تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

دیوی ساراسواتی از آمریکا مسلمان شد

گزارش شده است که سالانه هزار و دویست نفر آمریکایی به دین اسلام مشرف می شوند. اخیراً شاهد مسلمان شدن یکی از دوستانم که در یک شرکت بریتانیایی با هم همکار هستیم بودم. او درباره ی اسلام سؤالاتی از من پرسید من نیز از شنیدن این خبر که می خواهد به گروه برادران و خواهران مسلمان بپیوندد بسیار خوشحال شدم. خدا را شکر وی هم اکنون مسلمان است و در اینجا ماجرای مسلمان شدن خود را برای ما تعریف می کند.

"والدینم هر دو مسیحی بودند، هفده سال پیش به پدرم کتابی درمورد اسلام داده بودند. خواندن کتاب علاقه زیادی در وی به وجود آورد تا به تحقیق این مسیر والای الهی بپردازد. پس از مدتی که مادرم مرا باردار شد به آتلانتا نقل مکان کردند و آنجا بود که پدرم مسلمان گشت. متأسفانه دو سال بعد والدینم از هم جدا شدند.من با مادرم زندگی می کردم و تنها در مواقع عید و یا تعطیلات تابستان پدرم را می دیدم. وارد شدن به اسلام برای من با کمی محدودیت همراه بود. وقتی تولد سیزده سالگیم فرا رسید چیزهایی در اطرافم شروع به تغییر نمودند. پدرم به عنوان هدیه ی تولد همان کتابی را که به او داده بودند را به من داد. ما ساعت ها کتاب را خواندیم و راجع به اسلام با هم بحث نمودیم.

از همان ابتدا مجذوب آن شدم ولی زیاد جدی نبودم و فقط می خواستم ببینم که چه چیزی پدرم را تا این حد خشنود ساخته است. هر چه بزرگتر می شدم دیدگاهم نسبت به اسلام باز تر می شد تا چنین تصمیمی بگیرم. همیشه با مادر و مادربزرگم به کلیسا می رفتم، و کسانی را می دیدم که بعد از چند بار آمدن به کلیسا دیگر به آنجا باز نمی گشتند.

به این نتیجه رسیدم که کلیسا چندان تغییری در رفتار و کردار مردم ایجاد نمی کند، منظورم این است که آنها به سخنرانی های کشیش گوش می دهند ولی رویشان هیچ تأثیری ندارد. آنها برای بهتر بودن تغییر نمی کنند، چنانکه می دیدم هر کاری که دلشان می خواست انجام می دادند. یعنی اگر در جایی با شرع و قوانین مذهبی روبرو می شوند ساده و آسان ترین آن را انتخاب نموده و هر طور که به صلاح شان است رفتار می کنند.

هنگامی که راجع به اسلام مطالعه می کردم، می دیدم که چه چیزهایی ممنوع و حرام می باشند. بنابراین به اسلام علاقمند تر شدم، و شروع به تحقیق و بررسی آن نمودم. با پدر و دوست مسلمان صحبت کردم، آنها نیز مرا تشویق به خواندن قرآن نمودند. قبل از اینکه شهادتین را اعلام نمایم، برای آخرین بار به کلیسا رفتم تا ببینم آیا هیچ احساسی نسبت به آن دارم یا نه.

مثل همیشه احساس خاصی به من دست نداد و دریافتم که باید دین اسلام را بپذیرم. بنابراین به مسجد رفتم. در آنجا مسلمانان با مهربانی با من برخورد نموده و از من حمایت کردند. از اینکه می دیدم مسلمانان قبل از اینکه وارد سالن نماز شوند کفش هایشان را در می آورند، تعجب می کردم و من نیز مانند آنها رفتار کردم. مسلمانان روی فرش می نشستند و به سخنرانی امام گوش می دادند. با شنیدن صدای سلام گفتن احساس آرامش می کردم. هنگامی که امام با صدای موزون شروع به خواندن چند آیه از قرآن نمود، حس کردم دقیقاً در مقابل پروردگار ایستاده ام، حسی فوق العاده زیبا و بیاد ماندنی بود. وقتی که کلمه ی شهادتین را بر زبان آوردم اشک در چشمانم حلقه زد و گریه ام گرفت. وقتی که نماز خواندن را فرا گرفتم، شرط اول این بود که سراسر بدنم از نوک پا تا فرق سر را بپوشانم. حجاب از زن حمایت می کند و این قاعده مرا وادار نمود تا حجاب بگیرم زیرا بزرگترین حامی برایم محسوب می شد.

پدر از این تصمیم من خیلی خوشحال شد، او تا می توانست برایم کتاب های اسلامی می آورد و این باعث شد تا بیشتر به هم نزدیک شویم. مادرم ناراحت نشد زیرا در انتخاب مسیر زندگی تصمیم گیری را به عهده ی خودم گذاشته بود. ارتباط خیلی خوبی با پروردگار داشتم. کم کم تغییراتی در خود به وجود آوردم، چرا که هیچ کس یک شبه تغییر نمی کند.

اسلام راهنمای من در زندگی است، و امر و نهی های آن مسیر مرا معین می سازد. از اینکه مسلمان شده ام بسیار خرسندم، حالا صاحب فرزند پسری هستم و انشاألله او را مانند پدرش مسلمانی واقعی تربیت می کنم".

مترجم: مسعود

Mohtadeen.Com