من قبلاً کاتولیک بودم و در آمریکا تا دوران راهنمایی در مدرسه ی کاتولیکی درس خواندم. مدرسه ی ابتدایی تقریباً از پنج تا چهارده سالگی می باشد و این مدت هشت سال طول کشید. دبیرستان نیز از چهارده تا هجده سالگی می باشد و بعد از آن وارد دانشگاه می شویم. اصالت من اتریشی آمریکایی می باشد.
همیشه به مذهب و چیزهایی مانند روانشناسی علاقمند بودم، و حتی بعد از دوران ابتدایی به طور گسترده در این زمینه به مطالعه می پرداختم. اغلب با روسری دعا می خواندم و طلب ایمان می کردم زیرا این چیزی بود که راهبه ها در مدرسه گفته بودند.
در دانشگاه به مطالعه ی فلسفه به ویژه فلسفه ی ادیان و هستی گرایی روی آوردم. همچنین ادیانی چون مسیحیت، بودیسم و روانشناسی را مورد تحقیق و مطالعه قرار دادم. خیلی دوست داشتم کشیش و یا راهبه شوم. گاهی از صومعه های زیادی دیدن کرده و در سمینارهایی که برای کشیش ها برگزار می شد شرکت می کردم.
بنابراین پس از اتمام دانشگاه واقعاً نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. کارشناسی هنر و دکترای فلسفه را از بهترین دانشگاهای آمریکا گرفتم. از بچگی به دین علاقه داشته و انجیل می خواندم کاری که کمتر کاتولیکی انجام می دهد به جز کشیش آنهم برای فهم و تفسیر آن. مدت سه سال در دانشگاه به یوگا و مدیتیشن به شیوه ی بودایی و هندویسم پرداختم. برای رسیدن به روشنفکری و آگاهی از وجود پروردگار، به خودم قول دادم که از حرکت باز نیایستم. آن موقع به کاتولیسم زیاد اعتقاد نداشتم، اما بعداً دوباره به آن روی آوردم.
به هرحال همچنان که داشتم راجع به علوم، سنتها و عقاید دینی مطالعه می کردم، با افکار و عقاید مسیحیت دچار مشکل عمده ای شدم. به عنوان مثال، برایم روشن بود که حضرت مسیح به عنوان یک یهودی خوب، هیچ گاه ادعای خدایی نداشت. نتیجه گرفته بودم که او ادعای خدایی نکرده و اینکه انجیل طی گذشت سال ها تحریف شده است.
اما من معتقدم که در زندگی مسیح و پروردگار دو موجود جداگانه هستند. واقعاً این عقاید را مناسب خودم نمی دیدم و در واقع خیلی سخت بود که به چه چیزی باید معتقد باشم و یا اینکه کدام یک از آن می تواند حقیقت داشته باشد. سال های بسیاری را صرف مبارزه واقعی برای رسیدن ایمان به خداوند نمودم. شب ها دعا می کردم که "خدایا اگر صدای مرا می شنوی دعایم را مستجاب بفرما! می گویی اگر چیزی از من بخواهی به تو می دهم، اگر در مرا بکوبی آن را باز می کنم". خوب حالا مقابل درگاهت به سجده افتاده ام. تو قول دادی که هر کس بخواهد او را هدایت می دهی، من طالب هدایت هستم. دارم به درگاه خدای واقعی دعا می کنم خدای ابراهیم، موسی، عیسی علیهما السلام. اگر آنجا هستی مرا هدایت بفرما.
این کار را می کردم چون روحانیون دینی در کاتولیک می گفتند اگر حتی خدا را نتوانی ببینی باید ایمانت را محکم نگه داری. یک بار به خاطر دارم که در راهرو میان اتاق خوابم و اتاق نشیمن ایستاده بودم، این موضوع که در کل به خدا اعتقادی نداشتم خیلی اذیتم می کرد. اما همیشه به خودم می گفتم که آیا به وجود پروردگار ایمان داری و در پاسخ می گفتم بله. بنابراین در آن لحظه ایمان پیدا کردم که همه ی این چیزها واقعیت دارد.
هنگامی که زمان نوشتن پایان نامه برای مقطع دکتری رسید، تصمیم گرفتم مطالب آن را درمورد سنت های مذهبی آنهم نه به دید خود، بلکه فراتر از مسیحیت گردآوری نمایم. بنابراین اسلام را برگزیدم. چه باور داشته باشم چه نه، تنها دینی بود که چیزی راجع به آن نمی دانستم. اوایل کمی عجیب و غریب به نظرم رسید، اما متوجه شدم که دارم واقعاً پیش داوری می کنم.
پیدا کردن کتاب های اصیل درمورد اسلام کار سختی بود. بیشتر از طریق اینترنت سفارش می دادم. خوشبختانه نزدیکی محل زندگیم یک مرکز اسلامی وجود داشت و با رفتن به آنجا چیزهایی یاد گرفتم. افرادی که در مرکز اسلامی با آنها آشنا شدم خیلی مهربان بودند، اصلاً انتظار چنین برخوردی نداشتم. هیچ کس مرا وادار به پذیرفتن اسلام ننمود. خیلی ساده و کامل به سؤالاتم پاسخ و اطلاعات لازم را در اختیارم قرار دادند.
باید بگویم احساس طراوت می کردم. به غیر از رفتاری محبت آمیز و دوستانه چیز دیگری نبود و اصلاً به من پیشنهاد مسلمان شدن داده نشد. چند سال از این ماجرا سپری شد. چیزهای زیادی درباره ی اسلام خوانده اما هنوز شروع به خواندن قرآن نکرده بودم. وقتی که واقعیت را درمورد زندگی پیامبر صلی الله علیه وسلم، تاریخ اسلام و اعتقاد و دین شناسی فهمیدم، کم کم پیش داوری و عدم پذیرش آن در درونم از بین رفت.
چند سال گذشت، از هر جا که ممکن بود درمورد اسلام مطالعه می کردم. پس از خواندن زندگی نامه ی مالکوم ایکس، بیشتر متقاعد شدم که قرآن بخوانم. از چندین کتاب فروشی تقاضای ترجمه ی قرآن مجید کردم.
یک بخش از قرآن را به طور کامل خواندم، اصلاً تصور نمی کردم که تا این حد نظرم تغییر کند. از همان لحظه ی شروع مرا مجذوب خود ساخت. از سوره ی فاتحه خیلی خوشم آمد و به خاطر آن نماز خواندن را نیز دوست داشتم. از همان بخش های نخستین به انسان ها می آموزد که به پیامبران، روز قیامت و اینکه روزی به سوی خدا بر می گردیم ایمان داشته باشیم.
همچنان که داشتم قرآن می خواندم بارها و بارها جرقه ای در ذهنم زده شد؛ پروردگارا! این کلام تو است. گیج شده بودم، خیلی واقعی بود. چطور چنین چیز خارق العاده و غیر معمولی مانند قرآن می تواند وجود داشته باشد؟ تا اینکه دو هفته بعد در مقابل انبوهی از جمعیت در مسجد شهادتین را اعلام نمودم.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|