س.ع. جوان اردنی، به جستجوی کار به عربستان سعودی رفت. آن جا شغلی دست و پا کرد، اما چیز دیگری را هم پیدا کرد که فکرش را هم نکرده بود. او هدایت و شیرینی و لذت ایمان را پیدا کرد.
او داستانش را چنین تعریف می کند:
من یک جوان اردنی هستم که در جستجوی کار به عربستان سعودی (تبوک) رفتم. در آن موقع من یک مسلمان واقعی نبودم و تنها یک مسلمان ارثی، مانند بسیاری از مسلمانان امروزی در این روزگار پرخطر.
ابتدا در یکی از رستوران ها مشغول کار شدم. سپس صاحب رستوران از من خواست که در جای دیگری کار کرده و به فروش نوارهای ویدیو بپردازم. نمی دانید که چه نوع فیلم هایی بودند. فیلم های برهنه و پر از مسخرگی (بیش تر آن ها چنان بودند).
تقریباً به مدت پنج سال در این مکان، که یکی از معروف ترین مکان های فروش فیلم ویدیویی در تبوک است، کار کردم. در سال چهارم، یک شب، جوانی با چهره ی نورانی وارد شد، رخسار نیکویی داشت که نشان از صلاح و پایبندی داشت.
با خود گفتم: عجیب است این جوان این جا چه می خواهد؟
او دستش را دراز کرد و به گرمی با من دست داد. سیمای نیکوی او با لبخندی که بر لب داشت مضاعف شده بود. قلب را تسخیر می کرد و بیم و ترس را می زدود و موانع درونی که مانند سد عمل می کنند را کنار می زد. موانعی که از رسیدن خیر به کسی که بیش ترین نیاز را به آن دارد جلوگیری می کند.
او پند کوتاهی به من داده و از عاقبت چنین شغل و کاری که در آن فساد جامعه و انتشار رذایل در میان افراد آن نهفته است برحذر داشت و اینکه خداوند در روز قیامت به خاطر آن من را بازخواست خواهد کرد.
بعد از پایان حرف هایش به من نواری از شیخ تمیم عدنانی درباره ی بزرگواری های مجاهدان داد.
من تنها زندگی می کردم و از شنیدن ترانه ها و تماشای فیلم ها خسته شده بودم. کنجکاو شدم که به آن نوار که درباره ی کرامات مجاهدان بود گوش دهم.
وقتی شنیدن نوار به پایان رسید، احساس ترس و پشیمانی در من ایجاد شده بود. حقیقت وضعیتی که داشتم و غفلتم از خداوند متعال و کوتاهیم در برابر آفریدگارم برایم آشکار شده بود، بنابراین به گریه افتادم.
از شدت پشیمانی مانند کودکی خردسال به تلخی می گریستم. شیخ، که جزو کسانی بود که خود را وقف جهاد در راه خدا کرده بود، درباره ی بزرگی مجاهدان و قهرمانی های آنان سخن می گفت.
آن ها کسانی هستند که بر قله ی کوه ها ایستاده و پرچم لآ إله إلا الله را برافراشته و خویش را به خداوند فروخته اند و جان خویش را بر کف دستان نهاده و به ارزانی در راه خداوند تقدیم می دارند.
آنان را با کسانی که رذالت و فساد را انتشار می دهند و مانند حیوانات زندگی کرده و فکر و منظوری جز ارضای شهوات حیوانی خود ندارند، مقایسه کردم.
بدتر از آن اینکه دوازده سال بود که حتی یک رکعت هم برای خداوند نمازی به جای نیاورده بودم و آن را به تباهی و بیهودگی گذرانده بودم.
آن شب دوباره متولد شده بودم و فرد دیگری و کاملاً متفاوت به انسان سابق تبدیل شدم. اولین چیزی که به آن اندیشیدم رها شدن از دست شغلی که داشتم بود و جستجوی شغل شرافتمندی که خدای متعال را خوشنود سازد.
اما آیا می باید تنها خود را نجات بخشیده و دیگران را در سرکشی و گمراهیشان بگذارم؟ تصمیم گرفتم که یک سال دیگر در آن جا کار کنم، اما نه مانند سال های پیش. در آن سال هرکسی را که زیاد به آن محل آمده و می خواست این فیلم ها را بگیرد پند داده و حکم الهی را در این باره به آنان اطلاع می دادم.
تمنا داشتم که خداوند آنچه پیش تر انجام داده بودم را ببهشد و توبه ام را بپذیرد. چیزی نگذشت که ماه رمضان فرا رسید، اما چه ماه رمضانی؟ ماه رحمت و آمرزش. این ماهی که لذت و معنویت آن را جز در آن سال که خداوند هدایت را نصیبم گردانید، پیش تر هرگز نچشیده بودم.
به تلاوت قرآن کریم و گوش دادن به نوارهای سودمند خطبه ها و سخنرانی و بحث ها، روی آوردم. یادم هست که دو نوار را گوش دادم که هرگز هیچ نواری چنین اثری بر من نداشت: (نابودگر لذت ها) و (توصیف بهشت و دوزخ) مورعی.
اما شغل و کار من، در همسایگی محل فیلم های ویدیویی، مکانی بود که نوارهای اسلامی در آن به فروش می رسید و آرزو داشتم آن جا کار کنم. بعد از گذشت سال پنجم، کار در محل فیلم های ویدیویی را رها کرده و از خشم و لعنت الهی گریخته و به مدت دو ماه بودن شغل ماندم.
تا آنکه خداوند آرزویم را برآورده ساخت و کار در نوارفروشی اسلامی برایم فراهم گردید، چقدر این دو کار با هم فرق داشتند!
ما به پند و اندرز صاحب محل فیلم ویدیویی و یادآوری خداوند به او پرداختیم و الحمدلله، او قبول نمود و به خاطر رضای خداوند آن جا را ترک کرد.
یادم هست که در مرحله ی گذار از دنیای فساد به دنیای ایمان، خوابی را در مورد پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم دیدم که ایمان به خداوند را در آن هنگام در من افزایش داد. سپس خواب دیگری را هم دیدم که در آن شیخ عبدالله عزام، رحمه الله، را دیدم که از کشته شدن او به شدت متاثر شده و گریه کرده بودم. همچنین خواب برخی بزرگان را دیده و هربار ایمان و استواری من بر حق بیش تر می شد.
در پایان از خداوند متعال می خواهم که من و شما را بر دین خود ثابت نگاه دارد. همچنان که از او می خواهم آنچه بیان داشتم را مایه ی عبرت همه ی افراد غافل گرداند. خوشا به حال کسی که از سرنوشت دیگران عبرت بگیرد.
س.ع/ تبوک
والسلام