تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

دیوید اهل انگلستان: لبخند یک مسلمان معنویت اسلام را به من چشاند

·         ملیت: بريتانيایی

 

 دیويد 35 ساله و اهل بریتانیا می باشد. او در روستایی زندگی می کرد که هیچ مسلمانی در آن جا وجود نداشت. او تا سن بیست سالگی چیزی درباره ی دین اسلام یا مسلمانان نمی دانست.

وی در دامان کلیسای انگلستان بزرگ شده و در مدرسه ای تحصیل می کرد که در آن جا چنین تدریس می شد که دین حقیقی همان مسیحیت است و غیر آن همگی نادرست هستند. او یادمی گرفت که حضرت مسيح خدا است و زمانی که وارد دبیرستان شد، ادیان دیگر به جز اسلام را هم به او آموختند.

 

آغاز راه

دیوید بیان می دارد: اولین بار که چیزی درباره ی اسلام شنیدم وقتی بود که کارم را به عنوان متخصص داروخانه شروع کردم. آن جا یکی از همکارانم مردی پاکستانی بود. می دیدم که روزه می گیرد. اما من معنی روزه را نمی فهمیدم. همچنین آن جا را برای نماز جمعه ترک می کرد و نمی دانستم که نماز او چگونه است. خیلی به کارهای او اندیشیده و سعی می کردم بفهمم که چرا روزه می گیرد؟ برای که نماز می خواند؟ وقتی با او حرف زدم نمی دانستم که مسلمانان مکلف به انجام این اعمال در زندگی خود می باشند.

 

زندگی غربی

او می افزاید: تصمیم گرفتم که از آن شهر به بچفیلد بروم. آن جا با دو نفر یمنی که تقریباً همسن خودم بودند ملاقات نمودم. نمی دانستم که آن ها مسلمان هستند. رابطه ی میان ما نزدیک تر گردید و با هم دوست شدیم. در این مدت من مطابق روش زندگی غربی عمل نموده و شراب نوشیده و به کلوپ های شبانه می رفتم. با این وجود صدایی در درونم به من می گفت که این شیوه ی زندگی اشتباه است. آن دو جوان به من در زیاده روی در نوشیدن شراب و شب زنده داری هشدار می دادند.

 

لبخند یک عارف

بعد از یک مدت کوتاه که به شهر بچفیلد نقل مکان کردم،‌ دریافتم که تعداد زیادی مسلمان در این شهر ساکن می باشند. کم کم با این مسلمانان آشنا شدم و از دوست یمنیم خواستم که در مورد اسلام بیشتر برای من توضیح دهد. اما چون این دوستم توانایی پاسخ گویی به سؤالات من را نداشت من را به برادرش معروف به عارف که در مسجد ابوهريره کار می کرد معرفی نمود.

 عارف با یک لبخند من را تحویل گرفت که انگار از خیلی وقت پیش من را می شناخته است. برای همین در ملاقات با او آرام و آسوده خاطر شده و احساس اطمینان کردم. او حرفی نزد و تنها گفت فلان روز مسجد ابوهریره درهایش را به روی همه باز می کند و پرسید که آیا دوست دارم در آن روز آن جا بیایم یا خیر... من پذیرفتم.

 

پرسش هایی درباره ی حضرت مسيح

 دیوید می گوید: قبل از رفتن به مسجد به نوعی اضطراب در درونم به دلیل این کار احساس می کردم. چون هیچ چیز درباره ی اسن دین نمی دانستم و می ترسیدم من را به پیروی از دینی که هنوز برای من هضم نشده و به آن متقاعد نشده ام مجبور سازند.

برای همین برای رفتن یا نرفتن به مسجد بسیار مردد بوده و درمانده بودم. تا آن که روز موعود فرارسید و برشورهای و جزواتی را در رابطه با دین اسلام دریافت نمودم. وقتی برخی از سؤالات در مورد ایت دین را پرسیدم احساس راحتی خیال و آسودگی زیادی که کاملاً با وضعیت پرتشویش و اضطراب قبلی متفاوت بود من را فراگرفت.

بعد از دیدار مذکور پرسش های زیادی درباره ی عیسی مسیح در ذهنم ایجاد شد... او خدا بود یا یک پیامبر؟ یا چیزی دیگر؟ باور داشتم که عیسی مسیح نباید خدا باشد و بیشتر به نظرم می رسید که او پیامبر بوده است و خیلی افراد در این مورد با من حرف زده بودند.

