تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

داستان اسلام آوردن گردا

من اهل یکی از کشورهای کوچک اروپای شرقی هستم، جایی که مسیحیت دین اصلی مردم آنجا است، جایی که بچه از بدو تولد مسیحی می باشد. هیچ وقت به خدا کفر نورزیدم اما مسیحی خوبی هم نبودم. وقتی روزهای یکشنبه به کلیسا می رفتم صرفاً برای دعا خواندن نبود بلکه در اجرای مراسم نماز و دعا به کشیش کمک می کردم و جزو گروه سرود خوانی بودم. در دل خودم به خداوند ایمان داشتم ولی همیشه از والدینم می پرسیدم چرا بدون اینکه از من بخواهند مرا وادار به پذیرش مسیحیت نمودند، شاید دلم بخواهد مسیحی و یا چیز دیگری باشم.

در تمام طول زندگیم وقتی به یاد می آورم می بینم که مسیحی چندان خوبی نبودم، و نمی توانستم معنی واقعی این دین را بفهمم اما در جستجوی آن بودم. کتاب های زیادی در باره ی مسیحیت می خواندم و از کشیش ها سؤال می پرسیدم ولی احساس می کردم که نمی توانم خودم را یک مسیحی فرض کنم. زندگی بدون راهنمایی های مهم خداوند خیلی سخت است، کور و ترسان هر جایی می رفتم. همیشه به دنبال پروردگارم بودم و حس می کردم او به من نزدیک است. همیشه از کمک و حمایت های خداوند بهرمند بودم و می دیدم که چگونه با زبان نشانه ها با من حرف می زند و اجازه می دهد که مسیر زندگی که قبلاً او برایم انتخاب فرموده را پیدا نمایم. سعی می کردم نشانه هایی را که او برایم می فرستد را درک کنم و از آنها استفاده نمایم.

من فرزند دوم خانواده هستم اما مادرم به خاطر من درد و مشکلات زیادی را متحمل شده است. بعد از دو تصادف وحشتناک معتقدم که خداوند زندگی مرا دوباره به من بخشیده است. به عنوان فردی که در برابر این جهان چیزی به حساب نمی آید از زندگیم قدردانی می کنم. می دانم که در این دنیا فقط خدا می داند تا چه مدت زنده خواهم ماند. خداوند این اجازه را به من داد تا در هر لحظه از زندگیم به وی اعتماد کنم و در سخت ترین شرایط هر طور شده به زندگیم ادامه دهم.

پس از تصادف شدیدی که با ماشین داشتم، خیلی خوش شانس بودم که جان سالم به در بردم و این معجزه ای از جانب خداوند بود. از آن به بعد بیشتر به مسائل معنوی توجه کردم ولی انگار کسی جلوی مرا برای رفتن به کلیسا می گرفت. حدس می زنم می توانم بفهمم علت این کار چه بود، برای من رفتن به کلیسا راه رسیدن به خدا نبود. درک درست از پروردگار چیزی بود که مدت های طولانی به دنبالش بودم. راه رسیدن به آرامش و خشنودی درون را توسط همسرم پیدا کردم. اینکه چطور با همدیگر آشنا شدیم و ازدواج کردیم نیز یکی از معجزه های خداوند بود.

در آغاز رابطه یمان هیچ گاه درمورد مذهب با همدیگر بحث نکردیم و مشکلی هم با هم نداشتیم. یک روز که داشتیم با هم صحبت می کردیم او به من گفت که می خواهد یکی از با ارزش ترین چیزی که در زندگیش دارد را به من هدیه کند. آیه ای که از قرآن کریم برایم تلاوت نمود مرا کاملاً تحت تأثیر قرار داد. و این احساسی بود که باعث شد تا قرآن را از اول تا آخر بخوانم. با خواندن هر بخش آن یک به یک گمشده های زندگیم که در جستجویشان بودم را پیدا کردم. پاسخ بسیاری از سؤالاتم را در آن یافتم، همچنین آرامشی که مدت های مدیدی در آرزوی رسیدن به آن بودم را برای اولین بار تجربه نمودم.

چند ماه بعد به دین اسلام مشرف شدم، و این بزرگترین معجزه ای است که تا به حال در زندگیم روی داده است. خداوند خیلی مرا دوست دارد که اجازه داده است در سن بیست و یک سالگی دوباره متولد شوم. هم اکنون یک مسلمان هستم و هیچ کس نمی داند که مسلمان بودن چه حس متفاوتی به انسان می دهد.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtaden.Com