...
بعد از ازدواج در ملبورن سکونت کرده و به انجام اعمال دینی اسلامی می پرداختیم. سپس به شهر (ماچيلز) نقل مکان نمودیم. پس از آنکه خداوند در سال 1996 به ما بچه داد به نيوزلند رفتیم.
ولی نمی دانم که چرا به نیوزلند بازگشتیم؟ خداوند تمام درهای بازگشت را برای ما گشوده بود. شغل و تجارت خود و تعدادی منزل و اتومبیل داشتم، اما همه ی آن ها به سرعت فروخته شدند. من هم به قضا و قدر الهی راضی شدم. تا آنکه یکی از دوستان مسلمانم گفت: همه ی این ها برای آن اتفاق افتاده که خداوند می خواهد از این جا بروی.
بی درنگ به نیوزلند برگشتیم. آن جا کار و شغلی نداشتم که زندگی را با آن بگذرانم. اما می هدف ما این بود که اسلام خود را تقویت و بهبود بخشیم و بعد از اندکی اسلام و ایمان مان قوی تر و بهتر گردید و به انجام همه ی شعائر دینی می پرداختیم و نماز می خواندیم، زوزه می گرفتیم و زکات می دادیم.
ولی حس می کردیم که به چیز نیرومندتری نیازداریم، برای همین به کار دعوت به سوی دین اسلام به شیوه های مختلف روی آوردیم. کتاب های اسلامی گردآورده و بسته بندی کرده و آن ها را توزیع می کردیم. اما با مشکل همیشگی دستیابی به چنین کتاب هایی روبرو گشتم.
سپس از آن کتابی را در رابطه با ارکان اساسی اسلام نوشتم. بعضی از من درباره ی نجوه ی آشنایی و ورود من به اسلام می پرسیدند. اما من تا کنون داستان مسلمان شدنم را برای کسی تعریف نکرده ام. کاری که کردم این بود که داستان مسلمان شدنم را در کتابی نوشته و ارکان ایمان و اسلام و دیگر مسائلی که همواره مورد پرسش مردم است به آن افزودم. با این فعالیت های دینی احساس می کردیم که بیشتر به خداوند سبحانه و تعالی نزدیک شده ایم.
قبل ازاین رخداد، یعنی در سال 1991، من و همسرم تصمیم گرفتیم جهت ادای فریضه ی حج راهی شویم. این تصمیم را خیلی وقت پیش در دل داشتیم. حج تجربه ای باورنکردنی بود. چنانچه صحنه ی اولین باری که کعبه ی شریفه را بعد از ورود به حرم رؤیت کردم هنوز در ذهنم می گردد.
بالاخره توانسته بودم کعبه را ده سال بعد از نماز خواندن به سوی آن ببینم و پیشتر تنها عکس آن را در پوسترها دیده بودم. رفتن به آن جا به انسان ابهت و قدرت اسلام را می فهماند. ارتباط و پیوستگی مسلمانانی که از جای جای جهان به ان جا آمده اندو دوشادوش هم نماز می خوانند، فقیر در کنار سلطان قرار می گیرد. همگی در پوششی یکسان از لباس های ساده ی احرام تشکیل شده از دو تکه پارچه هستند.
در آن مکان جامه های فاخر و شاهانه را نمی بینی و همه مانند هم هستند و مشغله ی آنان پرستش پروردگار متعال بر اساس تعالیم و دستورات اوست. چه تجربه ی بی نظیری بود!
الحمدلله، من و فرزندانم چند بار دیگر برای ادای مناسک حج عمره به آن جا رفتیم و هر بار لبریز از لذت و سعادت می شدیم. هر بار مرخصی بلند مدت گرفته و به عمره می رفتیم. دیگر هرگز به اروپا یا حتی مصر که زادگاه همسرم بود نمی رفتم، بلکه فقط به سفر حج یا عمره می رفتیم و آن جا از آرامشی که حس می شود بهره می بردیم.
در آن جا با مردم آشنا شده و در حرم نماز خوانده و به دیدار مدینه می رفتیم. مدینه جایگاه بزرگی دارد، چرا که در آرامگاه پیامبر بزرگوار اسلام، حضرت محمد ـ صلى الله عليه وسلم ـ قرار دارد. همچنین حال و هوای آرامش و سکونی که ما را در برمی گرفت قابل توصیف نبود.
واکنش خانواده و دوستانم به مسلمان شدن من چیزی نبود که انتظار آن را نداشته باشم. این به خاطر آن بود که آن ها می دانستند که از سال ها پیش در جستجوی دین دیگری هسته و از روش زندگی سابق خود که بسیار شراب نوشیده و سیگار می کشیدم و کراهای ناشایست دیگر را انجام می دادم، راضی نبودم.
ولی در اثنای تحقیقات و جستجوهایم از این مسائل دوری گزیده و از سیگار و شراب کناره گرفته و گیاهخواری پیشه نمودم. اما زمانی که مسلمان شدم، هیچ مشکلی برای خوردن غذاهای حلال نداشتم، چرا که من خود گیاهخوار بوده و از شراب و سیگار و دنبال زنان گشتن و برخی کارهایی که جوانان در آن سن و سال اتجام می دهند، دست کشیده بودم.
پدرم و خانواده ام به این ترتیب متوجه بروز تغییرات در زندگی من بعد از جستجو به دنبال اسلام بودند و زمانی که مسلمان شدم، به پدرم خبر ندادم، چرا که نمی خواستم او را ناراحت و شوکه سازم. بلکه دو روز صبر کرده و سپس به وی اطلاع دادم. او مدتی متحیر ماند ولی در پایان فهمید که پذیرش اسلام چقدر باعث ایجاد تغییرات مثبت در زندگی من گشته است.
