تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

چگونه وارد دین اسلام شدم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برایم کمی دشوار است که به خاطر بیاورم مسلمان شدن من دقیقاً چگونه اتفاق افتاد. احتمالاً وقتی داشتم برای اولین بار در سال 2007، برای کار تجارت به پاکستان مسافرت می کردم. دلم نمی خواست بروم، در حقیقت در گروه ما هیچ کس نمی خواست به این سفر برود. سرانجام من داوطلب شدم که این کار را بر عهده بگیرم و این تصمیم باعث شد تا هم شخصیت و هم شغلم تغییر پیدا کند.

گرچه با غذاهایی که مردم آسیای جنوبی می خورند آشنایی داشتم ولی درمورد پاکستان به جز خبرهایی که در بی. بی. سی و سی. ان. ان به خورد ما می دادند چیز دیگری نمی دانستم. مادرم از خبر سفر من به پاکستان وحشت زده شد ولی چاره ای جز رفتن نداشتم.

آغاز سفر خوب بود، از غذاها لذت بردم و دوستانی نیز پیدا کردم. در راه برگشت رئیس مأموریت دیگری نیز به من محول کرد و مدیریت گروه به ترکیه و مصر و دبی را بر عهده من گذاشت. از آن به بعد وقتم را صرف مسافرت به این گونه کشورها نمودم و با مردمی کار می کردم که اسلام در زندگی روزانه آنها نقش مهمی را ایفا می نمود. در اداره نماز خواندن مسلمانان را می دیدم و همیشه قرآن بر روی میز کارشان بود. هر روز صبح زود با صدای اذان از مسجد کنار هتلی که در آن اقامت داشتم از خواب بیدار می شدم.

پس از یک سال مسافرت و کار در کشورهای اسلامی، به این فکر افتادم که قرآن بخوانم. احساس کردم که باید درک و فهم عمیق تری نسبت به اسلام به دست بیاورم تا در ایجاد ارتباط با مردمی که با آنها کار می کردم کمکم نماید.

البته هیچ نظری درمورد مسلمان شدن نداشتم. آن موقع منکر وجود خدا بوده و اصلاً به فکر دست و پا کردن مذهبی برای خود نبودم. هر چیزی را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دادم و از مسائل علمی روز آگاهی خوبی داشتم. والدینم زیاد مذهبی نبودند و به همین دلیل هیچ وقت مرا به داشتن دین تشویق نکردند.

بعد از اولین ازدواجم گاهی به کلیسا می رفتم و این بیشتر به خاطر احترام بود نه اینکه واقعاً به آن معتقد باشم. با این وجود این فکر به ذهنم خطور کرد که قرآن بخوانم. سال 2008، یک روز تصمیم گرفتم که دیگر الکل ننوشم، گرچه زیاد الکلی نبودم ولی با این حال آن را به کلی کنار گذاشتم. مدتی بعد خواندن ترجمه ی قرآن را تمام کردم. سفر های زیادی می رفتم و از اینترنت ترجمه ی قرآن را دانلود کرده و در لب تاپ ذخیره نمودم و در هواپیما، هتل و فرودگاه همیشه مشغول خواندن قرآن می شدم.

برای کسی مثل من که هیچ وقت آن را نخوانده کمی مشکل بود ولی با هر زحمتی بود آن را می خواندم. هر چه بیشتر می خواندم بیشتر دلم می خواست ادامه دهم. چیزهایی در قرآن می دیدم که اصلاً انتظار نداشتم که در آن پیدا کنم. احساس می کردم که قرآن دارد با من حرف می زند.

یک هفته پس از مطالعه ی قرآن تجربه ی تکان دهنده ای برایم پیش آمد. شرح آن برایم خیلی سخت است، به شما اطمینان می دهم که نه الکل مصرف کرده بودم و نه توهم داشتم. شب بود و در حال پرواز با هواپیما به مقصد زوریخ بودم. کمی بعد از شام به خواب رفتم. پس از مدتی از خواب بیدار شدم. کابین ساکت و تاریک بود، اما احساس کردم جسمی در دهانم قرار دارد. وقتی دهان را باز کردم کلمه هایی بیرون آمدند. کلمات حرف می زدند و می گفتند "خداوند باغچه ای برای همه ما دارد". شوکه شدم هیچ وقت چنین چیزی را تجربه نکرده بودم. مقداری آب نوشیدم و دوباره به خواب رفتم. باز از خواب بیدار شدم احساس عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت. ولی این بار وقتی دهانم را باز کردم کلمه ی "محمد" از آن بیرون آمد.

سعی کردم دوباره بخوابم، اما دیگر آن اتفاق برایم نیفتاد. وقتی در ذهنم به آن فکر کردم، فهمیدم که حکمتی در آن وجود دارد. چند روز بعد دریافتم که این اتفاق درست در شب اول ماه رمضان پیش آمده است. در کل نوزده روز طول کشید تا خواندن قرآن را تمام کنم.

ماه اکتبر بود و سفری به پاکستان رفتم و یک هفته را با دوستم و خانواده اش گذراندم. با دوستم نماز می خواندیم و خیلی اوقات احساس می کردم که بر ای رسیدن به پروردگار این مسری درست و واقعی است. این گونه بود که به دین اسلام مشرف شدم و هیچ کس مرا مجبور به این کار نکرد.

درباره ی اسلام مطالعات زیادی انجام دادم از جمله راجع به زندگی پیامبر صلی الله علیه وسلم چیزهای فراوانی یاد گرفتم. اسلام دین جدیدی است، و حقوق زنان در اسلام همیشه موضوع مورد توجه من می باشد.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com