچ کدام از اعضای خانواده ام صورت نگرفت. سفر به سوی خدا یکی از زیباترین مسیرهایی است که از جانب پروردگار برای ما انسان ها به پیامبر صلی الله علیه وسلم ابلاغ شده بود. راه پیامبران راه ما است، و مسیری است که من به دنبال آن هستم.

ماجرای من از زادگاهم یعنی السالوادور آغاز شد، کشوری زیبا و گرمسیر که در آمریکای مرکزی قرار دارد، پر از میوه های مختلف و خوشمزه، مردمانش نسبت به دیگران خونگرم و مهمان نواز و دارای فرهنگ خودمانی هستند.

در سال 1975، در خانواده ای معمولی و تقریباً فقیر به دنیا آمدم. بله ما فقیر بودیم اما مقدار فراوانی غذا داشتیم. پدرم کشاورز بود و مادرم نیز از خانواده ای فقیر بود که با ماهیگیری زندگی خود را سپری می کردند. در سال 1983، پدرم به امید زندگی بهتر السالوادور را ترک نمود و مجبور شدم با پدربزرگم که یک پروتستان بود زندگی کنم. دوست داشتم به داستان های انجیل گوش کنم و با اشتیاق به تصاویر آن نگاه می کردم.

از پدربزرگم پرسیدم که آیا هنوز کسانی هستند که مانند عکس هایی که در انجیل کشیده شده لباس بپوشند، او جواب داد "نه، این مال خیلی وقت پیش است". شیفته ی پیامبرانی چون نوح، موسی، ابراهیم و به ویژه عیسی مسیح شده بودم. عطش عجیبی برای یافتن کسی که مانند مسیح به شیوه ای که در انجیل صحبت کرده، لباس پوشیده و خردمند بوده، داشتم. هیچ گاه در میان فامیل که خیلی مذهبی بودند به چنین خصوصیتی برنخوردم.

یک سال بعد پدرم طی نامه ای از مادرم خواست تا ما را همراه خود به آمریکا بیاورد. با وجود اینکه دوست نداشتم ولی زادگاهم را ترک کرده و به آمریکا رفتیم. پس از مدتی اقامت در آنجا فهمیدم که مذهب به وسیله ی جامعه دور انداخته شده و بیشتر چیزی شخصی بوده و مسیری برای زندگی نیست. مانند موقعی که در السالوادور بودم احساس عشق به خداوند نمی کردم و از اینکه هنوز هم سعی کنم یاد او را در ذهنم نگه دارم خسته شده بودم. تا اینکه اشتیاق من به دین از دبیرستان از سر گرفته شد.

گاهی با دانش آموزان دیگر دعوا می کردیم و برای دفاع از خود وارد گروهی شدم. کم کم به کلوپ رفتم و به الکل و مواد مخدر روی آوردم. این خطرناک ترین دوره ی زندگیم بود، و به خاطر چیزهای احمقانه با هم دعوا می کردیم.

اتفاقاتی رخ داد که باعث شد خودم را پیدا کنم. از خداوند خواستم تا مرا هدایت دهد، بنابراین  به جستجو پرداختم. همیشه نسبت به زندگی حس خوبی نداشتم. یکی از دوستانم به اسلام معتقد بود و گمان می کرد ملت اسلام همان اسلام واقعی است در حالی که تفاوت آن را درک نمی کرد و که اسلام واقعی به دور از نژادپرستی است.

زیاد موافق عقاید کمونیسم نبودم که وجود خدا را انکار می کرد. در این بین دوستم موضوع اسلام را پیش کشید و پیشنهاد نمود که قرآن بخوانم، من نیز این کار را کردم. از این که می دیدم نام مسیح، ابراهیم و پیامبران دیگر علیهما السلام در قرآن آمده و مسیح پسر خدا نیست شگفت زده شدم. موافقت خودم را با چنین عقایدی اعلام کردم. دوستم گفت: "کلیسا به خدا بودن مسیح اعتقاد دارد و تثلیث را به وجود آورده است". در پاسخ به او گفتم که من به چنین عقایدی باور ندارم و مسیح خدا نیست.

این چیزها باعث شد تا عمیقاً به مسیحت و عقاید کلیسای پروتستان فکر کنم. احساس سردرگمی می کردم اما از اینکه هنوز مذهبی وجود دارد که به آن باور داشته باشم خوشحال بود.

در سال 1995، یک سال پس از پایان دبیرستان در کافه ی دانشگاه مشغول به کار شدم. در آنجا با انواع مختلف فرهنگ و مردم آشنا شدم. یک روز چند دانشجو برای خرید به کافه آمدند، هر کدام از آنها اصرار داشت تا هزینه ی خرید را بپردازد. از این اتفاق درس خوبی گرفتم زیرا من فرد دست و دلبازی بودم و هنوز هم دوستانم از این ویژگی من بهره می بردند. از یکی از آنها علت این همه بخشندگی و سخاوت مردم خاورمیانه نسبت به یکدیگر را پرسیدم؟ وی در پاسخ گفت: "زیرا اسلام به ما امر کرده که سخی و بخشنده باشیم. هیچ کدام از ما به آن عمل نکرده ایم مگر اینکه در قلبمان جای کرده باشد".

این جمله ی او مرا تکان داد. به او گفتم که به دلایل سیاسی مدتی راجع به اسلام مطالعه می کردم. وی دلیل توقف آن را پرسید؟ به او گفتم زیرا نمی دانستم از کجا باید اطلاعات خوب درمورد اسلام بیابم. نگاهی به من انداخت و گفت: دوستی آمریکایی دارم که شش ماه پیش مسلمان شده است. روز بعد به دیدنم آمد. او مردی بود که لباس سفید بلند مانند افرادی که در انجیل دیده بودم.

قلبم پر از آرامش شد، و شروع به صحبت نمودیم. از او خواهش کردم که زود زود به دیدنم بیاید و درمورد اسلام به من آموزش بدهد. مدت دو ماه وی همراه کتاب و دست نوشته هایی درباره ی اسلام به دیدنم می آمد.

یکی از روزهای ماه سپتامبر به دوستم تلفن زدم و از او خواستم تا مرا با خود به مسجد ببرد. خوشحال و عصبی بودم. ما به مسجد زیبای دارالهجرة در ویرجینیا رفتیم. همراه امام شهادتین را خواندم، گواهی دادم که به جز الله هیچ خدایی وجود ندارد و حضرت محمد صلی الله علیه وسلم پیامبر اوست. احساس تولدی دوباره از مسیر جدیدی که انتخاب کرده بودم نمودم.

پایان

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

عياض بن حمار (رض) از رسول اكرم (ص) روايت مى كند كه فرمودند: ((أهل الجنة ثلاثة: ذو سلطان مقسط متصدق موفق، ورجل رحيم رقيق القلب لكل ذى قربي ومسلم، وعفيف متعفف ذو عيال)). [مسلم].

سه نفر اهل بهشتند: فرمانرواي عادل و صدقه دهنده موفق و كامروا، مرد مهربان و نرم دل بر هر قوم و خويش و مسلمان، و پرهيزكار پاك دامن كه داراي فرزندان بسيار است.

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010