|
|
 |
|
|
شماره مقاله :
|
1946 |
تعداد مشاهده : |
612 |
تاریخ اضافه : |
2012-01-12 |
|
او در خانوادهای مسیحی و پروتستان به دنیا آمد و در دوران کودکی عضو گروه کُِر موسیقی در یکی از کلیساهای انگلستان شد. او در دوره جوانی به روزنامهنگاری و خبرنگاری روی آورد. او با روزنامههای اخبار جهان، دیلی میرور، ساندی تایمز و آبزرور همکاری نمود و سرانجام خبرنگار روزنامة ساندی اکسپرس شد. او در یکی از سفرهای مخفیانة خود به افغانستان توسط گروه طالبان دستگیر شد و به اتهام جاسوسی برای آمریکا بازداشت شد. او پس از مدتی آزاد شد و دوسال پس از آن به اسلام علاقهمند شد و در نهایت، مسلمان شد. تلویزیون بیبیسی، یک گزارش 45 دقیقهای درباره یووان و اسلام آوردنش تولید و پخش کرده است. او ماجرای دستگیری، آزادی و مسلمان شدن خود را اینگونه بیان میکند: «در 28 سپتامبر سال 2001 برای پوشش خبرهای جنگ در افغانستان تصمیم گرفتم که به صورت غیرقانونی وارد آن کشور شوم. پس از پوشیدن لباس زنان افغانی و پنهان نمودن صورت زیر برقه سوار بر الاغی از یک منطقة مرزی بین افغانستان و پاکستان وارد افغانستان شدم اما همینکه به نزدیک یک پست بازرسی طالبان نزدیک شدم، الاغم رم کرد و دوربین فلیمبرداریم به زمین افتاد. اعضای طالبان من را دستگیر نمودند و به اتهام جاسوسی برای آمریکا بازداشت نمودند. به شدت وحشتزده شده بودم. خبرهای زیادی از خشونتهای طالبان شنیده بودم و برای خودم چیزی جز اعدام و یا سنگسار تصور نمیکرد. در زندان کابل کنترل خود را از دست دادم و به طرف زندانبان خود آب دهان انداختم و به او دشنام دادم، اما او واکنشی نشان نداد و گفت که من مهمان آنها هستم. پس از مدتی من را به زندانی در جلالآباد بردند. برخلاف تصور من آنان رفتاری مهربانانه با من داشتند و از من به عنوان مهمان یا خواهر نام میبردند و با احترام زیاد با من رفتار میکردند. در یکی از روزها یکی از علمای آنها به من پیشنهاد نمود که مسلمان شوم و برای این کار باید به مطالعة قرآن بپردازم. من جرأت نداشتم که پاسخ مثبت و یا منفی بدهم و به او قول دادم که اگر آزاد شوم قرآن را مطالعه خواهم نمود. بعدها فهمیدم که گویا پروندهای دال بر اینکه من برای آمریکائیان جاسوسی میکنم برای اعضای طالبان فرستاده شده است، اما آنها فقط به تحقیقات خود اعتماد داشتند و آنگونه که بعداً برایم معلوم شد این پروندهسازی از طرف سازمان جاسوسی سیا و موساد بوده است تا باعث قتل من و تحریک افکار عمومی شوند و صداهای ضدجنگ را خاموش نمایند. این تجربه به من درس باارزشی آموخت، و آن اینکه هیچوقت نباید فریب تبلیغات افراد، کشورها و سازمانهای بانفوذ و قدرتمند را خورد». خانم ریدلی پس از ده روز آزاد شد و هنگامی به انگلستان بازگشت که طالبان در افغانستان سقوط کرده بود. او تجربة خود را در کتابی به نام «در دستان طالبان» به رشتة تحریر درآورد و انتشارات رابسون آن را چاپ نمود. او به قول خود عمل نمود و دو سال تمام به شدت به مطالعة قرآن پرداخت، و سرانجام در ماه اوت سال 2003 به دین اسلام گروید. خانم ریدلی پس از دیدن تصاویر زندانیان گوانتانامو در مورد تجربة خود میگوید: من خدا را شکرگزارم که به دست آمریکائیان دربند نیافتاده و به گوانتانامو و ابوغریب فرستاده نشدم. او علاوه بر نوشتن کتاب «در دستان طالبان» کتابی به نام «بلیط بهشت» نوشته است، و چون در طرفداری از حماس میباشد، خرید و فروش این کتاب در اسرائیل ممنوع میباشد. خانم ریدلی از فعالان طرفدار حقوق مسلمانان است، و در اغلب جلسات مسلمانان سخنرانی