وقتی متولد شدم نام عبری ملچ یاکو را برایم انتخاب کردند. هم اکنون در نیویورک جایی که در آنجا متولد شدم زندگی می کنم. خانواده ام تا حدی مذهبی ولی متعلق به چاسیدیسم فرقه ی بسیار متعصب یهودیت بودند. آنها افراد عجیبی هستند که یک دست لباس مشکی و کلاه لبه دارمی پوشند و ریش بلندی دارند. ما چنین افکاری را دوست نداشتیم، خانواده ام برای غذا درست کردن از وسایل برقی استفاده می کردند و من هم "یارمالوک" کلاهی که یهودیان مذهبی روی سرشان قرار می دهند استفاده نمی کردم. بیشتر در محیطی سکیولاریسم که با دوستان و همکلاسی های غیر یهودی احاطه شده بود بزرگ شدم. گاهی از اینکه روزهای یکشنبه غذای حلال نمی خوردم احساس گناه می کردم.
گرچه به تمام قوانین و احکام مربوط به یهودیت آشنایی نداشتم، هرگز احساس نمی کردم که این همان مسیری باشد که خداوند از من می خواهد مطابق آن زندگی کنم و هر گاه احکامی را از قلم می انداختم فکر می کردم در مقابل درگاه پروردگار مرتکب گناه شده ام. دوران کودکی مادرم اغلب داستان هایی از کشیشان بزرگی چون "الیزار" و "بال شیم تو" تعریف می کرد و گاهی برایم تورات می خواند.
همه ی داستان ها داری پیام اخلاقی مشخصی بودند که کمکم نمود تا یهودیت و بعدها بنی اسرائیل را به خوبی بشناسم. این داستان ها نشان می داد که یهود در طول تاریخ مظلوم بود اما خداوند تا آخرهمیشه قوم او را مورد حمایت می داد. خلاصه سال ها با چنین عقایدی دست و پنجه نرم کردم. اشتیاق زیادی برای شناخت یهودیت داشتم، گرچه نمی توانستم تحمل کنم که به مراسم عبادت روزهای یکشنبه بروم.
هنوز هم به خاطر دارم که به زور مرا همراه پدرم به مراسم مذهبی می فرستادند. چقدر برایم خسته کننده بود و آن افراد با ریش بلند و لباس سیاه و کلاه لبه دار خیلی برایم عجیب بودند. با این حال خانواده ام در طول زندگی هیچ گاه خودشان را با چنین افکار مضحکی مطابقت ندادند و دیگر به مراسم مذهبی نرفتیم.
بعد از آن طولی نکشید که پدرم همراه یکی از دوستانش به مسیحیت روی آورد، جای تعجب بود که مادرم به خاطر این کارش از او جدا نشد اما به طور پنهانی از آن متنفر بود.
تغییر مذهب پدرم باعث شد تا عقایدم را مورد سؤال قرار دهم. از جمله سؤالاتی مانند یهودیت چیست؟ آیا یهودیت یک فرهنگ، قومیت یا مذهب است؟ اگر یهودیت قومیت است چگونه می توانند شهروندان دو کشور باشند؟ اگر دین است، پس چرا نیایش ها به زبان عبری خوانده می شوند؟ اگر یهودی کسی است که فرامین تورات را به انجام می رساند آنگاه چرا ابراهیم اولین یهودی خوانده می شود در حالیکه او قبل از نزول تورات بر موسی می زیسته است؟
مجذوب فرهنگ بومیان آمریکایی شده و شجاعت آنها در برابر سفیدپوستانی که زمین هایشان را به غارت برده بودند را می ستودم. داستان بومیان آمریکا درست مشابه فلسطینی ها می باشد. فلسطینیان اولیه هزاران سال در فلسطین زندگی کرده و ناگهان یهودیان جای آنها را گرفته و به زور آنها را روانه ی اردوگاهایی کردند و هنوز هم در آن زندگی می کنند. وقتی از والدینم می پرسیدم که چرا فلسطینی ها با بومیان آمریکا فرق دارند، در پاسخ می گفتند زیرا آنها می خواهند یهودیان را بکشند و آنها را به طرف دریا بکشانند. تصور من از فلسطینی ها چیزی فراتر از افکار خاخام و رهبران یهودی بود.
