ابوساريه
داستان اسلام آوردند بانوی سوئدی"lina"
مسلمان شدن من به دو عامل بازمی گردد، اول: ازدواج سابقم با یک مرد مسلمان که البته به احکام اسلام پایبند نبود. دوم: توجه و علاقه ی من به جستجو و تحقیق برای شناخت و یادگیری دانش و کسب آگاهی.
بعد از طلاق گرفتن از شوهرم، به این می اندیشیدم که چرا ازدواج ما با شکست مواجه گردید و مخصوصاً به مسائلی که در روابط زناشویی با هم اختلاف نظر داشتیم، سیاست و خیلی چیزهای دیگر فکر کردم. در همان مدت با مسلمانان دیگری آشنا شدم که من را تشویق می کردند تا با دین اسلام آشنا شده و درباره ی آن بیشتر مطالعه نمایم.
از آنجا که به وجود خدا باور نداشتم و این موضوع از عدم علاقه ام به مسیحیت ناشی می شد که پر بود از تناقضات و پرسش های بی پاسخی که در دستورات آن وجود داشت.
با وجود این تصمیم گرفتم که اسلام را مورد بررسی قرار دهم. مطالعه و تحقیق که ضرری ندارد و حتی به من در فهمیدن آن چه در پیرامونم می گذرد کمک خواهد کرد. به این ترتیب تعدادی کتاب در رابطه با دین اسلام خریداری نمودم که در مورد ارکان اسلام، ايمانيات، و البته قرآن کریم بودند.
مثل خیلی های دیگر که در خواندن و فهم قرآن کریم مشکل دارند با مشکل روبرو شدم و در آغاز نتوانستم بسیاری از پیام ها و احکام آن را بفهمم. با این وجود کتاب های دیگر قابل مطالعه و فهم تر بود. مطالعه ی کتاب های مذکور برای به دست آوردن اندکی شناخت از اسلام بود و نه بیشتر.
یک شب که در تخت خواب مشغول خواندن یکی از آن کتاب ها بودم بر جایی از آن که درباره ی حال و وضع انسان بعد از مرگ صحبت می کرد درنگ کردم. چگونه دو ملائکه ی سیاه و زرد روی- نکیر و منکر- از مرده درباره ی سه چیز می پرسند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ پیامبرت کیست؟
در این لحظه چشمانم را بسته و در ذهنم تجسم کردم که حال و وضع من در برابر این دو ملائکه اگر چنان پرسشی بپرسند چه خواهد بود؟ به ناگاه قلبم از ترس تپیدن گرفت و حسی از وحشت در وجودم پیدا گشت و احساس دهشت و نگرانی کردم. اما پیش از هر چیز ترس بسیار شدیدی من را دربرگرفته و به تفکر منطقی و پرسش واداشت. چرا از چیزی که اصلاًبه ایمان ندارم می ترسم؟!
این لحظه ی تحول من بود، چرا که بعد از مدت کوتاهی مطالعه فهمیدم که مجبور هستم اعتراف کنم که کم کم داشتم از عاقبت ناخوشایند خویش در صورت ادامه بر همین روش زندگی که تا آن لحظه بر آن پیش می رفتم، می ترسیدم.
به مطالعه و تحقیق درباره ی اسلام برای مدت دیگری ادامه دادم. اما این بار به منظور دیگری این کار را می کردم. پنهان نمی کنم که داشتم به دنبال هرگونه نتاقض یا پرسش و اشکالی مانند همان هایی که در مسیحیت وجود داشتند می گشتم. اما هر چه مطالب را زیر و رو می کردم و سعی می کردم پرسش های دیگری را مطرح کنم، همیشه پاسخ هایی در اسلام آماده وجود داشت.
هر کتابی که می خواندم و از هر مسلمانی که سؤال می پرسیدم همگی آماده ی دفاع از اسلام به شیوه ای عاقلانه و منطقی بوده و به سادگی برای من شرح می دادند که مسائل چگونه به هم مربوط هستند.
در آن زمان احساس آزادی بزرگی داشتم. برای آنکه احساس تعلق به جایی می نمودم. من پاسخ سؤالاتم را پیدا کرده بودم و اینکه زندگی من هدف و معنی دارد. چنین شد که بعد از اندکی مسلمان شدم.
اکنون و به اذن خداوند همواره خداوند را سپاس می گویم به خاطر نعمت هدایت که بر من ارزانی داشت احساس خوشبختی حقیقی می کردم چرا که مسلمان شده ام.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtaden.Com
|