خودش چنین نقل میکند:
در جامعهای پرورش یافته و بزرگ شدم که پرستش خدا فقط در نماز، روزه، حج و چند شعائر ظاهری دیگر خلاصه میشد که متأسفانه آنهاهم توسط زنان و مردان سالخورده انجام میگرفت. اما جوانان، نه ازآنها توقع انجام کار خیری میرفت، نه از منکرات و گناه بازداشته میشدند.
سال سوم تحصیل، با دو نفر از همکلاسیهایم آشنا شدم که در میان مجموعه، فقط همان دو نفر نماز میخواندند. من تحت تأثیر قرار گرفتم و با خود گفتم: چرا نماز نخوانم با آنکه احکام و دستورات مربوط به نماز را فرا گرفتهام؛ مگر نه اینکه نماز بر هر فرد مسلمان لازم و ضروریست؟ بالاخره توفیق خداوند شامل حالم شد و از آن روز به بعد شروع به خواندن نماز کردم. نماز باعث شد که من به تلاوت قرآن و حفظ قرآن رو بیاورم و جزئی از آیات کلام الله مجید را حفظ کنم و همچنین به رعایت حجاب اسلامی و گوش ندادن ترانه و موسیقی بیندیشم.
درسال 1980 که کم کم پا به سن تکلیف میگذاشتم، پدیدهی حجاب- اگر تعبیرم درست باشد- به وجود آمد و گسترش یافت. در کلاس درس مادر و خواهر حقیقی بودند که حجاب را رعایت مینمودند. من برای آنها بیشتر از دیگران احترام قائل بودم. با آنکه تا آن روز از حقیقت حجاب چیزی سر در نمیآوردم، ولی در اینکه مردم آن را پدیدهای نو یا سرپوشی بر حقایق یا پنهان کردن شخصیت واقعی خویش قلمداد میکردند مردد بودم.
یادم میآید پس از اینکه به فرض نمودن حجاب یقین پیدا نمودم، واقعهای به رایم رخ داد:
شیطان در وجود دختر عمهام که دوستدار فسق و فجور و ترانه و نغمههای جنونآور بود، رخنه کرد. روزی از مدرسه برگشته بودم متوجه شدم که حجاب را زیر سؤال برده و زنانی را که حجاب میپوشند به باد استهزاء گرفته است، من که از شنیدن سخنان وی به شدت عصبانی شده بودم به او گفتم:
از امروز به بعد انشاء الله من هم حجاب اسلامی را رعایت خواهم کرد.
او با لبخندی شیطنت آمیز در جوابم گفت:
عزیزم تو هنوز نوجوانی، چه لزومی دارد، جمال و زیباییات را پنهان نمایی؟!
این برخورد دختر عمهام به خیر من تمام شد و موجب شد که در مورد پوشیدن حجاب قاطعانه تصمیم بگیرم.
هنوز چند روزی از این واقعه نگذشته بود که به دیدار یکی دوستان نزدیکم رفتم، هنگامی که میخواستم از او خداحافظی کنم یک عدد برقع و چادری بلند به من هدیه کرد و گفت شاید روزی به اینها نیاز پیدا کردی. هدفش به رایم مشخص بود، میخواست بدین صورت به پوشیدن حجاب وادارم کند.
دیری نپایید که آرزوی دوستم تحقق یافت، روزی میخواستم بیرون بروم ناخودآگاه دستم به برقع و چادر رفت، آنها را پوشیده و از منزل بیرون شدم. با خود گفتم: امروز همه را غافلگیر میکنم بگذار بخندند و مسخرهام کنند.
اکنون حمدالله حدود پنج سال است که به حجاب پایبند شدهام. در دو سال اول ترس از خداوند به طرز عجیبی برمن تسلط یافته بود، خواب را از چشمانم گرفته بود، میترسیدم که اگر خداوند درآن روزهای غفلت قبض روحم مینمود، چگونه با این وجود سراپا آلوده به گناه ملاقاتش میکردم، آن هم کسی که دیده و دانسته گناه کند و معصیت را پیشهی خویش سازد. خصوصاً هنگام تلاوت سورهی نور، که حمدالله آن را حفظ کردهام و برخورد به این حدیث پیامبر، ترسم افزایش مییابد:
«نساء کاسیات عاریات مائلات».
(زنانی که ظاهراً پوشیده و در واقع برهنهاند و به گناه میل و رغبت دارند).
در خاتمه خدمت دوشیزگان بد حجابی که در بازارها و اماکن عمومی تردد دارند عرض میکنم:
تا به کی میخواهید نشان تیرهای زهرآگین چشم مردان از خدا بیخبر قرار بگیرید!؟ مگر نمیدانید که خداوند هر لحظه مشرف بر حال و ناظر اعمالتان است؟ مگر فراموش نمودهاید و نمیدانید یا خود را به فراموشی زدهاید که زیبایی واقعی زن در حجاب و حیا و وقارش نهفته است؟
(مانند فاطمه شیر زن باشید که در فرانسه به احترام چادرش حاضر شد از مدرسه اخراج گردد و در نتیجهی استقامتش دادگاه به نفع وی حکم صادر کرد).
انسیت فاطمة التی لحجابها خضعت فرانسا والعصاة توتروا.
(مگر فاطمه را از یاد بردهای که فرانسه در مقابل حجابش زانو زد؛ و سرد مداران معصیت تیره رو شدند).
ثبتت علی ایمانها وتسامقت کا لنخلة الشماء لا تتئاثر.
(برایماانش استقامت ورزید و مانند نخل تنومند که از باد هراس ندارد پایدارماند).
انسیتها انسیت کیف تحدثت عنها الوسائل کیف عزالمخبر.
(آیا او را از یاد بردی ندیدی چگونه خبرگزاریهای دنیا و خبرنگاران با آب و تاب خبرش را منتشر کردند).
خواهرم:
برخیز، طهارت کن و دو رکعت نماز بخوان و باخدای خویش پیمان ببند بقایای عمرت را باحجاب بگذرانی. (انشاء الله).
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|