|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
راها عزیزالدین باتس از آمریکا |
به نظر من به جای گفتن "حمد و سپاس خداوندی که ما را به سوی اسلام هدایت داد باید بگوییم حمد و سپاس خداوندی که ما را به سوی اسلام و سنت رهنمود ساخت" زیرا بسیاری به سوی اسلام روی می آورند اما در بحث عقیده، به سنت اعتقادی ندارند. من در یکی از خیابان های شهر مری لند به دنیا آمدم و مانند خیلی از جوانان لا ابالی آرزوی رسیدن به سه چیز را در سر می پروراندم. ورزشکاری مشهور، نوازنده ی موسیقی رپ، گانگستر شدن. چون هدفی در زندگیم نداشتم بیشتر وقتم را به ولگردی در خیابان ها سپری می کردم بنابراین گاهی سر از بازداشتگاه و زندان در می آوردم. در اینجا می خواهم ماجرای اسلام آوردن خود را مرحله به مرحله برایتان تعریف کنم. هجده سالم بود که به زندان افتادم درآنجا با گروه اسلامی ان. او.آی (ملیت اسلامی) آشنا شدم. یکی از دوستان قدیمی ام که خیلی وقت بود می شناختمش نیز در زندان به سر می برد. نمی دانستم مسلمان شده است. وقتی او را دیدم، پرسید چرا زندان هستم، خندیدم و او در ادامه از من خواست تا همراه وی به نماز جمعه بروم. اولین بار بود چنین درخواستی از من می شد. پیش از آن درباره ی مسلمانان چیزهای خرافی و غیر معقول شنیده بودم ولی به هر حال تصمیم گرفتم با او بروم. بعد از آن چند بار دیگر هم به مراسم نماز جمعه رفتم ولی هیچ یک از حرف های آنها گیج کننده و حتی خرافی نبود. آنها فقط خدای یگانه را می پرستیدند در حالی که مسیحیان به تثلیث اعتقاد دارند و می گویند مسیح خدا است و روزی برای نجات ما به روی زمین خواهد آمد. خیلی ساده و فقط به دلایلی منطقی شهادتین را اعلام نمودم. همیشه از چیزی که حقیقت را به راحتی رد کند متنفر بودم و به این دلیل هیچ احساسی نسبت به مسیحیت نداشتم. آن موقع در زندان مثل الان اطلاعات کافی درمورد اسلام نداشتم. احساس می کردم ایمانم مانند کسانی بود که قرآن نیز از آنها اینچنین یاد کرده است که شما ایمان قلبی ندارید بلکه تنها به زبان می آورید. نماز و قوانین مربوط به آن را بلد نبودم، ولی یک روز صبح زود از خواب بیدار شده و خودم را برای نماز صبح آماده کردم. همان طور رو به قبله ایستادم، چیزی برای گفتن نداشتم. ماه رمضان در راه بود، یک روز دوستم پیش من آمد و گفت به زودی ماه رمضان هم خواهد آمد، قصد داری روزه بگیری؟ او چه این سؤال را می پرسید یا نه، به عنوان یک مسلمان حتماً روزه می گرفتم. با وجود اینکه خوردن و آشامیدن را برای مدتی کنار گذاشتن برایم سخت بود ولی چاره ای نداشتم. طولی نکشید که از زندان آزاد شدم، خیلی زود نمازهایم ترک شدند و کم کم مثل سابق شدم. هر وقت می خواستم به نماز جمعه بروم و یا غیره، وسوسه های شیطان مرا از این کار باز می داشت و به نظرم می آورد که هیچ لزومی ندارد نماز بخوانم فقط وقتی گناهی مرتکب شوم آنگاه برای طلب مغفرت باید نماز بخوانم. بدبختانه در یکی از دزدی های بانک شرکت کرده و فوراً دستگیر و روانه زندان ایندیانا شدم. شرایط ندامتگاه فدرال کاملاً با محیط زندان مریلند که قبلاً در آن زندانی بودم فرق داشت. هم اتاقی هایم هر کدام از نقاط مختلف آمریکا به آنجا آورده شده بودند. من فقط به نام یک مسلمان بودم و این آزارم می داد. از اینکه دوباره به زندان افتاده بودم از خودم تنفر داشتم. پس از مدتی به زندان دیگری منتقل شدم در آنجا با مردی آشنا شدم که هم اکنون برایم حکم مربی و مرشد را دارد. اسمش مجاهد عبدالعلی بود، او مانند مسلمانانی که تا به حال دیده بودم نبود. همیشه زیبایی اسلام را در چهره اش می دیدم. در نظر او اسلام تنها وابستگی به یک گروه و یا سازمان نبوده بلکه برقراری ارتباطی صحیح با پروردگار می باشد. سرانجام با همت مجاهد به یادگیری درست دین اسلام پرداختم. قرآن و سنت های پیامبر را فرا گرفته و تصمیم گرفتم از آنها پیروی کنم. اسلام باعث شد که از به یاد مادر پیر و تنهایم بیافتم و هر طور شده از حالش با خبر شوم. پس از مدتی فهمیدم که مادرم به شدت مریض است، تصمیم گرفتم برای رسیدن به آرامش او را به دین اسلام دعوت نمایم. از طریق تلفن و نامه وی را از حقانیت اسلام آگاه ساختم با چون مسیحی متعصبی بود مدتی طول کشید تا به این باور که اسلام دین واقعی است برسد. یک روز به من تلفن کرد و گفت عزیزم به این نتیجه رسیدم که اسلام مسیر خوشبختی و سعادت انسان ها می باشد، و در پشت گوشی تلفن شهادتین را همراه من تکرار نمود. نمی دانستم که در آینده چه اتفاقی برایم خواهد افتاد ولی همین که راه خود را پیدا کرده راضی و خرسند بودم. پس از مدتی مربی و ناجی من به زندان دیگری فرستاده شد و در این حین طولی نکشید که حبس من نیز به اتمام رسید. پس از آزادیم به یادگیری زبان عربی در نزد برادران مسلمانی از فلسطین چون برادر طالب شکیر و دیگران پرداختم. در طول زندگیم به طرف مسیرهای زیادی کشیده شدم، ولی خداوند همیشه پشتیبان و حامی من بوده و سرانجام مرا به سوی حق هدایت فرمود. انشاءالله بتوانم تقوا و پرهیزگاری را سرمشق خود قرار داده و دیگر به سمت کارهای خلاف کشیده نشوم. پایان
ترجمه: مسعود |