10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3328625
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2554 تعداد مشاهده : 592 تاریخ اضافه : 2012-09-10

 

او گفت: "هِلو!" و من در پاسخ گفتم: "السلام علیکم و رحمة الله"

بسم الله الرحمن الرحیم

 

صلیب سرخ تقلایش را کرد، اما اراده ی خداوند چیز دیگری بود...

مادرم در عراق در آتش سوخت و کمیته بین المللی صلیب سرخ کویت با من تماس گرفته و گفتند: لطفاً به جابریه نزد ما بیایید.

در آن جا نامه ای از عراق را به من دادند. آن را باز کرده و گواهی فوت مادرم و اینکه پس از مرگ به دلایل نامعلوم در عراق دفن گردیده است، را مشاهده نمودم.

بسیارگریه کرده و خاطرات سال هایی که مادرم کنارم بود و از چهار سالگی که پدرم فوت کرد خرج من را نیز به عهده گرفت، یادم آمد. فریاد زدم: "چرا مادرم مرده است؟" من را آرام کرده و با یکی از دوستانم تماس گرفته و گفتم بیاید من را به منزل ببرد.

وقتی برادرم آمد، زنی که جزو کارمندان کمیته بود به او گفت: به نظر می رسد دوستت آدم خیلی حساسی باشد.

او هم جواب داد: آری، چون مادرش مسئولیت تربیت و بزرگ کردن او را بر عهده داشته است.

آن خانم سفارش کرد: خواهش می کنم وضعیت او را مرتباً به من اطلاع دهید.

چهار روز بعد آن خانم با من تماس گرفته و گفت: من دورین هستم. می توانم شما را ببینم؟

او یک ارمنی لبنانی الاصل با ملیت سوئیسی بود.

پرسیدم: برای چه؟

گفت: شما اکنون به کسی نیاز دارید که از شما نگهداری و مراقبت ننماید و ما می خواهیم از وضعیت شما اطمینان یابیم.

ساع دو بعد از ظهر بود وقتی که نزد او رفتم. او گفت: نظرت چیست درباره ی اینکه با هم ناهار را بیرون صرف کنیم؟

بعد از ناهار گفت: من منزل شخصی دارم، می خواهی با من به آن جا بیایی؟

با او به منزلش رفتم. با هم نشسته و درباره ی مسائل مختلف و غیر مهمی حرف زدیم. ساعت 10 شب شد و نماز عصر، مغرب و عشا را نخواندم.

از من پرسید: چرا نماز نخواندی، درحالیکه تو یک مسلمان هستی؟

گفتم: برای چه کسی نماز بخوانم؟ پدرم فوت کرده و مادرم مرده و دیگر کسی نیست که برایش دعا بخوانم!

- راست می گویی؟

-         آری.

بعد از آن به منزل بازگشتم. سه روز بعد دوباره زنگ زد و گفت: می خواهم تو را ببینم.

او مدارک تخصیلی من را خواست و گفت: "می دانم که انسان موفقی هستی." مدارکم را به او دادم و او هم یک کتاب به من داد و گفت: "از تو می خواهم آن را خوانده و بگویی که چقدر آن را فهمیدی.

کتاب را گرفته و خواندم و بعد از چهار روز به او پس دادم. او گفت: آیا سؤالی هست که بخواهی بپرسی؟

گفتم: خیر.

کتاب مذکور درباره ی مسیحیت بود و آغاز جذب من به دین مسیحیت به شمار می رفت...

او سعی کرد روابطش را از حالت رسمی خارج سازد و یک روز تماس گرفت و گفت: من خسته ام و می خواهم برای نیایش به کلیسا بروم.

-         چرا با هم نرویم تا نیایش کرده و بعد با هم چیزی بخوریم؟

-         می ترسم مزاحم تو باشم.

-         نه، من مشکلی ندارم و آماده ام.

در طول راه کلیسا ناراحت و غمگین بود و یک ساعت بعد که نیایش کرده بود خیلی خوشحال و شاد بود و می خندید و با من حرف می زد. گفتم: چه چیز تو را اینگونه تغییر داد؟

گفت: انگار وارد دنیای دیگری شده ام که احساسات انسان در آن متبلور شده و حس و حال معنوی عجیبی می یابی.

-         تا این حد تاثیر دارد؟

-         اگر تو نیز داخل شوی همین احساس را خواهی داشت.

-         حقیقت این است که من هرگز پیشتر چنین احساسی نداشته ام.

-         اگر مایل هستی، پس بعد از آنکه لباس هایت را در آورده و کت و شلوار پوشیدی، داخل کلیسا شو.

دو هفته بعد از این واقعه کت و شلوار پوشیده و به همراه او وارد کلیسا شدم. او برایم یک زنجیر دارای آویز صلیب با دانه های کریستال آورده بود. گفت: بر هر یک از این کریستال ها آیه ای از آیات انجیل مقدس حک شده است. او به من یاد داد که چگونه آیات انجیل را در کلیسا تکرار نمایم.

