|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
چرا بسیاری از کشیشان و واعظان مسیحی وارد دین اسلام می شوند؟ (3) |
... او شخصیت خیلی آرام و مهربانی داشت و کمی هم خجالتی بود، با کمال میل داشت به حرف هایم گوش می داد بدون اینکه حتی یک بار هم در آن وقفه ایجاد نماید. از این مرد خوشم آمد و با خودم فکر کردم که او مسیحی خوبی خواهد شد. پیش از هر چیز با پدرم توافق کردیم تا با این مرد در تجارت مشارکت داشته باشیم. روزها می گذشت و هر وقت فرصتی پیش می آمد راجع به عقاید مختلفی که مردم داشتند به بحث و گفتگو می پرداختیم. درمورد ایمان به خدا، معنای زندگی، هدف از خلقت، پیامبران و غیره حرف می زدیم. همچنین هر کدام از ما تجربه و نظر شخصی خود را بیان می کرد. دوست مسلمان مان محمد، طی این مدت نزد یکی از دوستانش در مسجد اقامت داشت. از این رو از پدرم خواستم تا یکی از اتاق های منزل را در اختیار وی بگذاریم، پدرم نیز موافقت نمود و محمد به منزل ما آمد. یک روز ناگهان حمله قلبی خفیفی گرفت و به این دلیل در بیمارستان بستری شد. هر روز به عیادتش می رفتم و به او امید می دادم. یکی از هم اتاقی های محمد، کشیشی یهودی بود. سعی کردم با او نیز دوست شوم و برای سلامتی هردویشان دعا می خواندم. او مرد تنهایی بود و کسی را نداشت. از پدرم درخواست نمودم تا وی را نیز همراه محمد به خانه ببریم تا مدتی نزد ما بماند. این کار را کردیم و بعد از بهبودی کامل هر دو را با خود به خانه بردیم. شب ها تمام خانواده با محمد و کشیش یهودی دور هم جمع می شدیم و راجع به انجیل صحبت می کردیم. هر کدام از ما نظری داشت و آن را بیان می کرد. سعی می کردیم محمد را به سوی مسیحیت دعوت نماییم. از محمد درباره ی قرآن پرسیدم و اینکه چطور پس از هزار چهارصد سال همچنان مورد قبول مسلمانان قرار گرفته است. در پاسخ گفت که قرآن تنها کتاب آسمانی مسلمانان می باشد و تا کنون هیچ تغییری نکرده است. همچنین معجزه هایی در قرآن درمورد زمین و خیلی از مسائل علمی وجودد دارد که توسط دانشمندان به اثبات رسیده است. قرآن توسط میلیون ها مسلمان کلمه به کلمه حفظ شده و کامل و بدون هیچ خطایی می باشد. به هر حال گفته های وی راجع به قرآن برایم غیر قابل قبول بود. انجیل با وجود اینکه یک کتاب آسمانی است ولی پس از گذشت قرن ها هم زبان و هم تعالیم آن تغییر نموده است، پس چطور کتابی مانند قرآن به این آسانی حفظ شده و نسل به نسل در بین مسلمانان گشته است. یک روز کشیش یهودی از محمد خواست تا ما را با خود به مسجد ببرد و از نزدیک با آن مکان آشنا شویم. ما می دیدم که مسلمانان به آنجا می آمدند و نماز می خواندند. چیزی که تعجب ما را بر انگیخت این بود که آنها بدون مراسم اجرای موسیقی و یا سخنرانی نماز می خواندند و می رفتند. کشیش روش عبادت مسلمانان را صحیح می پنداشت. یک روز کشیش دوباره از محمد خواست تا او را با خود به مسجد ببرد. این بار با دفعه ی قبل فرق داشت آنها خیلی دیر به خانه برگشتند. شب شد و ما نگران بودیم که مبادا اتفاقی برای آنها افتاده باشد. بالاخره آنها رسیدند و من با عجله در را باز نمودم. وقتی چشمم به کشیش افتاد از تعجب خشکم زد. او لباس بلند و سفیدی بر تن کرده و کلاه مخصوص نماز بر سر داشت. در حالی که صدایم می لرزید پرسیدم کشیش خودت هستی؟ ادامه دارد...
ترجمه: مسعود |