 

حقائق علمي که 14 قرن پیش بیان شده اند

وي ادامه می دهد: بار دیگر یک روز در مسجد حاضر شده و جزوه ای با عنوان "مقدمه ای مختصر و معتبر درباره ی اسلام" به شدت توجه من را به خود جلب نمود. این جزوه حاوی حقائق موجود در قرآن کريم که از لحاظ علمی در همین سال های اخیر به اثبات رسیده اند بود... سؤالی که به ذهنم رسید این بود که چگونه امکان دارد این حقایق علمی که به تازگی و در همین قرن کشف شده اند ۱۴ قرن قبل از این در یک کتاب به رشته ی تحریر درآمده باشند؟

یک جلد قرآن كريم از آن مسجد گرفته و شروع به خواندن آن نمودم. اما با خواندن آن خسته می شدم چون چیزی از آن نمی فهمیدم و چون آن را درک نمی کردم چیزی در آن توجه من را به خود جلب نمی کرد. حتی خیلی از افرادی که عربی زبان بوده و متن قرآن را می خوانند معنای آن را به طور کامل نمی فهمند. چون فهمیدن معنای آن نیاز به تدبر و پشتکار و توجه به معانی آن همزمان با عقل و با قلب دارد.

 

شک و تردید

او مي افزاید: در طول این مدت و قبل از مسلمان شدن، کشمکش درونی من برای پذیرفتن یا نپذیرفتن دین اسلام شدت گرفته بود. به ویژه آنکه عادات غلط پیشین خود را مدتی بود کنار نهاده و دیگر گوشت خوک نمی خوردم، شراب نمی نوشیدم و رابطه ی غیرمجاز با زنان نداشتم. این ها به خاطر آن بود که دریافته بودم که این شیوه ی زندگی پذیرفتنی نیست و با دین همخوانی ندارد.

بالاخره تصمیم گرفتم که مسلمان شده و روز جمعه را برای اعلام آن در نظر گرفتم. وقتی به آن روز نزدیک تر می شدم کشمکش درونی برای بیان شهادتین یا ماندن در حالت کنونی بالاتر می گرفت. تا جاییکه به شدت بیمار شده و با دوستم تماس گرفته و از او به خاطر عدم حضور در مسجد در روز جمعه عذر خواستم.

به او گفتم که جمعه ی بعدی خواهم امد. وقتی روز موعود نزدیک تر می شد بار دیگر همان حس و حال در من ایجاد شده و بار دیگر بیمار شده و این بار هم عذر خواسته و درخواست کردم قرار را برای بار سوم به جمعه ی بعد بیاندازد.

 

احساس معنوی

او اینگونه تعریف می کند: روز جمعه ی موعود فرارسیده و در ساعت 12:30 ظهر به مسجد رفته و آن روز غسل کرده بودم. دوست یمنیم، ‌عارف،‌ نیز همراه من بود. شهادتین را در برابر همه ی نمازگزاران بیان نموده و همگی به من تبریک گفته و تکبیر زدند. آن ها به من خوشامدگویی گفتند و احساس بسیار خوبی داشته و خوشحال بودم.

بعد از بیان شهادتین احساس می کردم که باری بر دوشم سنگینی می کرد و همان لحظه از دوشم برداشته شد و احساس آرامش و راحتی بی اندازه ای می کردم. احساسی بود که قابل توصیف نیست. وقتی خداوند متعال راحتی و سکینه را در قلب انسان جای می دهد،‌ هیچ کلمه ای یارای وصف آن احساس انسانی را به طور کامل ندارد.

 

در مورد بعد از مسلمان شدن چه می گوید:

- وقتی مسلمان شدم کم کم تصویر درست و کامل تری از اسلام برای من شکل گرفت. وقتی قرآن را می خوانم معنی آن را چشیده و می فهمم و در ماه مبارک رمضان همه ی آن را روزه می گیرم.

 - از لحظه ای که مسلمان شده ام بر نمازهای پنجگانه پایبند بوده و هیچ سختی و مشقتی در ادای آن ها ندیده ام. تا جاییکه دوستان یمنی ام نیز مثل من پایبند نمازهای خود نبودند.

** مصاحبه خبری با این فرد در تاريخ 29/8/2009م توسط دبیر هیئت تحرير مجله ی «البشرى» كويتي آقای محمود بكر صورت گرفته است.

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtaden.Com