 

** از وقتی که نامه را دریافت کردی تا زمانی که وارد کلیسا شدی، چه مدت طول کشید؟

·   چهار ماه، من به شدت مجذوب آن خانم شده بودم. او بسیار زیبا، جذاب و بانشاط بود و از ساعت هشت صبح بیرون می رفت و ده شب بازمی گشت. خلاصه آنکه وقتی وارد کلیسا شدم زنان زیبایی را در آن جا دیدم و نمی دانم این کار عمدی بود یا خیر؟

** آیا استقبال خاصی در کلیسا از تو شد؟

·   بلی، واقعاً مشکوک بود. من با کشیش ملاقات نموده و سلام کردم و در برابرش تعظیم نمودم. او دست بر سر من گذاشته و یک وردی را خواند. سپس سرم را بلند کرده و لبخند زد. پس از آن بر صندلی های کلیسا نشسته و آن ها عباراتی را برای عید فصح تکرار می نمودند.

بعد از آن، آن خانم به من گفت: برخیز و داخل آن اتاقک شده و هر گناهی مرتکب شده ای را برای کشیش بیان کن. تا از خداوند برای تو طلب آمرزش نماید.

من هم بلند شده و وارد آن جا شده و احساس گناه می کردم و نزد کشیش به آن اعتراف نمودم. به او گفتم: آیا پروردگار از من راضی است؟ کشیش برخاست و دو دقیقه بعد گفت: از خداوند برای تو طلب آمرزش نمودم و او تو را بخشید، می توانی دنبال زندگیت بروی.

پس از خارج شدن از کلیسا از من خواست تا با هم زندگی کنیم. چون من در آپارتمان خودم و او هم مستقلاً زندگی می کرد.

او گفت: آیا ترجیح می دهی که نزد من زندگی کنی یا آنکه من همراه تو باشم؟ گفتم: من با تو زندگی کنم بهتر است. این حالت او را قادر ساخت که به مطالعه ی کل زندگی من بپردازد؛ چیزهایی که دوست داشته یا بدم می آمد و کتاب هایی که می خواندم و...

بعد از آن متوجه شدم که گزارشی را در مورد من نوشته است که حجم آن به هزار و هفتصد و سی و چهار صفحه می رسید. این کار او را کاملاً از لحاظ فکری، وجدانی و عقلی بر من مسلط ساخت و با دقت تمام بر گرد من تارهایش را تنید.

** در طول این مدت دوستان و نزدیکانت کجا بودند؟

·   من شخصی اجتماعی نیستم و با کسی ارتباط نداشته و تمایلی به برقراری ارتباط ندارم. کودکی خود را به تنهایی و درونگرایی کامل گذرانده بودم و به این ترتیب این دختر بر من غلبه یافت.

** وضعیت شغلی شما چگونه بود؟

·   من در شغلم (مدیر روابط عمومی) موفق بودم و رؤسای من کار و جدیت من را تحسین می کردند. تنها نقطه ضعف من فوت مادرم بود که زندگی من را متزلزل نمود.

** ارتباط تو در منزل آن دختر چگونه بود؟

·   او برای من مادر، خواهر و همه چیز بود. او دو خدمتکار خانم داشت. با آنکه با او در یک خانه زندگی می کردم، با هم ازدواج نکرده بودیم. با او به سفرهای خارجی به کوپنهاک، دانمارک و ژنو رفتم.

در سفرهایمان به دیدن کلیساهای پاریس، آمستردام، برلین و دیگر شهرهای غربی می رفتیم. در برلین یک جلد انجیل به من داد که به عقیده ی آن ها تحریف نشده بود.

** در این مدت کسی از خانواده از تغییراتی که در زندگی تو رخ داده بود آگاه نشد؟

·   اصلاً، من در محیطی زندگی می کردم که شعار آن این بود: مسائل و مشکلات من مال خودم و مشکلات تو مال خودت. حدود هفت ماه با او زندگی کردم. در یکی از مسافرت ها به ژنو من را قانع کرد که تصویر صلیب را بر شانه ام و قلب مریم مقدس را بر بازویم خالکوبی کنم.

او می خواست اثری همیشگی بر جسم من باقی بماند. رابطه ی ما ادامه داشت تا آنکه بعد از آنکه مطمئن شد کاملاً بر من چیره شده و هر لحظه او در برابر چشمانم است.موضوع ازدواج را پیش کشید. گفتم: چرا که نه، من موافق هستم.

گفت: اما من نمی توانم دین تو را بپذیرم و تو حتماً باید به طور کامل مسیحی شده و به باطل بودن دین اسلام و قرآن اعتراف کنی تا ازدواج ما سر بگیرد.

پرسیدم: و بعد از آن؟

گفت: ازدواج خواهیم کرد.

