تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

چگونه به دین اسلام روی آوردم؟ - ریک فنتون


اسم من ریک فنتون است و در سال 2008، به دین اسلام مشرف شدم. وقتی که کلاس سوم دبستان بودم، به مدرسه کاتولیک ها رفتم. هر روز صبح برنامه های مشخصی برای انجام دادن داشتیم. به مراسم عشای ربانی می رفتیم و به سخنان کشیش که مطالبی از انجیل می خواند گوش می دادیم. با اینکه انجیل می خواندم ولی هیچ احساسی نسبت به آن نداشتم. تمامی چیزهایی را که در مراسم ها می شنیدم به اندازه ی آیه ای که در مراسم اخیر شنیدم مرا تحت تأثیر خود قرار نداد.

آیه ای که شنیدم مانند ریسمانی محکم به دور من گره خورد. وقتی به کلاس برگشتم از معلمم خواستم تا آن را برایم توضیح دهد. وی از این کار خودداری نمود و در ادامه گفت که تنها کشیش ها حق تفسیر و بیان آیه های انجیل را دارند، بنابراین خودم آیه را خوانده و از آن برداشتی شخصی کردم. چون که نتوانستم راز و شگفتی انجیل را درک کنم تنبیه شدم، می توانید تصور کنید که نوجوانی به خاطر خود خوانی انجیل تنبیه شود؟

با نگاهی به گذشته می توانم ببینم که خواست خدا این بود که در سن نوجوانی به سوی حق هدایت شوم. به خدا و مذهب خیلی علاقه داشتم و همین باعث شد تا بتوانم ارتباط درستی با خدای یکتا و بدون شریک برقرار کنم. سرانجام هر طور شده کپی از انجیل را بدست آورده و شروع به خواندن آن نمودم. به نظر می رسید که هیچ کاتولیکی انجیل را به درستی نخوانده است. چیزهای عجیبی در آن یافتم که بسیار شوکه شدم. چیزهیی در مورد مسیح گفته شده که هیچ عقل و منطقی آن را قبول ندارد. این موضوع باعث شد تا بفهمم که مذهب کاتولیک به خدای یگانه باور نداشته و به جای آن به تثلیث اعتقاد دارند.

تمامی این عقاید با وحدانیت پروردگار تناقض دارند. سران کلیسا سعی دارند تا جایی که می توانند انجیل را دور از دسترس مردم عامی نگه دارند چون می ترسند با خواندن آن دگرگون شوند. مبادا سؤالاتی راجع به تشریفات مذهبی و سنت ها و تعالیم انجیل و خدا پیدا کنند.

از خواب غفلت بیدار شده بودم. اگر آنها بتوانند به دستورات الهی بی حرمتی کنند، و پیروان این دین را از راه راست به در نمایند، من نمی خواهم دیگر جزئی از مذهب کاتولیک باشم. بنابراین برای چند سال به مطالعه سخت و یادگیری پرداختم. مصمم بودم که نباید دنباله رو دین دروغین باشم. مطمئن نبودم که کدام دین و مکتبی راست است یا دروغ ولی به این نتیجه رسیده بودم که کاتولیک مذهب غلطی است.

به هر حال از آنها خیلی ممنون هستم به خاطر مهیا نمودن دوره های آموزشی برای من و امثال. راهبه ها خیلی خوب به ما آموزش می دادند. آن سال با بهترین نمرات از مدرسه فارغ التحصیل شدم. خانواده ام همیشه سعی داشتند تا من در مدارس کاتولیک درس بخوانم و به همین دلیل بعد از کلاس هفتم با اصرار کلاس هشتم را نیز به اتمام رساندم در مدت تحصیلاتم از کمک هزینه ی کلیسا برخوردار بودم. با این حال خداوند این نکته را در دل من نهاد که نباید از رفتار فریبنده ی بعضی از انسان ها  و یا نارضایتی از مذهبی نا امید شوم.

برای گذراندن کلاس هشتم به مدرسه ی دولتی رفتم و اینجا بود که با دنیای بیرون از برنامه های کلیسا که شامل الکل و مواد مخدر بود مواجه شدم. در تابستان که اوقات فراغت بیشتری داشته به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردم. بیش از حد سیگار و ماری جوانا می کشیدم و در کل تبدیل به فردی معتاد و خمار شده بودم. کم کم با افرادی که حداقل بیست سال از خودم بزرگتر بودند دوست شدم و تا جایی پیش رفتم که درآمد هنگفتی از راه قاچاق به دست آوردم، همین باعث شد به مدت زیادی از خانواده ام دور بمانم. مثل همیشه خداوند برنامه هایی برای من داشت و در تازه ای به رویم باز نمود.

