10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3328429
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2398 تعداد مشاهده : 617 تاریخ اضافه : 2012-08-28

 

نهایت عشق- 2

نوجوانی- فهم عملی معنویت گرایی

 

13 یا 14 سال داشتم، وقتی که مرحله ی رشد جسمی را سپری می کردم و نیازمند آن بودم که از سایه و مخفی شدن بیرون آمده و به یک گروه یا جمعیت خاصی بپیوندم. من از بی دینی سابق خود رضایتی نداشتم. جستجوهای من مانند قدم های نخست یک کودک بودند، با تردید و نامطمئن به خویشتن، آن زمان که صمیمی ترین دوستم (یک بی دین یا مسیحی نامعتقد) متوجه نیاز من شده و به من یک جلد کتاب مقدس داد. خداوند او را مورد لطف قرار دهد، من تا همین اکنون نیز ممنون و سپاسگزار او هستم.

 

کتاب مقدس / کشیش ها

 

من کتاب عهد عتیق را خواندم. آن جستجوی من به دنبال معنویت و خداوند را پاسخگو بود، همچنین اشتیاق من به ادبیات را راضی می ساخت. با وجود این، در عهد جدید، افکار من در میان داستان "در هم و برهم" شد.

در این مورد، دانش و برداشت من از تاریخ و ادبیات "باعث زحمت من شد". چطور می توانستم اسکندر ششم و پاپ جان دوازدهم را انسان های معصومی بدانم؟ چرا بعد از بازگشات کلیساها به عرصه ی جامعه (بعد از سقوط نظام کمونیستی در کشورهای اروپای شرقی)، یتیمان و بیماران روانی از صومعه ها بیرون شدند تا جا برای راهبه ها و خواهران روحانی باز شود، برخلاف تجربه ی تاریخی کلیسا که در دوران میانه به عنوان تنها نهاد عهده دار ایتام و بیماران شناخته می شد؟

آیا راهبه ها نمی توانستند همان جا مانده و کار می کردند و به روش دیگری جز ساده زیستی، عبادت و فروتنی برای جامعه مفید باشند؟ چگونه می توان کلیسا و حرص و آز آن برای دارایی ها و تجملات را با زندگی ریاضت کشانه عیسی مسیح علیه السلام هم سو دانست؟

در شهر کوچک ما، یک رسوایی از آزار و سوءاستفاده ی جنسی پسران توسط یک کشیش به بار آمد. خوب، شاید این تقصیر کلیسا نبود. با این حال، این کشیش سابقه ی تجاوز و آزار جنسی در شهر بزرگ تری را داشت. قضیه ی او پنهان نگه داشته شده و به یک کلیسای کوچک تر در شهر ما فرستاده بودند. این دیگر یقیناً تقصیر کلیسا بود!

چگونه می توان به کسی (مانند کلیسا) اعتماد کرد که فقط بعد از آنکه روسی ها و آمریکایی ها تصاویری را از فضا ارسال کردند قبول کرد که زمین گرد است؟ چطور می توان "محاکمه و تعقیب جادوگران" و باورهای مسئولان آن (مفتشان عقاید) درباره ی زنان را می توان در کنار جایگاه مریم، مادر مقدس و پرستش او و عشق خدا به همه ی انسان ها، از جمله زن ها، قرار داد؟

گذشته از این ها، من به یک قانون، یک دستورالعمل برای نزدیک شدن به خداوند داشتم و خودم می توانستن با داشتن آن کارم را انجام دهم و نیازی به میانجی و واسطه بین من و خداوند در نمازهایم ندارم.

 

شیوه ی زندگی درست، دین اشتباهی

 

من هرگز تمایلی به مادیگرایی نداشتم، بنابراین نباید از دلبستگی من به ادیان آسیایی متعجب شوید. هندویسم جذابیت چندانی برای من نداشت، چون این آئین برای زنان، هر چقدر هم تلاش کنند، حتی حق حیات ابدی را نیز قائل نیست.

از طرف دیگر بودیسم برای من الهام بخش بود. چندین کتاب مطالعه کرده و اطلاعات زیادی را درباره ی آن جمع نموده و بیشتر آن ها تا همین اکنون هم برایم مفید بوده اند. من گیاه خوار بوده و از خوردن گوشت خودداری می کردم.

یک کتاب آشپزی گیاهی پیدا کرده و مادرم، که همیشه از من حمایت کرده و اجازه می داد به شیوه ی خودم زندگی کنم، به من در پیدا کردن ترکیباتی مانند زردچوبه و هل کمک نمود. من واقعاً از ریاضت، تمرینات معنوی، خودسازی، شکیبایی، صبر و معنویت گرایی بودیسم خوشم می آمد.

با این وجود از نقطه نظر دینی من ناخرسند بودم. من به تناسخ باور نداشتم، گرچه صدها متاب و داستان اسرارآمیز درباره ی آن خوانده بودم، به خصوص داستان دالایی لامای کنونی. به راستی نمی توانم باور داشته باشم که خداوند بخواهد انسان شود یا آنکه یک انسان، هر چقدر هم کامل باشد، بتواند خدا باشد.

نمی توانستم بت ها را بپذیرم و تصدیق نمایم. بودیسم نمونه ی خوبی از حکمت است، اما با این وجود انسانی و ساخته ی دست بشر است. حکمت بشری ارزشمند است، اما راه راست و مستقیم به سوی خداوند را هموار نمی سازد، بنابراین نمی توانست پایان راه من در این جستجوی طولانی باشد.

