تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

توبه ی پزشک مسیحی و اسلام آوردن او به دست داعی مسلمان -1

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جی میشل، 36 ساله، مسئول هیئت تبلیغ مسیحیت از آلمان غربی برای کار به سومالی آمده بود. چون این هیئت به بهانه ی کار آمده بود لازم بود اسم خود را هیئت "پروژه ی ملی مبارزه با بیماری های چشمی" بگذارد.

میشل جزو متخصصین نظارت بر تیم پرستاری بود، به همین سبب از خبر منصوب شدن خود به عنوان مسئول هیئت و نیز مدیریت پروژه متعجب نشد.

هیئت آن ها در نیمه ی سال 1978 عازم شد و نقشه ی مسیحی کردن آفریقا در پوشش مبارزه با بیماری های چشمی را دنبال می نمود. کلام میشل صاف و زلال است، چون از دل برمی خیزند و قطعاً چیزی که من می گویم با حرف های او فرق خواهد داشت، چون سخنان میشل از صداقت و احساسات ناب برمی خیزد، بنابراین شما را با کلام او تنها می گذارم:

 

جی میشل تعریف می کند:

شادمانی من از دیدار با سومالی و سومالیایی ها بسیار زیاد بود. شاید به خاطر استقبالی که از ما به عمل آوردند، یا به دلیل آنکه نهایت فقری که از آن رنج می بردند را حس می کردیم در حالیکه آن ها در همان وضعیت عزت و نفس و غرور خود را داشتند، چنانچه انگار ثروتمندترین انسان ها بودند.

شاید هم به خاطر رخسار نیکو و مهربان آنان که با وجود تیرگی به راحتی هر حرکت و اشاره ای را در آن به خوبی می شد دریافت.

خیلی چیزها در پس خوشحالی و شادمانی من از آن ماموریت نهفته بود.

به نظر می آمد که از فرط سرگرم شدن به کار و شادمانی و احترامی که برای ملت سومالی داشتم، ماموریت اصلیم را فراموش کرده بودم. چیزی که هیئت ما در واقع به خاطر آن آمده بود!

بسیار زود دوستان مسلمانی داشتم که حال من را می پرسیدند و من جویای احوالشان بودم. خود را وقف بیماری های چشمی نموده و در درمان ده ها بیماری تسلط پیدا کردم. وقتی از کنار هر جمعی یا از خیابان می گذشتم، جملاتی در مدح و ستایش خود را مس شنیدم. سخنان آن ها را متوجه می شدم، با آنکه با زبانی غیر از آنکه بدان سخن می گفتم بیان می شدند. اما زبان آن ها زبان احساس بود.

در میان آن کوشش و تقلا و بعد از پنج ماه موفقیت درخشان در مبارزه با بیماری های چشمی، یک تلگراف از کاخ ریاست سازمان آلمانی که مسئولیت این پروژه از کشور آلمان را به عهده داشت به دستم رسید!

با خودم گفتم: حتماً خبر مسرت بخشی است که به من دستور بازگشت فوری داده اندو احتمالاً می خواهند از اینکه خود را وقف کار کرده ام می خواهند تقدیر و تشکر نمایند. شاید برای من و افراد تیم هدایا و مدال هایی هم درنظر گرفته باشند.

اما نمی توانستم درخواست عجیب آن ها برای لزوم رفتن من به انگلستان برای طی کردن دوره ای جدید برای موفقیت در کار و مامویت را درک کنم. ماموریت من صد در صد موفقیت آمیز بود و کار در این جا عالی پیش می رفت. پس فایده و منظور از این دوره برای شخصی مانند من که در همه ی دوره های پیشین نفر اول بودم چه بود؟

نمی توانستم آن را درک کنم و البته جز پاسخ مثبت هم چیزی نمی توانستم بگویم. بنابراین به انگلستان مسافرت کرده و یک ناه کامل را در آنجا سپری کرده و به آلمان غربی بازگشتم. در حالیکه منتظر دستور بازگشت به سومالی بودم.

یک هفته بعد دستور رسید: عزیمت به تانزانیا! بار دیگر نمی توانستم بفهمم چرا باید با وجود موفقیت در سومالی به تانزانیا بروم؟ با آن ها هیچ بحث و جدلی هم درباره ی دلیل این کارشان نداشتم.

آن ها به من اطمینان زیادی داشتند و بعد از چهار هفته تلگرافی ارسال کرده و خواستند به سومالی برگردم. از خوشحالی گریه می کردم!

بعد از گذشت پنج ماه دوری از جهره های مهربان و دل های پاک، به سومالی بازگشته و بی درنگ به کار پروژه مشغول شدم. به کار و نظارت های خود سرگرم شدم. خوشحالی سومالیایی ها از بازگشت من به اندازه ی بیماری بود که مشکل چشمی داشت و آن را درمان کرده و شفا داده باشم و اگر به مبالغه گویی متهم نشوم می گویم خوشحالی آن ها به مانند شادی یک نابینا بعد از بینا شدنش بود. این چیزی بود که من حس می کردم. خصوصاً از دوستم محمدباهور.

محمدباهور من را به دیدن منزلش دعوت کرد. در آن جا خانواده و همسایگانش من را به خوبی خوشامدگویی کردند. وقتی که می خواستم بنشینم از دیدن مردی به همراه آن ها که انگلیسی را به خوبی حرف می زد متعجب شدم. بسیار خوشحال شده و وقتی فهمیدم او پدر محمد است خوشحالیم دوچندان شد.

این فرصت خوبی بود که داشت متحقق می شد. بخش دوم و مهم تر ماموریت من در سومالی در حال شکل گیری بود! زبان بزرگ ترین مانع در عملیات مسیحی کردن بود و وجود افرادی مثل این مرد، در تشریح ابعاد مسیحیت کمک شایانی به من می کرد. کما آنکه او مرد محترم و با نفوذی بود و همه او را چنان احترام می گذاشتند که به ترس شباهت داشت!

با این مرد که توقع داشتم کلید تبشیر و مسیحی گردانی کل منطقه باشد کار را شروع کردم. با خود گفتم باید با او درباره ی ادیان به طور کلی حرف زده و بعد صحبت را به انجیل و مسیح علیه السلام که متوجه شده و بارها دیده ام که مسلمانان همگی او را دوست داشته و به او قدر و منزلت او اذعان دارند بکشانم!

ادامه دارد...

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com