تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

بدون نماز هرگز

اسم قبل از اسلام: مالتي

اسم بعد از اسلام: رقيه

وضعیت تأهل: متأهل

ملیت: سيرلانكا

 

 

رقيه: بدون نمازم هرگز، از آن دست نخواهم کشید

 

اسم من مالتى است و اهل سيلاني می باشم. سی سال سن دارم. پیشتر بودا را می پرستیدم و در این دین هیچ امنیت و آرامشی را تجربه نکردم و تنها می دیدم زندگیم پر از سختی و دشواری و بدبختی و ناگواری ها است و زندگی خانوادگیم تهی از دوستی و رحمت بود. پدر از مادرم جدا شده و پنج فرزند که خواهران من بودند را ترک کرد من بزرگ ترین آن ها بودم.

به این ترتیب مسئولیت را از همان ابندای کودی به دوش کشیدم و هشت سال بیشتر نداشتم. مجبور بودم برای یک خانواده ی کامل پول کسب نمایم و به تحصیل خواهرانم کمک کنم.

وقتی پانزده سالم شد پدرم من را به همسری خواهرزاده اش در آورد. او مرد دائم الخمری و بد اخلاقی بود و بعد از مدتی زندگی مشقت بار سه پسر از او به دنیا آوردم و مشکلات و سختی ها بیشتر و پیچیده تر گردید. بر شانه ام بچه های کوچک و مردی بیکاره که تنها کارش نوشیدن مشروب بود سنگینی می کرد.

خانه ای که من و کودکانم در آن زندگی می کردیم اتاق کوچکی بود که سقف آن از شاخه های درخت بود و آب باران به شدت از آن به داخل می ریخت و اتاق پر از آب می شد.

بار دیگر به سر کار برگشتم تا بتوانم مایحتاج کودکانم و خورد و پوش آنان را تأمین نمایم.

در مواجهه با انبوه مشکلات درهم تنیده تصمیم گرفتم برای کار به خاطر فرزندانم به خارج روی بیاورم. برای همین مدارک سفر را تحویل داده و به مدت چهار سال در عربستان سعودی کار کردم. حقوق هر ماه را برای خانواده ام ارسال می نمودم. بعد از چهار سال کار پیوسته برگشتم. انتظار داشتم که بچه هایم در رفاه باشند‌، در خانه ی جدید و در مدرسه تحصیل کنند و لباس های جدید بر تن داشته و سالم و خوشحال باشند.

اما بهت زده شدم وقتی همان خانه ی قدیمی و بچه هایم را در همان لباس های ژنده و لاغر و نحیف مشاهده نمودم. شوهرم پول ها را دریافت کرده و آن را برای شراب و بدمستی خود به هدر می داد. این جا بود که تصمیم به خودکشی گرفته و زهر نوشیده و افتادم. از هوش رفتم و من را به بیمارستان بده و معالجه کردند.

بار دیگر چشمانم را باز کردم و بعد از آرام شدن اوضاع و آرام شدن تصمیم گرفتم که بار دیگر به سر کار برگردم. اما به شرط آنکه پول های من تا بعد از بازگشتم به کشور خرج نشود. در کویت نزد خانواده ای بسیار خوب کار می کردم. آن ها به خوبی با من رفتار می کردند و نماز خوانده،‌ روزه می گرفتند، حتی بچه های آن ها پایبند نماز و روزه بودند.

 

سبب مسلمان شدن من

 

دز طول کار نزد این خانواده می شنیدم که کودکان آن ها سرود "إلا صلاتي" شيخ عفاسي را تکرار می کنند. من هم به همراه آنان سرود را می خواندم و شاد بودم. وقتی این آهنگ از تلویزیون پخش می شد به من می گفتند تا رفته و سرود " إلا صلاتي ما أخليها " شيخ عفاسي را گوش کنم. مشاهده می کردم که پسرش را با خود به مسجد برده و با هم نماز می خواندند. تلویزیون تصاویر کعبه و نماز مسلمانان در مکه و منظزه ی حرم را نشان می داد. می دیدم که مسلمانان در صف های منظم ایستاده و رکوع و سجدخ می کنند و صحنه های آن احساس آرامش و طمئنینه و قرار را به من القا می نمود.

یک روز و در حین کار صاحب کارم از من پرسید: آیا مسلمان ها را دوست داری؟ پاسخ دادم: آری. او گفت: آیا می خواهی مسلمان شوی؟

من قبول کرده و درخواست کردم که کمی بیشتر درباره ی دین اسلام بیاموزم. از آن جا که من خواندن بلد نبودم صاحب کارم کیف هدایت را که شامل کتابچه ها و نوازهایی در رابطه با دین اسلام و زندگانی بعد از مرگ به زبان سنگالی بود از انجمن آشنایی با دین اسلام دریافت نمود.

من به نوارها گوش داده و خدا را شناخته و تصمیم گرفتم اسلام بیاورم.

ورود من به دین اسلام در بخش سالمیه در کویت و در اواخر ماه مبارک رمضان سال ۲۰۰۶ روی داد و نام جدید من رقیه می باشد.

بعد از مسلمان شدن و بیان شهادتین احساس راحتی و آرامشی نمودم که هرگز پیش از آن در زندگی تجربه نکرده بودم. هنوز هم این سروده ی اسلامی را دوست داشته و تکرار می کنم "إلا صلاتي ما أخليها"(بدون نمازم هرگز،‌ از آن دست برنخواهم داشت). به راستی از آن دست نخواهم کشید و هرگز دین اسلام و نماز مسلمانان را ترک نخواهم کرد.

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com