تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

از یک مسیحی متعصب تا مسلمانی متعهد

اسم من فاتح لورامن است، بیست و پنج سال سن دارم. در دسامبر 2001، در مسجد مرکزی در شهر ماکاسر مسلمان شدم. در یک خانواده ی کاتولیک به دنیا آمدم، وقتی که پسر بچه بودم والدینم به زور مرا به عنوان خدمتکار به کلیسا می فرستادند. اوایل با بی میلی این کار را می کردم، ولی وقتی چهارده سالم شد در یکی از سمینارهای مربوط به تعلیمات دینی شرکت کردم. در آنجا با راهبه ای آشنا شدم، چند بار با او و خواهرش ملاقات نمودم تا اینکه کم کم به عقاید کاتولیک علاقمند شدم.

به طور غیر ارادی با آنها به سمینارهای مذهبی می رفتم و به حرف های آنها گوش می دادم. اما هیچ وقت نتوانستم بفهمم که چرا باید برای مریم دعا کنیم و اینکه چرا او رابط میان انسان و پروردگار است. با انسانی که نام خدا را بر دوش خود یدک می کشد اصلاً احساس راحتی نمی کردم و گیج شده بودم.

دوران دبیرستان به عقاید مختلف پروتستان روی آوردم. این کلیساها به خاطر مریم و یا هر چیز مقدس دیگر دعا نمی کردند و مستقیماً خدا را می پرستیدند ولی به هر حال به تثلیث اعتقاد داشتند. با هر کسی که می توانستم درباره ی این مسائل بحث می کردم. دوستان مسلمانی داشتم که یکی از آنها اهل ایران بود. او فردی مؤدب و مهربان بود و مرا با اسلام آشنا نمود و قرآن را به من نشان داد. از طرف دیگر من هم مسیحیت و تثلیث را به او معرفی می کردم.

در آن موقع یکی از دانش آموزان اهل اندونزی که کاتولیک بود و همراه من به کلیسا می آمد و در گروه موسیقی شرکت می نمود. زبان اندونزی را خیلی دوست داشتم بنابراین از او خواستم این زبان را به من یاد دهد. وی کتابی به من داد و شروع به خواندن آن کردم، سعی داشتم با فرهنگ و آداب و رسوم کشور اندونزی آشنا شوم و این علاقه مرا به سمت دختری به نام مریم کشاند که در آینده همسرم شد.

اندونزی کشور مسلمان نشین بزرگی است و مریم هم یک مسلمان بود. در طول آشنایی من با وی، هم در یادگیری زبان پیشرفت کرده و هم درمورد مذهب با هم تبادل نظر می نمودیم. هر کدام از ما سعی داشت تا دیگری را متقاعد سازد که آیین وی صحیح می باشد. قبلاً دوستم کتابی به من داده بود که در آن تا می توانست از مسلمانان بد می گفت اما پس از اینکه به واقعیت پی بردم دیدم که اصلاً چنین چیزی حقیقت ندارد و این فقط نظر غرب راجع به مسلمانان است.

ضمن آشنا شدن با مریم و آداب و رسوم کشور اندونزی تصمیم گرفتم سفری به آنجا داشته باشم. آن موقع هنوز کاتولیک بودم، و می بایست برای ازدواج با مریم مسلمان شوم. وقتی که برای دیدن خانواده ی مریم به ناحیه ی سولاویسی رفتم، در آنجا با دوستی آشنا شدم به نام واوان، که از پایه و اساس اسلام را نه به صورت تئوری بلکه عملاً برایم شرح داد. عمل و رفتار وی درست مطابق دستورات اسلامی بود. از وی خیلی خوشم آمد و دلم خواست تا مانند او زندگی کنم. واوان توضیح داد که مسیحیت، کاتولیک و اسلام همگی اساساً بر پایه ی ایمان به خدای یگانه استوار است ولی با گذشت زمان تغییراتی در این ادیان یعنی مسیحیت و کاتولیک پدیدار گشته که باعث جدا شدن آنها از حقیقت شده است. همچنین انجیلی که امروزه در اختیار مسیحیان قرار دارد درواقع اصل نیست.

تا اینکه یک روز به درگاه پروردگارم دعا کردم تا کمکم نماید به دین اسلام مشرف شوم. چند روز بعد واوان از من پرسید که آیا آمادگی مسلمان شدن را دارم، بی درنگ به او پاسخ دادم بله. با هم به مسجد مرکزی که یکی از بزرگترین مسجد در شرق آسیا بود رفتیم و در مقابل برادران مسلمان دیگر شهادتین را اعلام نمودم.

والسلام

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com