10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3328614
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2630 تعداد مشاهده : 562 تاریخ اضافه : 2012-09-15

 

آنتونیو مانگو، مبلغ مسیحی سودانی

بسم الله الرحمن الرحيم

 

داستان اسلام آوردن مبلغ مسیحی سودانی، آنتونیو مانگو، بعد از هفتاد سال زندگی بر دین مسیحیت.

کشیش سودانی، آنتونیو مانگو، در جنوب سودان از والدینی مسلمان به دنیا آمد. مردی مسیحی بریتانیایی او را از کودکی از خانواده اش جدا کرده و به مسیحیت کشاند و او را برای کار تبلیغ مسیحیت پرورش داد.

او اسم اسلامی وی، محمد حسن، را به آنتونیو مانگو تغییر داد. بازگشت وی به اسلام به مانند یک معجزه بود که تعصب مسیحیت را در خود شکسته و عزمش را جزم نمود که داعی تعالیم اسلام گردد.

تازه مسلمان محمدنوز را در این مصاحبه شناخته و با داستان مسلمان شدن وی از آغاز تا پایان آشنا می شویم:

 

دوره ی کودکی و نوجوانی:

من در حالی بزرگ می شدم که پدر و مادر خود را نمی شناختم. تنها دیدم که با یک خواجه بریتانیایی به نام تدی دادیسون که به عنوان مهندس و نماینده ی شرکت کاتلبلر بریتانیایی کار می نمود زندگی می کنم.

به این ترتیب من چیزی درباره ی خانواده ام نمی دانستم و او من را مثل یکی از فرزندانش بزرگ کرده و از خردسالی تا جوانی تحت مراقبت وی بودم. او تا این هنگام چیزی در مورد اینکه چرا با خانواده ی او زندگی می کنم به من نگفته بود. بعدها فهمیدم که در ژانویه ی 1917 در شهر مرزی رواندا به دنیا آمده ام.

·        چه چیز باعث شد که حقیقت را در مورد خانواده ات بیان کنند؟

خواجه من را به مدرسه فرستاد و به نام (آنتونیو مانگو) ثبت نام نمود. شروع تحصیل من در شهر یامبیو واقع در جنوب سودان بود و از یک منطقه به دیگری و از یک کشور به کشور دیگر منتقل می شدیم و ابزار کشاورزی به کشاورزان می فروخت.

او من را با خانواده اش به جاهایی که می رفت مانند اوگاندا، رواندا، کنیا و تانزانیا می برد. در ایام تعطیلات به بریتانیا و گاهی به آمریکا می رفتیم. من دانش آموز ممتازی در مدرسه بودم.

او پسری داشت به اسم ولیم و دختری با نام فلورانس که هر دو کلاس سوم بودند و من به آن ها رسیده و از آن ها پیشی گرفتم. او من را از رفتن به مدرسه منع کرده و گفت: "اگر اینگونه پیش بروی دیوانه خواهی شد."

بنابراین با او در کارهایی مانند نجاری، نقاشی، مکانیکی و عکاسی مشارکت می کردم.

یک روز با خود گفتم اگر با من مانند بچه های خود رفتار می کرد چرا من را از درس خواند بازداشته است؟

برای همین چند روز دست از غذا خوردن کشیده و به او گفتم: "چیزی نمی خورم تا حقیقت را درباره ی خودم بدانم. آیا من پسر تو هستم یا پسر شخص دیگری؟"

او گفت که پدر من یک سرباز بود که به جنگ رفت و بازنگشت. مادرم نیز وقتی سه سال سن داشتم از دنیا رفت. ولی من حرف های او را باور نکردم تا آنکه گواهی ولادت و شناسنامه ام را آورد و دیدم که مسلمان بوده و خانواده ای مسلمان داشتم و اسم من محمد حسن بوده.

·        در آغاز با مسیحیت و مذهب کاتولیک چگونه بودی؟

خواجه همیشه من را با خود به کلیسای کاتولیک برده و در خانه به من مسیحیت را می آموخت و در این مورد با من بیش تر از بچه های خود کار می کرد. من همه چیز را به سرعت می آموختم.

او من را تشویق می کرد که تعالیم مسیحیت را بیاموزم، تا آنکه مقدار زیادی را در کلیساهای متعدد آموختم. کلاس هایی را در کنیا و اوگاندا شرکت نموده و تا درجه ای از آموزه های مسیحیت اشباع شدم که با وجود آنکه می دانستم کشیش نیستم نسبت به آن تعصب پیدا کردم.

