10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3328341
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2340 تعداد مشاهده : 834 تاریخ اضافه : 2012-06-21

 

نهایت عشق- 1

داستان های متعددی از اشخاصی که در غرب مسلمان شده اند را خوانده ام. من مطالعه ی این داستان ها را بهترین روش برای نشان دادن حقیقت به افراد بی اطلاع می دانم. آیا شما به هموطنان خود که تجربه ی عملی در این زمینه دارند اعتماد نمی کنی؟ به هر ترتیب، من مردد بودم که داستان خود را بازگو نمایم یا خیر.

 

فکر می کردم که داستان من تاثیری نخواهد داشت، و نمی تواند کسی را تحت تاثیر قرار داده یا سوءتفاهم و برداشت های نادرست بی شمار درباره ی اسلام را تصحیح نماید. به هر حال، در نهایت دلیلی برای این کار خود پیدا نمودم...!

یک افسانه ی خیلی "عوام پسندی" وجود داشت که بیشتر تازه مسلمانان زنان و دخترانی هستند که عاشق چشمان سیاه مردان عرب شده اند و به خاطر ازدواج با آن ها ناگزیر دین جدید را پذیرفته اند.

این افسانه من را تکان داد، چرا که من در واقع با یک مسلمان ازدواج نموده و می بایست اسلام می آوردم، چون با آنکه مسلمانان مجاز بودند که با مسیحیان یا یهودیان ازدواج کنند، من چنین نبودم. 99% کسانی که این را می دانند از آن برداشت اشتباه می کنند. در حقیقت، داستان من کمی متفاوت بود.

 

دوران کودکی- زندگی درونی من

 

من در یک خانواده بی دین به دنیا آمدم. ما فقط به خاطر مراسم های عروسی یا سوگواری به کلیسا می رفتیم. معمولاً به ندرت درباره ی دین حرف می زدیم، و اگر هم چیزی گفته می شد، جنبه ی منفی داشت.

 

در کودکی سه رشته "ریسمان" بسیار نیرومند زندگی من را با دین اسلام پیوند می دادند.

اولین ریسمان علاقه ی من به فرهنگ عربی بود. وقتی بچه بودم، افسانه های عربی را بسیار دوست داشتم، کتاب هایی مانند بیابان گل اسرارآمیز، سندباد یا داستان های هزار و یک شب را یکجا می خواندم.

قصه ها و فیلم های تلویزیونی من را با جهان شگفت آور موسیقی عربی آشنا می کرد. من تنها به افسانه های عربی علاقمند نبودم، در واقع من دوستدار افسانه های محلی، روسی و نیز نوشته های اچ آندرسون بودم.

دومین ریسمان درباره ی این حقیقت بود که دقیقاً برخلاف تربیت لادینی، من باور به خداوند را در قلب خود داشتم. کسی به من نگفته بود که "خدا وجود دارد" یا اینکه "باید او را به شیوه ای که می گوید بپرستی". من همیشه این باور را داشتم.

هر جا که از چیزی می ترسیدم یا وقتی که مشکلات به سراغم می آمدند و یا زمان تنهایی، او را داشتم و از من چیزی در مقابل نمی خواست. پناه بردن به او برای درخواست کمک به اندازه ی نفس کشیدن یک امر عادی و طبیعی بود...

 

سومین بند و ریسمان مربوط می شد به علاقه ی من به مقوله ی دین و مذهب. من به راستی شیفته ی تاریخ، دین، افسانه های چین باستان و دیگر کشورهای قدیم بودم. درباره ی مصر باستان و ادیان قدیم و افسانه ها و آئین هایشان، مطالعه می کردم.

از همان دوران خردسالی، می توانستم متوجه اهمیت دین به عنوان یک عامل حتمی و کارآمد در فرهنگ بشر و به عنوان عاملی حیاتب برای انسانیت شوم و این را بفهمم که بی دینی ناواردی و ناتوانی هست که هیچ انگیزه ای برای هیچ کاری، جز آزادی سؤال برانگیز بحث و گفتگو، فراهم نمی آورد.

 

ادامه دارد...

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

 

 

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

عمرو بن عاص رضی الله عنه  می‌گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  پرسیدم: چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ فرمود: «عایشه را». گفتم: از میان مردان، چه کسی را؟ فرمود: «پدر عائشه را». گفتم: سپس چه کسی را؟ فرمود: «عمربن خطاب را» و آن‌گاه مردان دیگری را نیز نام برد.
الاحسان فی صحیح ابن حبان (15/309)

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010