|
|
 |
|
|
شماره مقاله :
|
1534 |
تعداد مشاهده : |
605 |
تاریخ اضافه : |
2011-04-23 |
|
Catherine Huntley (کاترین)، 21 ساله، از "بورتموث" |
|
حتیقبل از اینکه مسلمان شوم، پدر و مادرم همیشه فکر میکردند که من عجیبهستم. هنگامی که نوجوان بودم شبها مینشستم تلویزیون نگاه میکردم. آنهابه من میگفتند: چرا توی خانه نشستی؟ آیا هیچ دوستی نداری که با ما بیرونبروی؟ در واقع من شراب نوشیدن و سیگار کشیدن و بودن با پسرها را دوست نداشتم واز همان ابتدا یک انسان پاک بودم. بنابراین هنگامی که یادگیری اسلام راشروع کردم در سالهای اول دانشگاه روی بعضی از مسایل بیشترتوجه میکردم. در زنگهای تفریح در دانشگاه به اطاق کامپیوتر میرفتم و مطالبی را درمورد اسلام مطالعه میکردم. در قلب خودم نوعی آرامش احساس میکردم و هیچچیزی مهمتر از این نبود. این یک تجربه عجیب بود. به نظر میرسید من همیشه یک مسلمان بودم، بنابراین نیاز به تفهیم زیادنداشتم؛ اما پدر و مادرم خیلی ذهنشان در این مورد باز نبود. من همهکتابهایم که در مورد اسلام بود و همچنین مقنعه و روسری خودم را پنهانمیکردم. هنگامی که این موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم آنها عصبانی شدند وبه من گفتند: وقتی به سن 18 سالگی رسیدی در این مورد با تو صحبت خواهیمکرد! اما علاقه من نسبت به اسلام کم کم بیشتر شد. تا جایی که حتی روزه میگرفتم و با تقوا شده بودم. یک روز از خانه بیرون شدم، چادر خودم را توی کیفم گذاشتم و سوار مترو شدم.من حجاب داشتم و از شیشه قطار به عنوان آینه استفاده کردم. هنگامی که یکزوج پیر به من گفتند که به نظر نمیرسد زیبا باشم؛ من به آنها اهمیتندادم. برای اولین بار در زندگی خودم احساس کردم من آن کسی هستم که خودممیخواستم. یک هفته بعد از اینکه مسلمان شده بودم مادرم به اطاق من آمد و گفت: آیا توچیزی داری که به من نگفتی؟ بعد گواهینامه و کاغذی که روی آن نوشته بودم:"من مسلمان شدم" را از جیب خودش بیرون آورد. در خانه پدر و مادرم خیلی سخت بود که من مسلمان باشم. من هرگز آن روز رافراموش نخواهم کرد که آنها (پدر و مادرم) عکس دو زن را در روزنامه دیدندکه برقعه داشتند؛ پدر ومادرم مرا مسخره کردند که به زودی "کاترین" هم مثلاینها خواهد شد. آنها دوست نداشتند من 5 وقت نمازم را بخوانم. آنها گمان میکردند این یکنوع وسواس است. من جلوی در ورودی اطاق خواب خودم نماز میخواندم. بنابراینمادرم نمیتوانست وارد شود، ولی او همیشه میآمد و سر و صدا میکرد که؛کاترین چای میخواهی؟؟ من مجبور میشدم که نمازم را به تاخیر بیاندازم. بعد از 5 سال هنوز پدر بزرگم میگوید زنان مسلمان باید 3 قدم پشت سر مردانراه بروند. من عصبانی میشوم و میگویم این فرهنگ است نه دین... من نامزدم را 8 ماه پیش دیدم، او اهل افغانستان است. او باور دارد که زنانمسلمان مانند مروارید هستند و مرد مسلمان باید مانند صدف از او محافظت کند. من خوشحال هستم که وقتی ما ازدواج میکنیم او خرج خانه و منزل را میدهد و من یک خانم خانهدار هستم. من اینجور بودن را دوست دارم. خانواده من فکر میکنند که من کاملا دیوانه هستم که با یک افغان ازدواجمیکنم. نامزد من حسابدار است و انگلیسی را بهتر از خودم حرف میزند، اماخانواده من اهمیت نمیدهد. ازدواج ما در مسجد خواهد بود و فکر نکنم خانوادهام در مراسم حضور بیابند.این یک کم سخت است که من ازدواج میکنم در حالی که خانوادهام نیستند. اما امیدوارم که زندگی جدید من با همسرم شاد و خوب باشد. من خانه و زندگیخواهم ساخت، همان چیزی که همیشه آنرا میخواستم بدون اینکه ناراحت باشم کهدیگران در مورد من چه قضاوتی میکنند.
منبع:sunni-news.net
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|