همه چیز را امتحان کردم و مورد مطالعه قرار داده درباره ی آن اطلاعات را گردآوری نمودم. عقل و منطق برای من از اولولیت برخوردار بود، اما نمی شد جسم را نادیده گرفت. در سراسر مصر مسافرت نموده و با دوستانی ملاقات کرده و مانند دیگر نوجوانان عمل می کردیم.

اما روح همچنان ناخرسند باقی مانده بود. خواندن کتاب های اسرارآمیز، جلسات احضار ارواح، طالع بینی و کف بینی را آزمودم. هیچ یک فایده ای نداشت، حتی همه ی این ها یک چیز را ثابت می کنند: آن موجود برتر از همگان، در حقیقت، یک افسانه نیست (که یک ذهن خیال باف آن را برساخته باشد).

 

خداوند نسبت به من بی تفاوت نیست

دین اسلام همیشه، در اطراف و درون من، وجود داشته است. یک طرف علاقه و کشش من و در طرف دیگر ترس و نگرانی. از کتاب ها و نوشتجات مخالف با اسلام نگویید که همه ی آن ها را خوانده ام! از کتاب "بدون دخترم هرگز!" گرفته تا کتاب "آیات شیطانی" سلمان رشدی.

در آن موقع توانایی تمایز بین حقیقت از نیمه حقیقت و دروغ را نداشتم، ولی یک چیز را دریافتم؛ و آن اینکه دیگر بس است...

این اتفاق زمانی رخ داد که با شوهر آینده ام آشنا شدم. من در یک محیط مذهبی بزرگ شده بودم و او در مرحله ای از زندگی خود نقش والدینش را در "پرورش" خواهرش به عنوان یک مسلمان واقعی را به عهده گرفته بود. بعدها در دانشگاه، او زندگی در طی سال های شورش را پشت سر نهاده بود و به خاطر حرفه اش به اروپا و ایالات متحده فرستاده شده بود. با آنکه او هرگز اجازه نمی داد نسبت به دین اسلام بی احترامی شود، و آن را دین راستین دانسته و هیچ وقت نگفته بود که "خدا وجود ندارد"، وظیف دینی را به جای نمی آورد.

بحث های ما حول دین و مذهب بعد از آن ملاقات کوتاه  بسیار جزئی و اندک بود و بعد از آن مدت زیادی از هم دور بودیم. با این حال، ملاقات مذکور من را تحت تاثیر قرار داده و برانگیخت و به "ریسمان" سوم زندگی خود رسیدم: مقایسه ی نمونه های خوب با نمونه های بد.

 

 

نمونه ی خوب

مورد شوهر آینده ام این گونه بود. او اولین مسلمانی بود که در طول عمر دیده بودم. من افتخار آن را داشتم که با شخصی آشنا شوم که یک "مسلمان ضعیف" بود و هرگز نماز نمی خواند، اما در عین حال همواره (به طور ناخوآگاه) تحت نفوذ دین اسلام بوده و هر لحظه تحت تاثیر اینکه "خدا حاضر و ناظر است" فکر می کرد و رفتار می کرد.

اولین بار در عمرم بود که با یک مرد جوان روبرو می شدم که فکر و ذکر او "مسائل جنسی" نبود. مردی که یک متعصب برتری طلب نبود، بلکه انسان باشخصیت و اصیلی بود که هر روز در زندگی با چنین کسی برخورد نمی کنید. مردی که از اشخاص بیگانه در رستوران خواست تا به عنوان مهمان او در صندلی های خالی میز ما بنشینند وقتی که می دید جای دیگر صندلی خالی وجود ندارد، و به جای آن ها هم حساب کرد، حتی با آن که پول چندانی بعد از این کار در جیبش نماند و مجبور شد برای برگشتن به هتل از دوستش قرض بگیرد.

مردی که همیشه از پیشخدمت مات و مبهوت اجازه می خواست تا دستال سفره ی میز رستوران را با خود به منزل ببرد. من می دانستم که او یک استثنا نیست. دوستان نزدیک او هم مانند او رفتار می کردند، اگر بهتر از او هم نبودند. آن ها همگی مسلمان به دنیا آمده بودند. تنها یکی از آن ها اصالتاً اهل کشور چک بود.

 

نمونه ی بد

کمی بعد، هدف یک زوج عضو کلیسای شهود یهوه واقع شدم زمانی که خیلی ساده یک بروشور از آن ها گرفتم (فکر می کردم که "بله، آن را برمی دارم و آن ها دست از سرم برمی دارند). مجبور بودم یک ماه دیدارهای مکرر آن ها در منزلم را تحمل کنم، تا جاییکه به خاطر آن ها می ترسیدم از خانه ام بیرون بیایم.

در عوض مسلمان ها با همه ی نژادها صمیمی بودند (شهر کوچک ما جامعه ی بسیار مختلطی داشت)، آن ها می توانستند آزادانه و دوستانه با همه حرف بزنند، حتی با یک راست گرا شدید، و فقط وقتی در مورد اسلام صحبت می کنند که طرف تمایل داشته باشد.

 

ادامه دارد...

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

در حدیث صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  روایت شده که فرمود: « أَنَّ النَّائِحَةَ إذَا لَمْ تَتُبْ قَبْلَ مَوْتِهَا فإنَّها تلبس يَوْمَ الْقِيَامَةِ  درعاً مِنْ جَرَبٍ و سِرْبَالاً مِنْ قَطِرَانٍ »

اگر نوحه‌خوان قبل از مرگ توبه نکند، در روز قیامت زرهی از گری [بیماری خارش پوست] و پیراهنی از قطران می‌پوشد.

مسلم، 2/644.

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010