مشیت الهی آنقدر اسرارآمیز است که گاهی درک آن برای ما آسان نیست.
تصور می کنم قبلاً داستان های زیادی را راجع به تازه مسلمانان شنیده اید. آنها از خداوند سپاس گزارند که هر روز به تعداد مسلمانان افزوده می شود. اما هنوز هم نمی توانم باور کنم که این افراد چطور یک دفعه متحول شده و دین اسلام را انتخاب می کنند.
در این جا می خواهم به داستان اسلام آوردن ریتا اشاره نمایم. برای اولین بار ریتا را در ابوظبی پایتخت امارات متحده ی عربی حدود سه یا چهار سال پیش دیدم. در آن زمان، او دوست دختر یکی از دوستانم بود. وی به اصول و قوانین اخلاقی خیلی پایبند نبود، در مصرف الکل زیاده روی می کرد و لباس های زننده و ناجور می پوشید. در کل وضعیت زندگی خوبی نداشت. پدرش در قید حیات نبود و مادرش اهل کانادا بوده و به دلیل شرکت در پارتی ها و مجالس عیش و نوش دخترش را از یاد برده بود.
به هر حال همچنان که گفتم معیشت الهی به گونه ای است که حتی تصور آن هم در فکر بشر نمی گنجد. در آن موقع او به مذهب علاقه پیدا کرد و مقداری درباره ی اسلام به مطالعه پرداخت. نیازی به گفتن نبود که آن فقط جنبه ی سرگرمی در زندگی وی داشت ولی با این حال چیزی ذهنش را به خود مشغول ساخته بود و این همان چیزی بود که وی به آن نیاز داشت.
البته مسیری را که در زندگیش طی می کرد زیاد نمی پسندیدم. لزومی نمی دیدم خودم را با دوستم و ریتا همراه و هم فکر بدانم، حالا خوشحالم از اینکه یک چنین عقیده ای داشتم. پس از گذشت دو یا سه سال، فرصتی پیش آمد تا بتوانم با ریتا صحبت کنم. آخر این گفتگو به بحث های فلسفی و مذهبی کشیده شد.
زمان همچنان می گذشت تا اینکه وی ابوظبی را ترک نمود. در آن موقع رابطه با مردها و نوشیدن الکل و پوشیدن لباس های ناجور را به طور کلی کنار گذاشته بود، و مانند زنان با شخصیت لباس می پوشید. آن وقت هنوز مسلمان نشده بود.
در مدتی که از ابوظبی دور بود به جستجو و مطالعه در مورد اسلام ادامه داد. درواقع با اسلام انس گرفته بود. دائماً تشنه ی دانش و معرفت بوده و هنگامی که از او خبر دار شدم برایم مهمترین اخبار جهان اسلام را می فرستاد. آن سال گذشت، و ریتا به ابوظبی برگشت. این بار با احتیاط با او صحبت می کردم.
متوجه ی این نکته شدم که تنفر شدیدی نسبت به کارهای گذشته پیدا کرده است. لباس های بلند می پوشید و از مادرش دوری می کرد. نباید از روی ظاهر درمورد زنان قضاوت نمود گاهی زنان مسلمان حجاب را فقط به خاطر اجبار می پوشند ولی بیشتر آنها از رازی که درون آن نهفته آگاهی داشتند و به ارزش واقعی حجاب پی برده بودند. وقتی که خواستم برای آخرین بار همدیگر را ببینیم درباره ی نماز چیزهایی به او یاد دادم. او روسری را کامل سر می کرد و لباس بلندی بر تن داشت. از او پرسیدم به چه نتیجه ای رسیده است؟ آیا از خودت راضی هستی؟
پس از آن به بریتانیا برگشتم. فکرش مرا شگفت زده کرده بود، من اشتباه می کردم. چند روز گذشت و از او ایمیلی دریافت نمودم. تصمیم گرفته بود که منزل مادرش را ترک نموده و در کانادا زندگی کند. او شهادتین را اعلان کرد و حجاب کامل می پوشید و نماز می خواند.
این هم سرگذشت دختری که معتاد به الکل بوده و عفت و پاکدامنی برایش مهم نبود. وی برخلاف وضعیت سختی که در پیرامون زندگی داشت باز هم حجاب می پوشید و با مردم درباره ی شانسی که سلام در زندگی به آنها می دهد حرف می زد. باور کردن این این چیزها از او برایم سخت بود. قصد داشت به مردم نشان دهد که من مسلمان هستم و از این بابت به خودم می بالم.
او حقیقت را پیدا کرده و خداوند در این مسیر همراه وی بود. امیدوارم تمام انسان ها در راهی که او به آن وارد شده است رهنمود یابند.
پایان
ترجمه: مسعود
سایت مهتــدین
Mohtadeen.Com |