سلام، من جو هستم. بیست و چهار سال دارم و در سنت لوییز زندگی می کنم. در یک خانواده ی کاتولیک به دنیا آمده و طبق معمول هر خانواده می بایست هر هفته به کلیسا می رفتیم.
در ابتدا به کلیسا و مراسم مذهبی خیلی اهمیت می دادم، طوریکه به مدرسه ی کاتولیک رفتم. وقتی وارد دبیرستان شدم کم کم از کلیسا فاصله گرفتم. بعد از آن نسبت به آموخته های کاتولیک مسیح و چند خدایی بی احساس شدم.
فکر می کردم که اگر خداوند در آفرینش شریکی داشته باشد، پس او نمی تواند خدای واقعی باشد. به همین دلیل تنها یک خدا باید وجود داشته باشد. همچنان مسئله ی خلقت جهان و انسان برایم سؤال برانگیز شد.
در ابتدا نسبت به اسلام هیچ گونه اطلاعی نداشتم، ولی سرانجام به آن علاقمند شدم. به نظر می رسید اسلام احساس مرا نسبت به خود برانگیخت، و در اینترنت شروع به جستجو و مطالعه نمودم. به حدی برایم جالب بود که به چت و گفتگو با مسلمانان می پرداختم.
در نتیجه ی این کاووش ها با مرد مسلمانی به نام هارون آشنا شدم. او خیلی به من کمک کرد، و مرا در مسیر واقعی اسلام قرار داد. در آن موقع شانزده سالم بود و تازه وارد دبیرستان شده بودم، پس از مدت کمی شهادتین را اعلام نمودم. با این پی آمد احساسی به من دست داد که تا آن موقع هیچ گاه نداشتم.
از لحظه ای که مسلمان شدم خانواده ام مرا تحت فشار گذاشتند. مادرم دین جدیدم را مورد تمسخر قرار می داد طوری که نمی توانستم با آنها با ملایمت رفتار کنم. آنها فکر می کردند که من هیچ وقت آدم خوبی نخواهم شد، با وجود اینکه با دوستانم به مهمانی و باشگاه نمی رفتم، مواد مخدر و الکل را مصرف نمی کردم.
او بارها مرا تنبیه بدنی می کرد و در مقابل با نشان دادن آیات قرآن و حدیث از او می خواستم به خشونت خود پایان دهد. اسلام آوردن من کار ساده ای نبود، همیشه در مخاطره بودم.
می بایست به ایمان و اعتقادم ثبات می بخشیدم، با این امید که پاداش تمام رنج ها و ناراحتی های خودم را روزی خواهم دید. با تمام وجود رفتارهای ناشایست مادرم را فراموش می کنم و او را می بخشم تا شاید روزی او هم معنای این دین واقعی را درک نماید. زندگی با والدینی غیر مسلمان واقعاً کاری بس دشوار می باشد. دعا می کنم خداوند قلب آن ها را متحول سازد.
پایان
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|