تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

سفری به سوی اسلام "جی ولید کاوالیک از آمریکا"

اجازه دهید در ابتدا کمی درباره ی خودم توضیح دهم، من پنجاه سال سن دارم و سفیدپوست هستم. جزو طبقه ی متوسط جامعه می باشم، وبرای یک شرکت بزرگ کار می کنم. اوایل به عنوان اپراتور کامپیوتر مشغول به کار شدم، و کم کم در این شرکت ترفیع گرفتم. پس از مدتی برای خودم شرکتی دایر نمودم. چهل سالم بود که از همسرم جدا شدم و به مصرف الکل و مواد مخدر و کارهای ناجور دیگر روی آوردم.

به جای اینکه از استعداد خدا دادیم برای پیشرفت در زندگی استفاده کنم، داشتم وقتم را صرف مصرف بیش از حد مواد می کردم. البته بعد از آن طولی نکشید که به زندان افتادم. اما خدا خیلی بخشنده است و تمامی کارهایش از روی حکمت می باشد. جایی که در آن بازداشت بودم یک زندان محلی بود و خیلی آرام و بدن آشوب و نه گاز اشک آوری و نه ضرب و شتمی در آن وجود نداشت.

باز هم چنین جایی مخصوصاً برای فرد بزهکاری مانند من خیلی هم مدینه ی فاضله نبود. به هر حال متوجه شدم که گروهی در آنجا وجود دارد که به نظر نمی رسید سعی کنند خودشان را از دیگران قوی تر نشان دهند و اصلاً وقتشان صرف نقشه کشیدن برای سرکوب نمودن کسی نمی کردند. حدث بزنید، این گروه چند مسلمان سیاه پوست بودند.  

این خوب بود و یکی از نشانه های پروردگار به حساب می آمد. یک روز وقت ملاقات، یکی از هم سلولی های من که سیاه پوست بود با خانواده اش ملاقات داشت. من نیز با همسرم که سیاه پوست می باشد ملاقات داشتم. از آن به بعد دیگر هم سلولی های سفید پوست با من مراوده نمی کردند و من هم ناگزیر به جمع زندانیان سیاه پوست روی آوردم.

طولی نکشید به جلسات اسلامی که در زندان برگزار می شد دعوت شدم. در زندان مجبور بودم خودم را با عقاید بعضی از زندانیان وفق دهم. هر روز چند ساعتی را در فضای باز به سر می بردیم و در این مدت یکی از برادران مسلمان اذان می گفت و دیگر برادران نیز برای نماز آماده می شدند. آنقدر از کاری که آنها می کردند خوشم می آمد که نمی توانم آن را وصف کنم. به نظر من اسلام تولدی دوباره است، من یک غسل تعمید داده شده ی غربی هستم که دارم راجع به تولد دوباره صحبت می کنم. خواهران و برادران مسلمان آیا به نظر شما این کلمه حرف درست است؟

داشتم مانند بچه ها گریه می کردم، وسط سلولی که پر از تبهکار بود. اشک هایم همچنان روی صورتم سرازیر بودند، و با جان دل اسلام را پذیرفتم. وقتی از زندان آزاد شدم مقداری پول برای گذران زندگی داشتم اما درعوض اسلام را بدست آورده بودم. دیگر به هیچ کسی نیاز نداشتم تا حقانیت اسلام را برایم به اثبات برساند.

پایان

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com