وقتی که وارد دبیرستان شدم، به فلسفه علاقمند داشته و کتاب های بسیاری راجع به اندیشمندان بزرگ در گذشته می خواندم. وقتم را بیشتر با دوستان خوبی که فلسفه می خواندند سپری می کردم. به غیر از مطالعه ی فلسفه در کنار دوستان، به علت مسائل مختلف سیاسی دستگیر شدیم. تمام کتاب های مربوط به لنین، مارکس، استالین را مطالعه کرده بودم. وقتی که به مارکسیسم اعتقاد پیدا کردم احساس کردم نیمه ی گمشده ی زندگیم را یافته ام. حس می کردم که پاسخ تمام سؤالاتم را پیدا نموده و از این رو تصور می کردم که از لحاظ عقلانی از هر کسی بالاتر هستم.
پس از آشنایی با گروه های مختلف سیاسی در آمریکا، سرانجام از تمام فعالیت های آنها متنفر شده و اصلیت و واقعیت را انکار نمودم. در مبارزه برای تغییرات اجتماعی نمی توانیم از روش های گذشته استفاده کنیم.
گرچه تسلیم یهودیت شده بودم ولی این دنیا را هدف نهایی انسان می پنداشتم. هیچ گاه منکر خدا نبودم. به هر حال از هر دینی بیزار بوده و فکر می کردم که فقط مختص به کلیساها می باشند و در آنجا مردم را تحت سلطه ی خود قرار می دهند. گاهی آرزو می کردم که ای کاش فرد خیلی مذهبی بودم زیرا احساس می کردم آنها زندگی شاد و آرامی دارند.
صادقانه بگویم که علاقه ای نسبت به اسلام نداشتم، مخصوصاً پس از سالها ضد مذهبی بودن. در دوران بچگی از مادرم چیزهایی راجع به اسلام شنیده بودم، اینکه حضرت محمد صلی الله علیه وسلم مانند ما خداوند بی همتا را می پرستد. بنابراین اسلام را به این عنوان قبول داشتم که مانند ادیان دیگر خدا را پرستش می کنند. پسر عمویم همیشه به من می گفت که اگر روزی یهودیت را ترک کند به دین اسلام روی خواهد آورد.
هنگامی که یازده سپتامبر اتفاق افتاد، شاهد تبلیغات ضد اسلامی در رسانه ها بودم. از همان ابتدا دانستم که همه ی این ها دروغی بیش نیستند چون قبلاً این نظر را داشتم که هر چیزی که در رسانه ها اعلام می شود طبق میل کسانی است که آن را کنترل می کنند. به خاطر فعالیت هایی که در گذشته داشتم از خداوند سپاس گزارم زیرا بدون چنین اطلاعاتی از جامعه و راسانه ها، به شایعه پراکنی های نادرست نسبت به اسلام که در تلوزیون تبلیغ می شد باور کرده بودم.
یک روز به خاطر دارم که فرد مسلمانی از وقایع علمی در قران حرف می زد. از اینکه قرآن دارای چنین حقایقی باشد تعجب کردم. بنابراین در اینترنت به جستجو پرداخته و در این زمینه چیزهای خیلی جالبی پیدا کردم. پی در پی وقتم را صرف خواندن مطالب مختلف درمورد اسلام نمودم. متحیر مانده بودم از اینکه چطور قرآن تا این حد از لحاظ استدلال های منطقی مستحکم می باشد. هنگامی که قرآن می خواندم، پیام های اخلاقی آن را با مطالبی که قبلاً در انجیل خوانده بودم مقایسه می کردم. همچنین خواندن قرآن تقریباً با انجیل فرق دارد چرا که مطالعه ی آن خیلی جالب است. بعد از پنج ماه مطالعه شدید شهادتین را اعلام نموده و رسماً مسلمان شدم.
برخلاف دین سابقم، هر چیزی در اسلام احساس برانگیز می باشد. فهم و درک من از دنیا با چیزهایی که اسلام به من آموخت مطابقت پیدا کرد. خداوند به نام های یهودیت و مسیحیت به انسان ها می گوید که تنها او را بپرستند. خداوند به بشر آموخت که تنها اسلام مطیع و فرمانبردار او می باشد.
پایان
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|