نام من آمنه است، و در سی و یکم ژانویه سال 1999 به دین اسلام مشرف شدم. در سال 1976، در ایسلند به دنیا آمدم، خانواده ام به کلیسای پروتستان وابسته بودند. با وجود اینکه مذهب همیشه در زندگیم حد و مرز مشخصی داشت اما هیچ وقت نقش بزرگی در تربیت من نداشت. وقتی که به سن نوجوانی رسیدم مرتب در کلاس تعلیم روزهای یکشنبه شرکت می کردم. در فصل تابستان به اردوهایی که مربوط به گروهای مذهبی بود می رفتم، و مادربزرگم عادت داشت شبها قبل از خواب با وی دعا بخوانم.
به هر حال خانواده ام زیاد به کلیسا نمی رفتند و می توانم بگویم که هر روز به مسائل مذهبی نمی پرداختم. در ایسلند سنت بر این است که از سن چهارده سالگی باید به کلیسا بروی و در آنجا دین خود را تصدیق نموده و غسل تعمید داده شوی. وقتی که مجبور شدم که تصمیم بگیرم این کار را انجام بدهم یا نه، با خودم فکر کردم که آیا من به چنین باورهایی اعتقاد داردم یا نه، سپس تن به انجام چنین اعمالی بدهم.
نتیجه این بود که به خدای یگانه معتقد بودم، اما فکر می کردم که اگر دینم را تصدیق نکرده و به سنت ها عمل نکنم از خدا رانده می شوم، گاهی اوقات نیز نمی توانستم انجام چنین کارهایی را تصور نمایم. قبل از غسل تعمید و تأیید ایمان و باور می بایست مرتب به کلیسا رفت آمد نموده و در کلاس های تعلیم که توسط کشیش برگزار می شود شرکت نماییم. سعی می کردم مرتب این کار را انجام دهم، اما در درونم احساس راحتی نمی کردم.
رفتن به کلیسا حکم انجام ندادن هیچ چیزی را برای من داشت. بنابراین سال های بعد مذهب هیچ تأثیری روی زندگی من نگذاشت. فقط گاهی دعا می کردم، و در مقابل به تحقیق و جستجوی هیچ دینی نمی پرداختم.
در ایسلند اسلام خیلی کم گسترش پیدا کرده بود و چیزی راجع به آن نمی دانستم. در مدرسه هیچ گاه درباره ی ادیان دیگر به ما چیزی یاد داده نمی شد فقط کمی راجع به یهودیت آنهم به خاطر ارتباط آن با تاریخ مسیحیت بود.
چندین بار درمورد اسلام در روزنامه چیزهایی خوانده بودم، اطلاعات من راجع به اسلام فقط محدود به خبرهایی که از طریق رسانه ها به مردم ابلاغ می شد، بود. روی هم رفته، تصویر خوبی از آن نبود، اما بر خلاف خواندن این همه واقعه های هراس برانگیز در که مورد مسلمانان خوانده بودم خدا را شکر هیچ گونه پیش داوری در این باره نداشته و ذهن خودم را کاملاً باز گذاشته بودم. یکی از دلایل اصلی برای آن، احتمالاً به علت مکاتبه و مناظره ای که با یکی از دانشجویان اهل اندونزی که برای ادامه ی تحصیل به ونزوئلا آمده بود و من نیز در همان جا درس می خواندم بود.
وی در نامه اش و بعد از اینکه به کشورم برگشتم درمورد زندگی و تجارب شخصی خودش در اندونزی برایم شرح داده بود. حرف های او دید مثبت و متفاوتی درباره ی اسلام و مسلمانان به من القا نمود. به هر حال از لحاظ شخصی هیچ گونه ارتباطی با اسلام تا وقتی که در پاییز سال 1997، برای ادامه ی تحصیل به آمریکا رفتم، نداشتم.
در دانشگاه با پسری مسلمان اهل مصر آشنا شدم. با هم از دوستان نزدیک شدیم و همین باعث شد تا به دین اسلام علاقمند شوم. سؤالاتی در این باره از او می پرسیدم و سپس به جستجو و تحقیق راجع به اسلام پرداختم. ابتدا از طریق اینترنت و بعد کتاب هایی درمورد اسلام و همچنین قرآن را مطالعه نمودم.
جستجوی من همچنان ادامه داشت، فصل تابستان به کشورم برگشته و در پاییز برای اتمام تحصیلاتم دوباره به آمریکا بازگشتم. در طول این مدت تنها کسی که با او درمورد اسلام بحث می کردم و سؤال می پرسیدم، دوست مصری مسلمانم بود. دسامبر سال گذشته در اینترنت با چند مسلمان به گفتگو پرداختم و همان جا بود که ذهنم درگیر اسلام شد. سؤالات زیادی می پرسیدم و آنها نیز کمک فراوانی به من نمودند.
وقتی برای اولین بار درمورد اسلام به تحقیق و مطالعه پرداختم چیزهای خیلی جالب و هیجان برانگیزی در آن یافتم. نمی توانستم حتی یک لحظه هم فکر کردن درباره اسلام را از ذهنم دور کنم، فقط دلم می خواست بیشتر و بیشتر درمورد آن بیاموزم. مدتی آشفته بودم و مفهوم خیلی از چیزها را نمی دانستم، دنبال چیزی می گشتم تا نادرستی اسلام را برایم ثابت شود. آن موقع خودم را متقاعد کرده بودم که نمی خواهم مسلمان شوم. گیج و سردرگم بودم و فکر می کردم که بهتر است همین روال زندگی که دارم را ادامه دهم.
همچنان سردرگم بودم تا اینکه یک روز صبح احساس کردم اسلام دین واقعی است، باید خودم را تسلیم پروردگار نموده و مسلمان شوم. تصمیم گرفتم دیگر به وسوسه هایی که از دورن مرا پریشان ساخته بود توجهی ننمایم. همان لحظه با خواهر مسلمانی که در چت اینترنتی با او آشنا شده بودم تماس گرفتم. دیگر وقت اعلام شهادتین فرا رسیده بود، او به من گفت که در یکی از اتاق های مربوط به خواهران مسلمان در اینترنت همراه چند خواهر دیگر شهادتین را بخوانم.
از زمانی که مسلمان شده ام، هم لحظات خوش و هم ناراحت کننده ای را داشتم. با یادگیری بیشتر راجع به اسلام و اینکه چگونه مسلمان خوبی باشم، سعی کرده ام قدرت و تحمل خود را بالا ببرم. می دانم که مسیر درستی را انتخاب کرده ام و از خداوند سپاسگزارم که مرا به سوی راه درست هدایت فرموده است.
پایان
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|