تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

از خوانندگی در گروه سرود کلیسا تا دعوت به سوی خدا - ۱

قبل از اسلام: خادم کلیسا

اسم بعد از اسلام: محمد سوماوي

ملیت: فلیپینی

 

در آغاز سخنانش درباره ی هدایت یافتن از قدرت آفریدگار جل جلاله در جهان چنین گفت: هر ساخته ای پدیدآورنده ای دارد و برای هر کاری تدبیرگر آگاهی هست. این جهان با این آفرینشی که دارد تنها به حکمت و آگاهی خداوند متعال که آن را با قدرت بی پایانش پدید آورده است وابسته است.

هر کاری در جهان علت و سببی دارد تا کارها به طور طبیعی رخ دهند. بنابرایت بر هر انسان آفریده ای در این جهان واجب است که به خداوند یکتا و متعال باور داشته باشد و بداند که تنها اوست آفریدگار یگانه ای که همه ی جهان و آنچه در آن هست از زندگان و جمادات را بدون کمک گرفتن از هیچ مخلوق دیگری آفریده است.

همچنان که یک مؤمن راستین باور دارد که این آفریدگان نیاز به حفاظت و حمایت در برابر زلزله و نابودی و هلاکت دارند و خداوند صاحب لطف و فضل و مالک جهان و پادشاه هستی و بخشنده و بخشاینده ای است که همسر و فرزندی نمی گیرد و هم اوست زنده ی جاوید و همیشه بیدار و حکمفرما بر این گیتی: "وقل الحمد لله الذي لم يتخذ ولداً ولم يكن له شريك في الملك، ولم يكن له ولي من الذل وكبره تكبيراً"

 

تازه مسلمانی که خادم کلیسا بود

محمد سوماوي اهل فیلیپين به دین مسیحیت گرویده و حتی به اوقات نیایش و اجرای سرودهای مذهبی نیز پایبند بود. وی همچنین در گروه کر کلیسا مانند والدینش که به دین خود پایبند بودند سود می خواند.

 

ماجرای هدایت یافتن من

محمد سوماوي خود چنین می گوید:

ماجرای من در مسیر هدایت از سال 1990 و هنگام جنگ عراقي و كويت آغاز شد. اما ااین اتفاقات چگون باعث هدایت من شدند؟

اساس عقیده ی من ایمان به خداوند بود و زمانی که مسیحی بودم، پرسش های بسیاری هر زمان به ذهنم می آمد. همیشه در مراسم های دینی مسیحیت شرکت کرده و عضو گروه کر دینی و خواننده ی سرودهای پیرامون خدا و مسیح پسر خدا، طبق عقیده ی مسیحیان – و خداوند از آن پاک و مبراست‌، بودم‌.

اصل و اساس عقیده و دین سابق من همین بود که: "عيسى مسيح پسر خدا است! " همین عقیده را آموخته و از هنگام تولد یادگرفته بودم.

ولی پرسش های زیادی ذهنم را به خود مشغول می کرد. من به آنچه انجام می دادیم متقاعد نشده بودم. در پس این عبادات و مراسم ها هدفی جز اینکه در میان آنان به عنوان یک مسیحی کاتولیک زندگی کنم نداشتم.

 

شغل سابق من

در فیلیپین به عنوان جوشکار در و پنجره های فلزی کار می کردم. همچنین در آخر روز به مسافرکشی با مزدی اندک می پرداختم.

هرگز به فکرم نیز خطور نمیکرد که یک روز به خارج از فیلیپین یا کشور کویت سفر نمایم تا در آن جا کار کنم. چون فکر می کردم کار من برای اینکه در خارج مشغول به کار شوم مناسب نیست.

 

مسافرت خواهرم

بنابر حکمت الهی خواهر بزرگ ترم قبل از جنگ عراق و کویت برای کار به کویت رفت. در هنگام حضور او در کویت جنگ آغاز شد و به مدت هفت ماه ادامه یافت. خبری از او نداشتیم و هیچ اخباری که ما را از حال او آسوده خاطر سازد دریافت نمی کردیم.

سردرگمی ما روز به روز بیشتر می شد. او تنها خواهر ما بود و پدرم و مادرم او را بسیار دوست داشتند. در این مدت غم و اندوه بر خانه ی ما سایه افکنده بود و پدر و مادرم شب و روز به او می اندیشیدند. اتفاقات و حوادث ناخوشایند در کویت آنقدر زیاد رخ داده بود که دیگر امیدی به زنده ماندن او نداشتیم. من از همه ی برادرهایم بزرگ تر بودم و مسئلیت تحقیق درباره ی گم شدن او و اینکه زنده هست یا مرده به عهده ی من بود.