تعالیم و دوره هایی که طی کرده بودم من را برای کار تبلیغ و تنصیر آماده کره بود. وقتی که درباره ی خانواده ام و اینکه من از قبیله ی زاندی هستم به من گفت، تصمیم گرفتم با او مسافرت نرفته و او من رابه خارطوم رسانده و خودش به اوگاندا بازگشت. این اتفاق در سال 1955 رخ داد.

·        چرا شهر خارطوم؟ مگر زادگاه تو مرز جنوبی سودان نبود؟

او دوستی داشت که مدیر شرکت برق بریتانیایی گلوسی میس در خارطوم بود. او من را در آن شرکت استخدام کرد و تا سال 1967 در آن جا کار می کردم. بعد از آنکه کار آن شرکت در سودان پایان یافت، به کار عکاسی روی آوردم که یکی از حرفه هایی بود که از کودکی نزد خواجه آموخته بودم. او برای من یک دوربین عکاسی اسباب بازی خریده بود و آن زمان عاشق دوربین عکاسی مخصوص او شده بودم.

وقتی بزرگ تر شدم، عکاسی را آموخته و در خارطوم در اولین استودیو با نام استودیو جردن که مالک آن خارجی ها بودند مشغول به کار شدم.

·        از وضعیت خانوادگی خود بگویید:

تدی مقداری پول برایم گذاشته بود. من هم ازدواج کرده و خداوند دو پسر با نام های ادوارد و آنجلو به من داد. ولی آن ها در دهه ی شصت به دلیل شرایط جنگی به اوگاندا رفتند. آن ها به شورشیان انانیا ملحق شدند و تا به امروز از آن ها خبری ندارم.

بعد از آن به خاطر جنگ از جنوب سودان به شمال مهاجرت کرده و در زمینه ی برق منطقه ی حلفا، واقع در شمال سودان مشغول به کار شدم. سپس بار دیگر به خارطوم بازگشتم.

آغاز کار تبلیغ مسیحیت

·        برای ما در مورد ماجرای تنصیر و تبلیغ مسیحیت در استان شمالی تعریف کنید:

در سال 1973 به استان شمالی رفته و 15 سال در آن جا به وظیفه ی تبلیغ مسیحیت که از طرف کلیسا به آن مکلف شده بودم پرداختم. من به عنوان کارشناس تصویربرداری به تربیت عکاسان مبادرت می نمودم.

باشگاهی را راه انداختم که در آن جا به دلیل عدم وجود کلیسا تعالیم مسیحیت را به مردم می آموختم. به مبارزه با حکومت منطقه می پرداختم تا آنکه بالاخره با گشایش یک کلیسا در آن جا موافقت شد.

من را به دین اسلام دعوت کردند ولی من به شدت تعصب مسیحیت را داشتم. باور داشتم که غیرممکن است از آن دست بردارم. بنابراین مدت زیادی همچنان به کار تبلیغ مسیحیت در این کلیسا ادامه دادم و اکنون به نام (باشگاه وحدت ملی تربیت بدنی) شناخته می شود.

 

کشمکش درونی

·        علت ترک مسیحیت و روی آوردن به دین اسلام، چیزی که به نظرت غیرممکن می آمد، چه بود؟

در مدتی که در چاد کار می کردم، اتفاقی در زندگی من اتفاق افتاد که می توان آن را یک معجزه ی بزرگ نامید. این معجزه صدای اذان و تلاوت قرآنی بود که آن را در همیشه به وضوح می شنیدم.

من برای پیدا کردن منبع صدا بیرون می رفتم، اما چیزی پیدا نمی کردم. از کسانی که با من نشسته بودند می پرسیدم که آیا صدای اذان یا قرائت قرآن را می شنوند؟

آن ها پاسخ می دادند که وقت نماز و اذان نیست. صدای مذکور در مدت 21 روز همواره با من بود.

بعد از آن به صاحبکارم گفتم می خواهم به سودان برگردم. اما او از من خواست تا وقتی که شرایط کار اقتضا نماید صبر کنم. ولی به خاطر کشمکشی که در آن بودم، به جز برگشتن به سودان فکر نمی کردم. تا آنکه فرصت های شغلی را ترک کرده و به سودان بازگشتم.

·         گفتید که در کشمکش درونی به سر می بردید، این کشمکش چه بود؟

کشمکش و جدالی درونی بود که حواسم را پریشان کرده و به هیچ چیز جز رهایی از این صدایی که شب و روز می شنیدم نمی اندیشیدم. حتی زمانی که در خارطوم بودم، همچنان صدای اذان و قرآن با من بود.