او به شدت نسبت به دین خود متعصب بود. به من می گفت: به مسلمانان و اوضاع آن ها نگاه کن، که از زمان صلاح الدین چگونه است. سر و صدای این هایی که بر منابر بیهوده حرف مفت می زنند تو را از راه بدر نکند!

گفتم: بسیار خوب، با هم به ژنو می رویم مهاجرت کرده و همانجا ازدواج می کنیم. اما قبل از آن می خواهم نزد برادرم در عربستان سعودی رفته او را ببینم و با او خداحافظی کنم، چون دیگر بازنخواهم گشت.

گفت: چرا برادرت به این جا نمی آید؟

گفتم: مشکلی نیست، فقط دو روز طول می کشد و بازمی گردم.

از من خواست که ظبط صوت همراهم باشد و مدام به نوارها گوش کنم تا تبلیغات دین اسلام را نشنوم.

به ریاض رفته و با یکی از امامان مسجد به نام "عبدالعزیز هدیان" ملاقات کردم. او می دانست که من از کویت آمده ام. از من پرسید: دوست داریم شما را بعد از نماز ظهر به صرف ناهار دعوت کنیم!

گفتم: بعد از نماز ظهر!؟ من نماز نمی خوانم.

گفت: چرا؟ مگر مسلمان نیستی؟

گفتم: خیر.

-         شوخی می کنی؟

-         من هرگز با شما شوخی کرده ام؟

-         آیا دین دیگری دارید؟

-         پیامبر گفته است دین شما برای شما و دین من برای من (البته این آیه است و نه یک حدیث).

-         انشاءالله که منظورت شوخی است و جدی نمی گویی.

-    من را نگاه کن – من گردن آویز صلیبی که بر گردن داشتم را به او نشان دادم-، از آن جا فرار کرده ام تا از تو و امثال تو دور شوم، پس از من دور شو.

شیخ به آرامی و با حکمت زیاد با من برخورد کرد. او و شیخ "محمد عنزی" از من خواستند که با آن ها به یک مسافرت برویم و گفت: اگر خوشت آمد که خوشت آمده و اگر هم دوست نداشتی تو را به جایی که می خواهی برمی گردانیم.

از ریاض بیرون رفتیم و برای اولین بار در عمرم خود را در میقات یافتم. من هرگز به حج یا عمره نرفته بودم.

گفتند: این جا میقات است. مسلمان وقتی که بمیرد اعمال او بریده می گردند جز سه مورد: صدقه ی جاریه یا علمی که از آن فایده ای رسد یا فرزندی که برای فرد دعا کند.

اکنون والدین تو فوت کرده و برای آنان جز دعای تو چیزی باقی نمانده است. پس خود راه خویش را انتخاب کن و تصمیم بگیر که به سمت بهشت یا آتش دوزخ حرکت کنی.

مردی در میقات بود که دو فرزندش به همراه او بودند و یکی از آن ها از او پرسید: آیا می رویم نماز بخوانیم تا خدا را ببینیم؟ از این سخن متاثر شده و خود را در برابر آن کودک کوچک یافتم.

یکی از شیخ ها به من گفت: باید صلیبی که همراه داری را شکسته و با ما به حرم بیایی.

برخاسته و لباس احرام پوشیده و در میقات نماز خوانده و وارد مکه شدیم. به محض آنکه پایم را در صحن کعبه گذاشته و برای اولین بار آن را دیدم مانند جنینی که از شکم مادرش بیرون می آید گریستم.

در این لحظه چشمانم را بستم و مادرم را دیدم که در جامه ای سبز در برابرم ایستاده و کتابی در دست داشت و به من گفت: پسرم این، این همان کتابی است که می خواهم در این دنیا با خود داشته باشی... اکنون قلبم در زیر خاک آسوده گشت.

این لحظه ی بیداری و بازگشت عقل و هوش برای من بود... به ریاض برگشتم درحالیکه در نهایت خوشحالی از بازگشت به مسیر هدایت بودم.

دوری یک بار با من تماس گرفته و به انگلیسی گفت: "Hello!" من هم پاسخ دادم: "السلام علیکم و رحمة الله و برکاته"

گفت: چه گفتی؟!

گفتم: می خواستی چه بگویم؟ من تو را با سلام و تحیت اسلام سلام می گویم چون یک مسلمان هستم. من نابینا بودم و اکنون بینا شده و راه را یافته ام.

از آن زمان (1993) تا کنون به کویت باز نگشته ام و می دانستم که این زن مبلغ مسیحی همچنان در پوشش سازمان بین المللی صلیب سرخ تا سال (1998) مشغول کار بوده است.

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرموده است: 
(لقد کان فیمن کان قبلکم من الأمم المحدثون؛ فان یک فی امتی احد فانه عمر)
«
در میان امتهای گذشته، افرادی وجود داشتند که به آن‌ها الهام می‌شد و اگر در امت من، چنین کسی وجود می داشت، قطعاً عمر بود».
بخاری ش (3689)؛ مسلم، ش (2398)

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010