10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3327693
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

1344 تعداد مشاهده : 678 تاریخ اضافه : 2011-01-27

 

ملکه، بانویی که به تازگی به دین اسلام روی آورد


من یک زن تازه مسلمان از ریچموندوا هستم. تا اواخر سال گذشته هیچ گاه با مسلمانی برخورد نکرده بودم. هیچ گونه نظری راجع به اینکه در شهرمان یک مرکز اسلامی وجود داشته باشد نداشتم. به هر حال کم کم دین اسلام برایم جذابیت پیدا کرد ولی نمی دانستم از کجا باید درباره ی آن تحقیق کنم. به هر طریقی که بود درمورد آن اطلاعاتی کسب نمودم، به مطالعه ی کتاب پرداختم ولی توسط غیر مسلمانان نوشته شده بودند.

آنها می گفتند که محمد (صلی الله علیه وسلم) پیامبر دین اسلام در قرن هفتم خودش قرآن را نوشته است، مسلمانان سنگ سیاهی را عبادت می کنند و اسلام به زنان ظلم می نماید. همچنین اسلام به وسیله ی زور درحالی که در یک دست شمشیر و در دست دیگر قرآن است به مبارزه برخاست، و تعداد زیادی دروغ که داشتم می خواندم.

یک روز دو بانوی مسلمان محجبه اهل پاکستان را در دانشگاه دیدم. جلو رفتم و پس از ابراز دوستی شروع به پرسیدن سؤالاتی درباره ی اسلام نمودم. قبلاً وقتی که دوازده سالم بود از آیین مسیحیت خارج شده بودم، بنابراین هیچ گونه چالشی درمورد عقایدم در خود نمی دیدم، چرا که از اول بدون مذهب بودم. از چیزی که آنها می گفتند شگفت زده شدم. فهمیدم که تمام چیزهایی که قبلاً درمورد اسلام خوانده ام همه اش دروغ بود.

وقتی تابستان به خانه برگشتم، در یک فروشگاه شروع به کار نمودم. هر روز خانم سیاه پوست مسلمانی در حالیکه حجاب داشت به فروشگاه می آمد. یک روز پرسیدم که وی در کجا به عبادت می پردازد، او نیز در پاسخ مرکز اسلامی که نزدیک محل کارم بود را به من معرفی کرد. خیلی خوشحال شدم و روز بعد به همان جا رفتم ولی هیچ کس در آنجا نبود. تصمیم گرفتم روز جمعه به مرکز بروم. آن روز پر از مسلمانانی بود که برای مراسم نماز جمعه جمع شده بودند. یکی از برادران به من گفت که باید تا پایان نماز منتظر بمانم، من نیز قبول کردم. سپس چند خانم جلو آمدند و یکی از آنها ترجمه ی قرآن و کتابی درباره ی اعجاز قرآن به من داد و توصیه کرد پیش از هر کاری آنها را بخوانم.

وقتی آنها را خواندم تازه متوجه شدم که بدون شک می توانم مسلمان شوم. همچنین فهمیدم که قرآن واقعاً کلام پروردگار می باشد و نه دست نوشته ی فرد عامی و بی سواد. بنابراین هفته ی آینده به همان مرکز اسلامی رفتم تا شهادتین را اعلام نمایم. وقتی پدرم از این موضوع مطلع گشت بسیار عصبانی شد، و به آپارتمانم آمد. هر آنچه که مربوط به مذهب جدیدم می شد از جمله کتاب قرآن را با خود برد.

به پلیس تلفن کردم، ولی آنها از کمک کردن به من خودداری نمودند. آنها گفتند که مگر نمی دانی پدرت کار درستی انجام داده است. تصمیم گرفتم با پدرم صحبت کنم، زیرا می خواستم به فرموده ی قرآن که مهربانی با والدین است عمل نمایم. پس از مدتی در حالیکه حجاب داشتم با پدرم ملاقات کردم. رفتار او برایم بسیار غیر منتظره بود زیرا او هیچ گونه مخالفتی با من نکرد. شاید او فهمیده بود که نمی تواند به زور مرا از دیدن جدیدم برگرداند.

پایان


ترجمه: مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند:
(اقتدوا باللذين من بعدي ،أبي بكر وعمر). 
 «به دو نفری که پس از من هستند، (یعنی) ابوبکر و عمر، اقتدا کنید» 
صحيح سنن الترمذي: ألباني 3/200

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010