اسم بعد از اسلام: عبدالرحمن جونیور
ملیت: آمریکا
عبدالرحمن جونیور
در منطقه ی ریفی درایالت کارولینای جنوبی ایالات متحده به دنیا آمدم. بر دین مسیحیت تربیت شده و از کودکی در مراسم های کلیسا شرکت می کردم. رفتار من به نوعی بی نظمی و خرابکاری در منزل بود.
تناقضاتی که عقل من آن ها را رد می کرد
وقتی به سن ده سالگی رسیدم، کم کم به چیزهایی که در کلیسا می شنیدم دقت و توجه بیشتری می کردم. در سیزده سالگی دریافتم که مسائل بسیار زیاد غیرمنطقی در آن ها وجود دارد. چیزهایی مانند اینکه حضرت عیسی علیه السلام پسر خدا است و آمده تا بدی های ما را از بین ببرد و بسیار این سؤال برایم پیش می آمد که او چگونه گناهانی که انجام داده ام را از بین می برد؟
موضوع دیگری که موجب سردرگمی من شده بود چیزی بود که در کتاب مقدس درباره ی پیامبران و گناهانی که مرتکب شده بودند آمده بود، در این صورت خداوند چگونه از ما می خواهد به پیامبرانی گوش داده و از آن ها اطاعت کنیم که خود گناهان و خطاهایی که برای ما حرام می باشد را انجام داده اند؟
این موارد و موارد دیگری بودند که عقل من نمی پذیرفت و قانع نمی شد. در ذهن من پرسش های زیادی درباره ی آن وجود داشت و وقتی پاسخ آن ها را می خواستم، کسی نبود که جوابی قانع کننده که خاطرم را آسوده گرداند به من بدهد.
وقتی به سن چهارده سالگی رسیدم، دیگر کلیسا نمی رفتم و پدر و مادرم هم من را به رفتن به کلیسا مجبور نمی کردند.
فرقه ها و انواع گوناگون
یک روز داشتم از مدرسه به خانه برمی گشتم و سوار اتوبوس شده بودم. سر راه به شمردن تعداد کلیساهایی که در سمت چپ و راست قرار داشتند پرداخته و متوجه شدم که هر یک مربوط به فرقه و ملت خاصی است، مانند: بپتیست، پروتستان، تابیرانکل، میتودیست و...
می خواستم دلیل نامگذاری متفاوت کلیساها را بفهمم، درحالیکه هدف اصلی همان پرستش خداوند می باشد.
چنانچه هدف نهایی پرستش خداوند متعال باشد، یک کلیسای بزرگ برای آن منطقه کافی است.
سپس از پدرم دلیل تفاوت کلیساها سؤال نمودم. او گفت که هر یک از آن ها خدا را به روش خودش پرستش می کند.
این پاسخ سؤالات دیگری را برای من پیش آورد: آیا راه درستی برای پرستش آفریدگار وجود دارد؟
آغاز هدایت
در سال 2006 برای کار به کویت آمدم. سی و پنج سال سن داشتم. سه هفته بعد از آمدن به کویت برای اصلاح سر به آرایشگاه رفتم. آرایشگر به من خوشامد گفت و پرسید: اهل کدام کشور هستی؟ چه دینی داری؟ پاسخ دادم: آمریکایی هستم و دین ندارم اما به وجود خدا باور دارم.
او کتابی را به عنوان هدیه به من داد که عنوان آن "تصویر مختصری برای فهمیدن اسلام" بود.
دو سال این کتاب نزد من ماند تا آنکه مطالعه اش نمایم. در خلال این مدت موارد دیگری در رابطه با اسلام پیدا کردم.
یک شب نشستم و شروع به خواندن کتاب کردم و از ساعت هفت عصر تا دو بامداد مشغول مطالعه بودم.
در آن پاسخ پرسش های زیادی که در ذهن داشتم را پیدا کردم.
این کتاب من را به ادامه ی مطالعاتم درباره ی اسلام و تحقیق بیشتر در رابطه با آن به مدت شش ماه دیگر کشانید.
آنگاه به مرحله ای رسیدم که دیگر هیچ شک و شبهه ای در ذهن و قلبم باقی نمانده بود و اسلام را پذیرفتم.
شهادتین را بیان نموده و داخل دین اسلام گردیدم. قبل از مسلمان شدن احساس تهی بودن و بیهودگی می کردم و اکنون پس از ورود به دین اسلام، احساس پر بودن و ارزشمند بودن می کنم.
پایان
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|