تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

خواهر عایشه، کاتولیک سابق از مجارستان

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نام من عایشه است، اهل شمال مجارستان می باشم. علاقه ی من به دین اسلام از دوران دبیرستان در کلاس مربوط به درس تاریخ آغاز شد. آنجا بود که  فهمیدم سرزمین مجارستان حدود صد و پنجاه سال در تصرف خلیفه عثمانی بوده است. در دانشگاه در رشته ی میکروب شناسی مشغول به تحصیل شده و در آنجا با چند مسلمان آشنا شدم و علاقه ی من به اسلام دو چندان شد. وقتی آن ها را می دیدم همیشه تعجب می کردم از اینکه مسلمان هستند چقدر به خود می بالند. من کاتولیک خوبی بودم، اما اغلب نسبت به دین خودم احتیاط می کردم. با بعضی از عقاید مانند مسیح پسر خدا است، و تثلیث که به راحتی نمی توانستم به آن باور داشته باشم، موافق نبودم.

با چند مسلمان دوست شدم و با هم در ارتباط بودیم. یک بار موقع نهار صدای اذان بلند شد و یکی از دوستانم خواست آن را قطع نماید ولی اصرار کردم تا به آن گوش دهم. انگار هیپنوتیزم شده ام و واقعاً قلبم را تحت تأثیر قرار داد.

در طول تابستان برنامه های قرآنی را دانلود می کردم، نمی دانستم به چه دلیل ولی دوست داشتم به قرآن گوش دهم و معنای آن را به زبان انگلیسی بخوانم. خیلی راجع به اسلام فکر کردم و کتاب های زیادی در این باره خواندم. بعد از دو ماه تفکر سرانجام اسلام را برگزیدم و در مقابل دو نفر از دوستانم شهادتین را اعلام نمودم.

بر خلاف فرهنگ و خانواده ام اسلام را انتخاب کردم. مادرم به خاطر تغییر دینم خیلی ناراحت شد. پس از آن ماه رمضان فرا رسید و تصمیم گرفتم تا خودم را احیا نمایم. خدا را شکر در این کار موفق شدم. نماز خواندن را فرا گرفتم، ابتدا کمی برایم سخت بود چون دوستان مسلمانم زیاد مذهبی نبودند و مجبور بودم خودم به تنهایی آن را یاد بگیرم.

سپس از طریق فیس بوک توسط خواهران و برادران مسلمان مورد تشویق واقع شدم. آنها برایم کتاب و جزوه می فرستادند. یکی از برادران اهل یمن برایم قرآن به زبان عربی فرستاد زیرا در اینجا قرآن به زبان عربی وجود نداشت. هم اکنون بیش از یک سال است که حجاب می گیرم.

در این بین با مادرم دچار مشکل شدم. به عقیده ی او من یک تروریست شده بودم و می بایست همچنان که دینم را ترک کرده او و کشورم را نیز ترک نمایم. مادرم در همه ی غذاها از گوشت خوک استفاده می کرد و من هم از خوردن آن امتناع می کردم. وقتی حجاب می گرفتم هیچ گاه به من نگاه نمی کرد و می گفت که من مسیحی به دنیا آمده ام نه مسلمان.

مدتی ارتباط ما با هم بحرانی بود و من هرگز به او بی احترامی نکردم. خوشبختانه کم کم آرام گرفت و حالا بیشتر دین مرا قبول دارد. زندگی من بزرگترین امتحان است و به خاطر آن از خداوند سپاسگزارم و امیدوار و صبور هستم. سعی دارم هر روز بهتر و بهتر شوم و بیشتر درباره ی اسلام بیاموزم.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com