اما مادرم در استراليا زندگی می کند و به تازگی برای دیدن من به نيوزيلند آمده بود تا از احوال من مطلع شود. پاسخ او این بود که: اسلام بهترین چیز برای من است.
علت آن هم این بود که او از نزدیک تاثیر دین اسلام بر زندگی من را مشاهده کرده و خانواده ی فوق العاده ام را دیده بود و رفتار ما را در برخورد با خود زمانی که به دیدن ما آمده بود را دریافته بود که چگونه چنان به خوبی با او رفتار می کردیم که احساس کند در منزل خودش است.
اما به نسبت دوستانم، در آن مرحله عده ی زیادی از آن ها را به دلیل مسافرت هایم از دست دادم. اما دوستان مدرسه ام که آن ها را وقتی که هشت ساله بودم می شناختم، هنوز با آنان در تماس هستم و با هم دیدار داریم و وقتی به دیدن شان می روم برایم غذای حلال آورده و اجازه می دهند در منزل آن ها نماز بخوانم.
اما در رابطه با همکارانم، آن ها هیچ مشکلی بای من پیش نیارودند. همانطور که می بینید این پوششی است که همیشه به تن می کنم و این طاقیه را نیز بر سر داشته و حتی بر سر نهادن این طاقیه (نوعی پوشش سر)، برایم سود هم داشته است و کنجکاوی خیلی ها را برمی انگیزد و از من می پرسند: این کلاه چیست؟
و این گونه باب گفتگو درباره ی اسلام گشوده می گردد. همچنین اسم خودم را از لحظه ی پذیرش به دین اسلام تغییر داده ام، پیشتر اسم من (گراهام تامسون) بود و اکنون (محمد تامسون) می باشد.
افراد می بینند که ارتباطی بین اسم محمد و تامسون وجود ندارد، و درباره ی آن هم سؤال می کنند و باز باب گفتگو باز می شود و این خود یک نوع دعوت به اسلام می باشد. برای آن ها توضیح می دهم که من مسلمان هستم و این اسم من و این کلاه من است، این چیزها وارد گفتگو شدن با مردم در رابطه با اسلام را آسان تر می کنند.
از سال 2004 وارد کار دعوت شده و در برنامه ای تلویزیونی در نیوزلند با عنوان (صدای اسلام) شرکت می کردم. از آن موقع من مسئول برنامه ی (صدای اسلام) هستم. این یک گام به جلو در فعالیت های دعوی است که به ما در گسترش پیام اسلام در همه جای نیوزلند کمک می کند.
من و خانواده ام عضو فعال این برنامه هستیم. من این برنامه را مدیریت و گردآوری کرده و دخترم کارگردان و تصویربردار آن است و پسرم کارهای گرافیک و تدوین و تهیه ی مقدمه و مونتاژ را به عهده داشته و همسرم مسئول امور مالی است.
پخش این برنامه در کانال یک به مدت شش سال بی وقفه ادامه داشته است. هدف این برنامه رساندن پیام اسلام به همه جای نیوزلند است. این برنامه برای مسلمانان و غیرمسلمانان تهیه می شود و نسبت بینندگان مسلمان 50% و غیرمسلمانان50% می باشد.
در طول این شش سال این برنامه توانسته است اهداف خود را محقق ساخته و به همه جای نیوزلند رسیده است. زمانی که سخنرانی اشخاصی خارج از نیوزلند در برنامه نمایش داده می شود، مردمی که آن ها را در خیابان می بینند و با آنان حرف می زنند، می گویند: شما در آن برنامه شرکت داشتید. با وجود آنکه آن ها برنامه را ندیده بودند...
ما باید چنین برنامه هایی را ترتیب دهیم تا بتوانیم به شبکه هایی مانند (bbc – cnn) و دیگر شبکه هایی که اسلام را مساوی تروریسم معرفی کرده و القا می کنند که جهاد یعنی برداشتن اسلحه و منفجر ساختن و این گونه سحنان نادرست، پاسخ گوییم.
بر ما لازم است که حقیقت اسلام را برای آن ها بیان نماییم و این دقیقاً هدف این برنامه است که به صورت هفتگی از کانال اول پخش می شد و اکنون در همه جای نیوزلند و در پنج کانال مجزا پخش می گردد. همچنین می توان آن را به صورت بیست و چهار ساعته از طریق اینترنت در هفت روز هفته مشاهده نمود.
هر هفته بالغ بر 15 الی 20 ایمیل به دست ما می رسد که درباره ی اسلام، قرآن و... سؤال می کنند.
الحمدلله، تعداد زیادی از بینندگان به صورت زنده و غیرمستقیم اسلام آورده اند. همچنین نامه های الکترونیکی زیادی در تمام طول سال به دست ما می رسد. یکی از آن ها نامه ای از کانادا بود که ماه پیش به دست ما رسید و می گفت: چرا برنامه ی خود را در کانادا نیز پخش نمی کنید؟ ما از طریق اینترنت برنامه ی شما را تماشا می کنیم و آن را خیلی دوست داریم. چرا سی دی برنامه های پیشین را به کانادا ارسال نمی کنید؟
همچنین نامه هایی از ایالات متحده به دست ما می رسد که در آن از شدت علاقه ی خود به سخنرانی های دینی گفته و از ما می خواستند به پخش این سخنرانی ها ادامه دهیم. همچنین نامه های از سراسر جهان، از جمله اندونزی، پاکستان، غنا و ... به دست ما می رسد. برنامه ی ما دیگر تنها در نیوزلند بیننده نداشته و افراد زیادی در سرتاسر جهان آن را می بینند.
با سپاس از شما.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|