موضوع به این راحتی ها نبود و به جستجوی بسیار و به پرسش از هر که بدانجا رفته یا باز می گشت نیاز داشت و حتی بیشتر... اگر مرده بود چه باید می کردیم؟

اگر زنده است کجا است؟ موضوع کاملاً به خواست و اراده ی خداوند واگذار شده بود... لازم بود که خودم را برای هر اتفاقی که برای خواهرم افتاده بود آماده سازم.

این دقیقاً همان کاری بود که می کردم و ترس و نگرانی آن ها را کم کرده و اشک هایشان را پاک کرده و از دردهایشان می کاستم. آن ها حقیقتاً من را اندوهناک می کردند.

به هر حال ما از او قطع امید کردیم، و دیگر امیدی به بازگشت او نداشتیم.

 

غافلگیری

بعد از گذشتن 9 ماه از مسافرت او که این مدت برابر است با مدت زمان بارداری قبل از تولد نوزاد، و بعد از پایان جنگ عراق و كويت، نامه ای از پست رسید. این نامه مانند تولد دوباره ی خواهرم برای ما و به مانند تولد او در اسلام بود.

نامه با خواهرم اسم قبل از مسلمان شدنش و نیز اسم بعد از هدایت و مسلمان شدن او شروع شده بود. او در این مدت اسلام آورده بود. خلاصه اینکه ما بسیار حوشحال شده و شادی سر تا پای ما را فراگرفت. این اتفاق برای ما غافلگیرکننده بود و چه غافلگیری زیبایی...

خواهرم هنوز زنده بود! مادرم از خوشحالی گریه می کرد و مدام خداوند را به خاطر محافظت از خواهرم شکر می گفت. خواهرم در نامه اش برای ما نوشت که زنده و در امان خداوند است و مسلمان شده و با یک کویتی ازدواج کرده است. این موضوع به آن اندازه که او را زنده پیدا کرده بودیم،‌ اهمیتی نداشت.

 

سفر من به كويت

دو ماه  بعد از اولین نامه، نامه ی دیگری از خواهرم رسید که بیان می داشت به شدت ضرورت دارد که که به کویت مسافرت کرده و کنارش باشم. سوماوي خنده ای کرده و می افزاید: او آرزو داشت که با سفر به کویت و رفتن پیش او هدایت یابم!

به هر حال، ما چیزی از نامه سردر نیاوردیم جز اینکه نیاز داشت که من پیشش باشم... خود را آماده ساختم که بروم پیش او... خیلی دلم برایش تنگ شده بود چرا که همانطور که گفتم او تنها خواهر من بود و لازم بود تا جاییکه در توانم بوده و موقعیت اقتضا کند از وضعیت او مطمئن گردم.

هر چه تقدیر خداوند باری تعالی است همان می شود و اسباب و علت ها آنگونه که او اراده کند پیش می روند. من مدارک و گذرنامه ام را آماده کرده و برای خواهرم فرستادم. سپس موافقت با ورود من به کشور کویت به دستم رسید و در 28 نوامبر 1992 به کویت مسافرت کردم.

 

زندگی جديد و دعوت به اسلام:

به محض اینکه به کویت رسیدم پرسش های زیادی در مورد این زندگی جدید به ذهنم خطور کردند. این اولین بار بود که من عرب ها را می دیدم به این شکل متفاوت و با دشداشه و غتره و عقال. ضعیت به طور کامل با اوضاع فیلیپین فرق داشت.

خواهرم با شور و اشتیاق منتظر من بود. آرزوی هر دوی ما این بود که همدیگر را ببینیم و گریه امانش نمی داد و تکرار می کرد که آیا دارم خواب می بینم؟ او باور نمی کرد که من پیشش هستم و خداوند را بسیار سپاس می گفت و از حال و احوال پدر و مادر و برادرانم می پرسید.

سپس من را به منزل خویش و شوهرش که در منطقه ی قصور واقع بود برد. مدت کمی در آن جا با آن ها بودم و بعد از آنکه از نحوه ی مسلمان شدن او باخبر شدم شروع کردند به دعوت دادن من به دین اسلام. آن ها به خاطر این دین من را دوست می داشتند و انگار به خاطر همان من را از فیلیپین به این جا کشانده بودند!‌ از آن ها پرسیدم که آیا اجباری در پذیرش اسلام هست؟! آن ها با صراحت تمام این موضوع را رد کردند و گفتند که اسلام اینچنین نیست.

ادامه دارد...

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com