مولی کارلسون، یک آمریکایی مسیحی می باشد که به تازگی به دین اسلام مشرف شده است. وی درمورد احساساتش نسبت به دین اسلام چنین بیان می کند:
جستجوی من درباره ی اسلام درست بعد از یازده سپتامبر سال 2001، آغاز شد، آن موقع تازه وارد دانشگاه شده بودم و هجده سال سن داشتم. با دختری از عربستان سعودی کار می کردم، من معلم سر خانه ی وی بودم. بعدها با چند دختر مسلمان دیگر از پاکستان و فلسطین هم آشنا شده و با هم دوست شدیم. هیچ گاه از آنها درمورد طرز لباس پوشیدن و اعتقاداتشان نمی پرسیدم.
مدتی سپری شد و کم کم درمورد فرهنگ آنها با هم شروع به بحث و گفتگو نمودیم. پس از واقعه ی یازده سپتامبر از یکی از آنها که بعدها یکی از بهترین دوستم در روی زمین شد، سؤالاتی راجع به اسلام و عقیده یشان پرسیدم.
یکی از دلایل من برای این کار این بود که مسلمانان را می شناختم، و هیچ کدام از آنها تروریست و یا خراب کار نبودند. خلی متأسف بودم زیرا مذهب آنها از سوی غربی ها داشت مورد تهاجم واقع می شد. به آنها حمله می نمودند به ویژه بعد از این واقعه مسلمانان در آمریکا دیگر امنیت نداشتند.
می خواستم دراین باره بیشتر بدانم چرا که اگر درمورد چیزی آگاهی نداشته باشیم خود به خود از آن می ترسیم. هر چه زمان می گذشت بیشتر به دوستان مسلمانم احترام می گذاشتم، بطوریکه هیچ گاه رابطه ی بین من و آنها متزلزل نشد.
آنها بزرگترین تأثیر را روی من گذاشتند، به خصوص یکی از همکلاسی هایم که به دین اسلام روی آورد. به مدت چند ساعت کنار او می نشستم و درمورد اسلام سؤال می پرسیدم. چرا مسلمان شد؟ چگونه مسلمان شد؟ و تمام اطلاعاتی را که می بایست در این مورد داشته باشم بدون هیچ گونه چشم داشتی به من می داد.
او هم از من سؤالاتی می پرسید، در حالی که خودش پاسخ آنها را می دانست. اسلام برایم دین قابل احترامی بود، ولی در آن موقع زیاد به آن فکر نمی کردم یا اینکه فکر مسلمان شدن را در سر بپرورانم. دست آخر مسلمان شدن سخت ترین تصمیمی بود که در زندگی گرفتم.
اسلام آوردن یکی از مهم ترین طرح هایی بود که داشتم، و باید بگویم که چقدر برایم دارای اهمیت بود. اولین سؤالی که وقتی مسلمانی را می دیدم از وی می پرسیدم موضوع حجاب بود؛ از آنها سؤال می کردم آیا با یک مرد مسلمان ازدواج کرده اید؟ منظورم این بود که من نیز می بایست با یک مرد مسلمان ازدواج نمایم و تحت نفوذ وی مسلمان شوم.
احساسی که لحظه ی بعد از اسلام آوردن در دورن من به جریان افتاد این بود که پس از اعلان شهادتین باید مسلمان خوبی باشم، زیرا ارزش کلماتی که بر زبان آورده ام را نمی توان با هیچ چیز دیگر سنجید.
به یاد دارم که در آن لحظه همه چیز تغییر کرد. حالا تبدیل فردی شده ام که با شخصیت قبلی کلی تفاوت داشت. با کمک خداوند من، یک جوان بیست و دو ساله توانستم عظمت این دین بزرگ را بفهمم.
از آن روز به بعد و پس از آن تصمیم مهم دیگر به گذشته پشت کردم، چرا که معنای واقعی زندگی را درک نموده و به سوی مسیر حق هدایت شده بودم. این تغییر و تحول با روح و فکرو جسم من درآمیخته است.
پایان
ترجمه: مسعود
سایت مهتــدین
Mohtadeen.Com |