در ذهنم پیوسته نبرد خیر و شر در جریان بود. به طوریکه کسی نزد من آمده و من را در صورت اسلام آوردن تهدید به قتل نمود. او می گفت: اگر مسلمان نشوی، هر چه نیازداشته باشی برای تو فراهم می کنیم.

من در مسیر هفت روزه ی خارطوم لب به غذا نزدم... جز اندکی و تمام فکر و ذکر من دانستن مرکز این صداها بود. هر بار که سیگاری را روشن می کردم، صدایی را می شنیدم که به من می گفت: "چگونه سیگار می کشی، درحالیکه قرآن می خوانی؟" و آن را خاموش می کردم.

هر بار که تلاش می کردم این کار را تکرار کنم همین جمله را می شنیدم! وقتی به منزل رسیده و در را باز کردم، منبع آن صدا را در داخل منزل پیدا کردم. شگفت انگیز آن بود که آن همان صدایی بود که از دستگاه رادیو و "اذاعة القرآن الکریم" می شنیدم.

قاری آن عبدالرحمن السدیس بود که سوره ی بقره را که در بیشتر اوقاتمذکور می شنیدم را می خواند. بعد از آن فهیمدم که خانواده ام هر روز سوره ی بقره را به طور مداوم می خواندند. سعی می کردند بدانند چرا با آن ها حرف نمی زنم و پاسخ آن ها را نمی دهم و بالاخره پنداشتند که من لال شده ام.

·        این حالت چه مدت به طول انجامید؟

این وضعیت بیست و یک روز طول کشید و من در کشمکش شدید در درونم بودم و فکرم را به خود مشغول داشته بود. به اطراف خود نگاه می کردم و می دیدم که کسانی نماز می خوانند، و انگار اولین بار بود که می دیدم نماز می خوانند.

در این مدت شب و روز نمی خوابیدم و بین صدای اذان و قرائت قرآن و وسوسه ای که من را از اسلام آوردن بازمی داشت سرگردان بودم.

وقتی که وضعیت من بدتر شد، به خانواده ام خبر دادم که چه حالی دارم و آن ها سفارش کردند که "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" را بخوانم. وقتی این کار را انجام دادم، دیدم که توانستم بر شیطان و وسوسه هایش پیروز گردم و پیوسته تکرار می کردم که قرآن از انجیل قوی تر است.

*تعویذی که در مسیحیت می خواندی چه بود؟

عبارتی بود که (بنابر اعتقاد مسیحیان) برای رفع هموم، وسوسه و مشغله ی ذهنی خوانده می شد و من از هنگامی که قرآن و اذان را می شنیدم، به تکرار آن اوراد پرداختم. اما تاثیری نداشت. پس از آن دریافتم که اسلام از مسیحیت نیرومندتر است و دین در نزد خداوند تنها اسلام است.

 

مسلمان شدن

·        ماجرای اولین روز مسلمان شدنت چه بود؟

روز پنجشنبه، 25/7/2002، در ساعت هشت و نیم صبح صدای اذان را شنیدم. صدای کسی را شنیدم که می گفت برخیز و نماز بخوان. برخاسته و آفتابه را برداشتم. وقتی که خواستم آب را بریزم گفت بگو "بسم الله الرحمن الرحیم" و من آن را تکرار کردم.

او من را راهنمایی می کرد و من هم وضو را گرفته و به اتمام رساندم. سپس سجاده ای برای نماز برداشته و در هر راستایی که آن را پهن می کردم می گفت: "اینگونه نیست." تا آنکه در مسیر درست قبله آن را انداختم و گفت: "تکبیرة الاحرام را بگو."

شروع کرده و آیات قرآن برایم خوانده می شد، انگار کسی سوره ی فاتحه را به طور کامل به من تلقین نماید، سپس سوره ی اخلاص. دو رکعت را خوانده و نماز را به پایان رساندم. درحالیکه هیچ آیه ای از قرآن کریم را بلد نبودم. قبل از اسلام آوردن قرآن را دوست نداشته و اصلاً تاب شنیدن آن را نداشتم.

بعد از آن به خواب عمیقی فرورفتم. بعد از بیست و یک روز که در آن مدت نمی توانستم شب یا روز از شدت کشمکش درونی بخوابم!

صبح به خانواده ام از قصد خود برای مسلمان شدن خبر دادم. قبل از تلقین شهادتین از من خواست که غسل کرده، وضو بگیرم و

 

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند:
(اقتدوا باللذين من بعدي ،أبي بكر وعمر). 
 «به دو نفری که پس از من هستند، (یعنی) ابوبکر و عمر، اقتدا کنید» 
صحيح سنن الترمذي: ألباني 3/200

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010