گواهی می دهم که به جز خداوند یکتا هیچ خدای دیگری وجود ندارد و محمد صلی الله علیه وسلم پیامبر وی می باشد. این کلمات را از ته قلبم در مقابل جمعیتی از مسلمانان در مسجد بر سر زبان آوردم. هنگامی که به دین اسلام مشرف شدم، بیست و شش سالم بود و در نوزده ماه می سال 2000، این اتفاق خوب در زندگیم افتاد.
در شهر هانویی ویتنام به دنیا آمدم، به لطف خدا به کشور بلژیک رفته و در رشته ی زمین شناسی به تحصیل پرداختم. هنگامی که در ویتنام بودم درک مبهم و تاریکی نسبت به پروردگار داشتم و اغلب وقتی سؤالی در این زمینه از خودم می پرسیدم دست پاچه می شدم. سرآغاز جهان و انسان از کجا سرچشمه می گیرد؟ در آن زمان آدم و حوا را به عنوان سمبلی از خلقت می دانستم که همگی ما از آنها به وجود آمده ایم.
خیلی وقت ها درباره ی خدا، اسلام و پیامبر بحث و گفتگو می کردم ولی هیچ گاه فکر نمی کردم که دوره ای فرا برسد و تا این حد احساس نزدیکی نسبت به آنها داشته باشم.
در بلژیک تعدادی همکلاسی مسیحی داشتم که در حال مطالعه ی اسلام بودند. گاهی اوقات آنها درباره ی خداوند برایم صحبت می کردند ولی من هیچ توجهی به گفته هایشان نمی کردم. با خودم فکر می کردم که چرا آنها با وجود تحصیلات عالی و درک و آگاهی نسبت به مسائل روز باید به یک چنین دین سطحی و پیش پا افتاده بپردازند؟
بعضی وقت ها از خودم خجالت می کشیدم که چرا هیچ اطلاعات و یا آگاهی درمورد ادیانی که در اطراف خود می بینم ندارم. فکر می کنم معجزه ای در کار است که اینچنین مسلمانان ایمانی محکم و با ثبات دارند. از سپتامبر 1999، شروع به مطالعه درباره ی اسلام نمودم، هر قدر بیشتر مطالعه می کردم احساس نزدیکی خاصی نسبت به آن می نمودم.
اغلب از خودم می پرسیدم که آیا خدایی وجود دارد؟ چگونه می توانم به او ایمان بیاورم در حالی که وی را با چشمان خود نمی بینم؟ شب روز به این موضوع فکر می کردم تا بلکه پاسخ قانع کننده ای بیابم.
بعدها فهمیدم که می توان خدا را در قلب خود احساس نمود و این برابر با دیدن مستقیم وی می باشد. شکر خدا ترجمه ای از قرآن به دستم رسید و پس از خواندن آن به پروردگار ایمان پیدا کردم. فهمیدم که اسلام دین واقعی است، تصمیم گرفتم دنباله رو این دین حقیقی باشم و مسلمان شوم.
روزی که به دین اسلام مشرف شدم، مهمترین روز زندگیم بود. زندگی که با روی آوردن به اسلام از تاریکی و بدبختی به سوی نور و خوشبختی شتافت. از وقتی که مسلمان شده ام غرق در غرور و شادی هستم. از لحاظ شخصیتی به طور کلی تغییر کرده ام. قبلاً الکل مصرف می کردم و بی بند و باری برایم چیز عادی بود. هیچ وقت به خوبی و بدی مسائل زندگی فکر نمی کردم و از مرگ می ترسیدم. ولی حالا خیلی فرق کرده، احساس می کنم خداوند در کنارم است و مرا می بیند. این باعث می شود بین حق و باطل تمییز قائل شوم، و در درون خود احساس آرامش نمایم.
از خداوند می خواهم قلب هر کسی که آمادگی سفر به سوی روشنایی را دارد هدایت نماید.
پایان
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|