والدینم خیلی نگران من بودند و به همین دلیل از شهری که در آن زندگی می کردند به سانفرانسیسکو، جایی که در آن می خواستند شانس دیگری برای زندگی دوباره به پسر بزرگشان بدهند نقل مکان نمودند. خداوند از طریق مرد خوبی که پدرم بود به من خیلی لطف کرد. متأسفانه او مسلمان نبود ولی عاقل و با درک و فهم بود. با وجود اینکه همراه خانواده ام بودم ولی هنوز نتوانسته مواد مخدر و الکل را ترک نمایم و هر روز کوکائین و ماری جوانا و الکل مصرف می کردم.

طولی نکشید که ازدواج کردم و چون خانواده ی همسرم یهودی بودند مجبور شدیم طبق آیین و رسوم یهودیان مراسم ازدواجمان را برگزار کنیم. حاصل این ازدواج دو تا دختر بود که هر دوی آنها یهودی بار آمدند. ازدواج بار سنگینی روی دوشم گذاشت و مجبور شدم سخت کار کنم و طولی نکشید که با زحمت من و همسرم خانه ای خریدیم. زندگی خیلی راحت و مرفه بدون کمبودی داشتیم. در نهایت آسودگی خیال بودم که ناگهان متوجه شدم همسرم، کسی که خیلی دوستش داشتم قصد دارد به خاطر مرد دیگری از من جدا شود. این موضوع مرا سخت پریشان نمود به طوریکه مدت دو سال شدیداً به الکل و مواد مخدر معتاد شدم.

بعد از آن تصیمم گرفتم وارد ارتش شوم، این موقعیت خوبی برایم بود تا بتوانم از شر مواد مخدر رهایی یابم. بنابراین به آلمان رفته و مدت سه سال در ارتش باقی ماندم. سپس در شرکت تجاری یکی از دوستان قدیمی مشغول به کار شدم. اتفاقات زیادی برایم افتاد و بعد از آن تصمیم گرفتم دوباره مذهبی شوم. شروع به خواندن انجیل نمودم و تقریباً تمام ادیان را مورد مطالعه قرار دادم. تنها کتاب آسمانی که نخواندم قرآن بود به دلیل اینکه برای اسلام آمادگی نداشتم.

بعد از واقعه ی یازده سپتامبر، با اینکه چیزی از اسلام و مسلمانان نمی دانستم، نظرم عوض شد و شروع به خواندن ترجمه ی انگلیسی قرآن نمودم. سعی کردم تا از آن عیب و ایراد بگیرم. با چند مسلمان صحبت کرده، همچنان به مطالعه ی اسلام ادامه می دادم. تا اینکه به این نتیجه رسیدم که قرآن بدون عیب و نقص می باشد.

تازه داشتم حقیقت را در قرآن می دیدم، دیگر نمی خواستم آن را رد کنم. به یادگیری زبان عربی علاقمند شدم تا بتوانم قرآن را به زبان اصلی خودش بخوانم و بیشتر راجع به آن بدانم. بدون اینکه دلیلش را بفهمم برای پذیرش اسلام آماده بودم. شروع کردم به دعا خواندن و از خدا خواستم که اگر این دین صراط مستقیم است مرا به سوی آن هدایت دهد، و او نیز چنین کرد.

فهمیدم که نزدیک محل کارم مسجد کوچکی قرار دارد. به آنجا رفتم، وقتی داخل شدم امام در چند قدمی من جلوی در ایستاده بود. لبخندی زد ولی مطمئن نبود که آیا می خواهم مسلمان شوم یا نه. با انگلیسی ضعیفی حرف می زد ولی تقریباً توانستیم منظور همدیگر را بفهمیم. می خواستم درباره ی اسلام چیزهایی یاد بگیرم و او هم در این باره کمکم کرد. مدت دو هفته مرتب به آنجا رفت و آمد داشتم، با امام حرف می زدم و نماز خواندن آنها را تماشا می کردم ولی هیچ گونه مشارکتی نداشتم.

پس از مدتی قلباً به اسلام علاقمند شدم و تصمیم گرفتم شهادتین خود را اعلام نمایم. برادرانی که آنجا بودند همگی مرا تشویق کردند و نام عبدالرحیم را بر اساس دین جدید برایم انتخاب کردند. این اسم برایم خیلی با ارزش بود چون برادران بدون ریا آن را روی من گذاشتند. در سپتامبر سال 2008، به دین اسلام مشرف شدم.

از بین افراد خانواده ام تنها دختر کوچکم تنوانست با دین جدیدم کنار بیاید. او معتقد است که حقایق زیادی در اسلام نهفته، اما هنوز مسلمان نشده است. برای تمام خانواده و دوستانم دعا می کنم که هر چه زودتر حقیقت اسلام را پذیرفته و مسلمان شوند. می دانم که فقط خداوند می تواند قلب و ذهن آنها را تغییر دهد. بی نهایت از پروردگار سپاس گزارم که مرا به سوی اسلام رهنمود ساخت. حالا اسم من عبدالرحیم است و مسلمان هستم.

پایان


ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com