قبل ازاینکه با اسلام آشنا شوم، خیلی دلم می خواست به آفریقا سفر کنم. در سال 2005، وقتی نامزدم از آفریقا برگشت، اعلام داشت که مسلمان شده است. با شنیدن این حرف خشکم زد و گفتم آیا عقلت را از دست داده ای! با خودم فکر می کردم چرا او باید دلش بخواهد یک عرب شود. برایم سخت بود که چنین زندگی داشته باشم. وقتی زنان مسلمان را در خیابان می دیدم، همیشه می گفتم چرا آنها خودشان را می پوشانند، آیا گرمشان نیست؟ برایم خیلی ناراحت کننده بود.
قبلاً پیش زمینه ای از اسلام در ذهنم داشتم، ولی وقتی در دانشگاه زندگی نامه ی مالکوم ایکس را خواندم، نظرم نسبت به خیلی از چیزها عوض شد. یک روز به یکی از دوستانم گفتم که شیفته ی اسلام شده ام. او خندید و گفت که در اشتباه هستم و اسلام آنطور که فکر می کنم نیست. ولی طولی نکشید که وی نیز نظرش در این باره تغییر کرد.
همیشه در خصوص دفاع از حقوق زنان تندرو بودم. و فکر می کردم هر مذهبی زنان را به گونه ای خاص تحت فشار قرار می دهد. هنگامی که به مراکش سفر کردم بر خلاف عقیده ام دیدم که اسلام به زنان ستم نمی کند.
قبل از اینکه مسلمان شوم، شروع به تحقیق و جستجو پرداختم. حتی خواستم چند تا از اعمال دینی را امتحان نمایم. تا اینکه یک روز با روسری از خانه بیرون رفتم، نه تنها احساس می کردم که شلخته نشدم بلکه زیبا جلوه می کردم.
من و دوستم هر دو با هم شهادتین را اعلام نمودیم. پس از شش ماه نزد نامزدم برگشتم و با هم ازدواج کردیم. حالا اهدافی در زندگی دارم که می خواهم به آنها جامه عمل بپوشانم.اسلام آوردن برای من به این معنی است که در جامعه ی شما شریک هستم، فرق نمی کند از کجا آمده باشید.
پایان
ترجمه: مسعود
سایت مهتــدین
Mohtadeen.Com
|