میکند و در فعالیتهای خیرخواهانه برای کمک به مسلمانان شرکت میکند. او مدتی پیش برای جمعآوری کمک برای سازمان خیریة الخادم به کوآلالامپور رفته بود. خانم یووان ریدلی خبرنگار و نویسنده انگلیسی اخیراً مقالهای در مجله آبزرور نوشت و شرح داد که چگونه پس از پوشیدن حجاب اسلامی، در کشورش انگلیس، با او همچون یک شهروند درجه دوم رفتار میشود. او مینویسد: روسری سر کردن، تا جایی که انسان، مسلمان به نظر نیاید، هیچ تفاوت قابل توجهی ایجاد نمیکند ولی به محض اینکه معلوم میشود فردی که روسری سر کرده، یک دختر یا زن مسلمان است، همین قطعه کوچک پارچه، موجب برانگیختن موجی از نظرها، نگاههای خشمآلود و رفتارهای نامناسبتر خواهد شد. از نظر یک زن مسلمان، پوشش اسلامی یک وظیفه دینی تلقی میشود و من پس از تشرف به اسلام، میدانستم باید حجاب بر سر کنم. همچون بسیاری از زنان تازه مسلمان، برای پوشیدن حجاب اسلامی، موانع متعددی بر سر راهم قرار داشت و من برای نپوشیدن حجاب اسلامی، هر بهانهای را تجربه کردم زیرا حجاب اسلامی، الگوی تواضع و نیز نوعی اعلام عمومی به جهان است. بالاخره زمانی که حجاب اسلامی را بر تن کردم، دریافتم شاخ غول را نشکستهام و موضوع بسیار ساده بود ولی احتمالاً عواقب داشتن حجاب تا پایین عمرم با من همراه خواهد بود. تمام کاری که من کردم، سر کردن روسری بود ولی از همان زمان، من در کشور خودم انگلیس، به یک شهروند درجه دوم تقلیل یافتم. واکنش برخی از مردم، غیرقابل پذیرش بود و من دریافتم اگر حجاب پوشیدهام، دیگران نقابهایی پوشیدهاند که خشک مغزی و پیشداوری آنان را پنهان سازد. من میدانستم که ممکن است هدف حملات تعدادی اسلامستیز قرار گیرم ولی نمیدانستم باید انتظار دشمنی بارز افراد غریبه را داشته باشم... هفتم دسامبر، مراسم بزرگداشت یاسر عرفات بود و من با حجاب اسلامی، در حالیکه یک چفیه فلسطینی نیز بر سر کرده بودم، به آنجا میرفتم. در راه و درون قطار شهری لندن، تعدادی از مسافران، در حالیکه تلاشی برای پنهان کردن نفرتشان از من صورت نمیدادند، به من نگاه میکردند، در ضمن من یک پارچه سبزرنگ متعلق به گروه حماس با واژه جهاد هم بر روی پیشانی بسته بودم. پس از خروج از ایستگاه قطار در کنار موزه مادام توسو، به محل توقف تاکسیهای سیاه رفتم و یک تاکسی خواستم. راننده تاکسی گفت: «چرا پیاده نمیروی؟ تا آنجا که راهی نیست» و مجدداً مشغول خواندن روزنامه شد. خواستم در خیابان به دنبال تاکسی بگردم ولی هیچ رانندهای برای من توقف نکرد و چون زمان داشت میگذشت ناچار شدم با یکی از اتوبوسهایی که به طرف محل برگزاری مراسم میرفت، بروم و سپس چند صدمتری هم پیاده گز کنم. موارد دیگری هم یادم میآید که در زمان پیاده شدن، راننده داد میزد: «بمب بر روی صندلی عقب یادت نرود». در هر حال حجاب، بیش از یک علامت یک بعدی است. حجاب، بخشی از لباس کار زن مسلمان است. حجاب به جهانیان میگوید که این زن، مسلمان است، و زن مسلمان، انتظار دارد با او باادب و احترام رفتار شود. من هر زمان که یک خواهر مسلمان را با حجاب اسلامی میبینم، صرفنظر از اینکه او را بشناسم یا نشناسم، به او لبخند میزنم و میگویم: «السلام علیکم» یعنی سلام و صلح بر شما. شما هم اگر پس از این زنی را دیدید که حجاب پوشیده است، به او سلام بگویید و او را تروریستی که همین حالا کلاشینکوف را زیر حجاب بیرون خواهد آورد، در نظر نگیرید. البته ما زنان مسلمان، عروسکهایی هم نیستیم که مورد ظلم و ستم قرار گیریم...
مهتدین
Mohtadeen.Com
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|