تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

یهودی آمریکایی به دین اسلام مشرف شد

قیافه ی نورانی وی وقتی که ساکت و آرام به دیوار مسجد تکیه داده بود و داشت ترجمه ی قرآن را می خواند توجه مرا به خود جلب نمود. جلو رفته و با او احوال پرسی نمودم او نیز با گرمی جواب مرا داد. سر صحبت را با او باز کرده طوری که انگار سال هاست با هم دوست هستیم. خیلی مشتاق بودم تا داستان مسلمان شدن وی را بشنوم بنابراین در جایی قرار گذاشتیم تا بیشتر از سرگذشت وی مطلع گردم. هم اکنون می خواهم ماجرای اسلام آوردن وی را برای شما بیان نمایم.

"من در یک خانواده ی یهودی آمریکایی به دنیا آمدم، طولی نکشید که والدینم از هم جدا شدند و مجبور شدم با پدر و نامادریم زندگی کنم. نامادریم خیلی مرا اذیت می کرد طوری که عرصه ی زندگی برایم تلخ شده بود. هفده سالم بود که تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم. خلاصه به شهر دیگری رفتم، سرگردان و حیران در خیابان ها پرسه می زدم. تا اینکه با دختری آشنا شدم، او از من خواست تا همراهش به جایی بروم که هم غذا و هم جایی برای خوابیدن به من خواهند داد.

با او رفتم ولی یک روز آنجا دوام نیاوردم زیرا از شدیداً از رابطه ی نامشروع متنفر بودم، بنابراین دیگر به آنجا برنگشتم. از زندگیم نا امید شده بودم احساس می کردم هیچ هدفی ندارم و هر لحظه دارم در گردابی عمیق برای زنده ماندن دست و پا می زنم. در این مرحله چیزی به جز معنویات نمی توانست مرا نجات دهد. به این امید به دین یهودیت روی آوردم. پس از مدتی فهمیدم که در این دین حتی گوشه ای برای احترام به زن و یا بشریت باقی نگذاشته اند.

دریافتم که یهودیت دینی خودپرست است که فقط به پرورش نسلی پس گرا و عقب افتاده همت گماشته است. هدف خود را در این دین پیدا نکرده و ناچار به مسیحیت روی آوردم. همان وقت و تا امروز نیز معتقدم که این دین دنیایی بوده و هیچ ربطی به الوهیت پروردگار و ماورایی ندارد. شب ها تا صبح به فکر فرو می رفتم و خوابم نمی برد.

یک شب که داشت به شدت باران می بارید و خیلی دلتنگ و افسرده بودم، از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم در آن تاریکی و ظلمت تنها چیزی که مرا به بیرون رفتن از خانه وادار می کرد درختانی بودند که و زیر باران خیس شده و انگار داشتند با من حرف می زدند. در را باز کرده و به بیرون رفتم در آن لحظه نیرویی بر من چیره گشته بود تا دستانم را به سوی آسمان بلند کنم و از خداوند کمک بخواهم.

با خود گفتم پروردگارا! می دانم که اینجایی، می دانم که مرا دوست داری، من یکی از بندگان ضعیف تو هستم لطفاً مرا به سوی حقیقت هدایت بفرما. یا مرا هدایت بده یا هر چه زودتر مرگم فرا برسد. آن شب تا جایی که رمق داشتم فقط گریه کردم و دعا نمودم و بالاخره خوابم برد. صبح وقتی از خواب بیدار شدم احساس شادابی می کردم، نمی دانستم چه نیرویی در پشت پرده قرار دارد ولی هر چه بود برایم نا آشنا بود. مانند هر روز برای گذراندن امور زندگی بیرون رفته شاید کسی به خدمت کار نیاز داشته باشد و من نیز بتوانم پولی به دست بیاورم.

اتفاقاً آن روز با مرد جوان عربی برخوردم، خیلی با هم حرف زدیم. از من خواست تا با هم صبحانه بخوریم و بعد مرا به خانه اش دعوت کرد، من نیز پذیرفتم. وقتی به منزل او رفتم مقداری پول به من داد تا موقعی که کاری پیدا کرده ام از آن استفاده کنم. از او دلیل رفتارش را پرسیدم و او نیز پاسخ داد این اسلام است که کمک به انسان های نیازمند را به پیروان خود توصیه کرده است. مسلمانان در هر جایی که باشند بنا بر قوانین اسلام از کارهای حرام و غیر شرعی خودداری می کنند، همچنین مردان مسلمان از خلوت با زنان غیر مسلمان و نوشیدن الکل منع شده اند.

از پاسخ وی شگفت زده شده بودم، آیا این جزو همان مسلمانانی است که تروریست خوانده می شوند؟ فکر می کردم که مسلمانان همیشه به کشتن و غارت متوسل می شوند و این همان برداشتی بود که توسط رسانه های غربی به مردم آمریکا ابلاغ می شد. می خواستم بیشتر درمورد اسلام بدانم، و او نیز مرا به خانواده ای مسلمان معرفی کرد. آنها بهتر در این راه کمکم کردند.

روز بعد همراه او به دیدن خانواده ای مسلمان رفتم، آن ها با مهربانی و خوشرویی به من خوش آمد گفتند. شروع به سؤال پرسیدن راجع به اسلام نمودم و دکتر سلیمان، پدر خانواده به تمام سؤالاتم پاسخ داد تا نسبت به همه ی چیزهایی که می گفت قانع شده و اسلام را پذیرفتم. در آن لحضه فهمیدم چیزی که به دنبالش بودم را پیدا کرده ام.

آن روز احساس آرامش و حمایت نمودم، شهادتین را اعلام نموده و حجاب پوشیدم. همسر دکتر سلیمان دست مرا گرفت و به یکی از اتاق ها برد و گفت از این لحظه این اتاق تو می باشد و می توانی تا هر وقت که به خواهی در این جا بمانی. از خوشحالی اشک در چشمانم حلقه زد و شروع به گریه کردم، دیروز را به خاطر آوردم که از ته  دل دعا کرده و امروز خداوند دعایم را مستجاب نمود.

پایان

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com