ماجرای مسلمان شدن من از دو سال پیش آغاز شد. به هر حال، این را فهمیده بودم که از خیلی وقت ها پیش به دین اسلام علاقمند هستم و سفرم را آغاز کرده ام. همیشهوجود خدا را پیش خودم احساس کردم. در خانواده ای مسیحی به دنیا آمدم و بیشتر وقتم را صرف کلاس های مربوط به روزهای یکشنبه می کردم اما از شنیدن موعظه ی کشیش کلیسا، صادقانه بگویم که هیچ احساسی نداشتم. چگونه ممکن است که خداوند پدر مسیح باشد؟ موضوع تثلیث (سه گانگی خداوند) چگونه امکان پذیر است؟ چرا این همه نظریه های متفاوت راجع به تولد مسیح در انجیل های مختلف از عهد جدید وجود دارد؟
تا سال 2006، هیچ گاه به اسلام فکر نمی کردم، حتی نمی دانستم که ملتی به نام مسلمان وجود دارد. چیزهایی درمورد مذهب شنیده بودم که البته آن هم چیزی جز منفی بافی دیگران نبود. در این جا شرایط به گونه ای بود که تا نام اسلام و مسلمانان می آمد، به طور خودکار کلماتی چون تروریست و افراطیون در ذهن همگی تداعی می شد. در چنین وضعیتی خیلی سخت است که درک درستی از مذهبی به دست بیاورید مگر اینکه فرد خیلی دیندار و از خدا ترسی باشید.
کارهای خداوند خیلی شگفت آور است، او با لطفی که در حق من نمود کسی را – بدون اینکه حتی او را بشناسم - سر راه من قرار داد، تا توسط وی با دین اسلام آشنا شوم. همانطور که داشتم از دوست جدیدم شناخت پیدا می کردم مجذوب اخلاق نیکو و همچنین ارادتش نسبت به خدا شدم. همیشه از شیوه ی زندگی وی حیران بودم اینکه چگونه تا این حد به خاطر دیگران از خود گذشته و توجهی به خود ندارد. ما خاطرات دوران بچگی را برای همدیگر تعریف می کردیم و مشکلات گذشته ی ما در زندگی به جای اینکه ما را به سمت خداوند بکشاند باعث شده بود بیشتر برای رسیدن به آرزوهایمان تلاش کنیم. هر قدر وقتمان را با هم سهیم می شدیم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که بله این همان کسی است که به دنبالش بود.
کم کم مسلمان شدم، گرچه آن موقع اطلاعات کافی نداشتم. می دانستم که باید چیزهای زیادی را یاد بگیرم، و تغییرات فراوانی را در زندگی خودم می دیدم. نوشیدن الکل، خوردن گوشت خوک را کنار گذاشتم. سعی می کردم خودم را بیشتر درگیر مسائلی چون خیرات و کمک به دیگران (چیزهایی که همیشه برایم اهمیت زیادی داشتند) نمایم. این بار به وجود خودم بیشتر اهمیت می دادم تا واکنش دیگران را نسبت به کلام و رفتار خودم ببینم.
با اظطراب و هیجان زیادی شروع به مطالعه ی اسلام نمودم، ابتدا تصمیم گیری درباره ی اینکه خواندن چه چیزی درست و مناسب است و از چه چیزهایی باید بپرهیزم برایم سخت بود. می دانستم مسیر واقعی که همیشه در جستجویش بودم همین است. سعی داشتم دنبال کمال گرایی نباشم، و متوجه شدم افرادی که دروبرم هستند دارند راجع به تغییراتی که در زندگیم پیش آمده حرف می زنند، حتی گاهی از من می پرسیدند که دارم چی کار می کنم؟
آشنایی با سایت "سنی پس" بسیار پر منفعت بود. ناگهان تمام چیزهایی را که داشتم می خوانم برایم جلوه ی تازه ای پیدا کرد. ابتدا چیزهایی را که می خوانم گیج کننده بود و سعی می کردم تمام کلمات و جمله ها را برای خودم تفسیر نمایم. اما شرکت در کلاس ها مانعی که سد راه فهم من بود را از میان برداشت و درک مسائل برایم ساده و آسان شد.
با وجود اینکه شهادتین را اعلام نکرده بودم اما در درون، خودم را مسلمان می پنداشتم. طریقه ی نماز خواندن را بلد نبودم حتی از راه و رسم زندگی مسلمانان آگاهی نداشتم. در دوره های ویژه ی اسلامی، سر کلاس با یکی از خواهران مسلمان صحبت کردم و از طریق ایمیل سؤال و جواب رد و بدل کردیم. وی یکی از دوستانش را که در بیرون از شهر زندگی می کرد به من معرفی نمود، این باعث شد تا بهتر قدم های بعدی را برای سفر اکتشافی خود بردارم.
در چهارم جولای 2008، توسط شیخ عبدالکریم یحیی شهادتین را اعلام کردم. بدون شک لحظه ی به یاد ماندنی در زندگیم بود. هنوز هم چیزهای زیادی برای آموختن باقی مانده، درواقع باید آنها را فرا بگیرم. راجع به مسلمان شدن خودم هنوز به خیلی ها چیزی نگفته ام، چرا که می دانم آنها قدرت درک این موضوع را ندارند. احساس می کنم چیزی را که مد نظرم بود به دست آورده ام. دعا می کنم که روزی آنها قدرت این را داشته باشند که حقیقت را ببیند و خوبی های من برای آنها کافی باشد تا سرانجام نظرشان درمورد اسلام عوض شود.
پایان
|