|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
ظریف عارف از استرالیا |
اولین آشناییم با اسلام در سن جوانی بود؛ وقتی که از مراکش دیدن می کردم ، و بعد در گرانادا، منطقه ای اندلسی در جنوب اسپانیا. در مراکش هنر آن جا را تحسین نموده و فضای فرهنگی آن را احساس می کردم. در الحمراء، شور و زندگی معماری آفریقایی که شکل مجسم باغ های بهشت و نهرهای جاری زیر درختانش را به تصویر کشیده بود، تحت تأثیر قرار گرفته و مبهوت شده بودم. با پا گذاشتن به سن جوانی از کار آواز خواندن در کلیسا و مانند تارزان تاب خوردن روی طناب زنگ ناقوس دست کشیدم. هیچ وقتی برای آشنایی با خدا نداشتم، مگر آنکه از سر راهش کنار بروم! به طور غیر قابل توصیفی، بعد از 16 سال یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم به کلیسا بروم. چند ماه بعد از آن یک مسیحی شده بودم. دو سال بعد در یک کالج وابسته به گروهای مذهبی مشهور و خوب برای مدرک لیسانس در دانشگاه تابور نام نویسی کردم. اگرچه بعد از چند سال عبادت مرسوم را کنار گذاشتم، چون با اصول و عقایدی که خداوند را صرف در چهارچوب فهمی کورکورانه و تحمیلی قرار دهد مخالف بودم. همچنین حس می کردم بر سازماندهی تشکیلاتی در مسیر سیاست به دست آوردن مقام های بالاتر در کلیسا تاکید بیش از حدی می شود، بیش از آنچه بر معایب و فساد عقیده ی مسیحیت تاکید نمایند. من در چرخه ی بی پایان درک ناشدنی های این عقیده و پاسخ های بی جوابش گشتم و گشتم تا اینکه سرانجام از آن خارج شدم. چند سال بعد مدتی را در جده و ریاض برای کار بر پروژه ی شرکت سرمایه گذاری معروفی در آن جا گذراندم. با آنکه به کلیسا نمی رفتم، هنوز باور دینی داشتم، و می خواستم بیشتر در مورد اسلام بدانم و فرق بین عقاید خودمان و اسلام را دریابم و پاسخ های بهتری را برای سؤالات احتمالی سایرین پیدا نمایم. به دلیل علاقه ی فراوان به خواند کتاب، به سمت یک فروشگاه کتاب اسلامی خوب در نزدیکی هتل اقامت به راه افتاده و تعدادی کتاب خریدم. بعدها از یکی از افرادی که در آنجا بود سراغ یک جلد قرآن مناسب را پرس و جو نمودم. مدیر شرکت از کوره در رفت، او نگران بود که نکند ما وادار به تغییر مذهب شویم. راهنمای شرکت آدم مهربان و رئوفی بود و یک جلد ترجمه ی نفیس یوسف علی از قرآن را برایم تهیه نمود. آن شب دعا کرده و از خداوند خواستم که راهنما و هدایتگر من در خواندن این کتاب باشد. اولین آیه ای که خواندم درباره ی مردم اهل کتاب - مسیحیان و یهودیان- بود که مردمان خدا خوانده شده بودند. خوب این موضوع چشمانم را گشود. دینی که نه تنها مداراجو است بلکه دربرگیرنده و پذیرای ادیان مخالفت نیز بود! اندکی دیگر به خواندن ادامه دادم. درحدود هفت سال بعد با خانم مسلمانی آشنا شدم. با هم رابطه داشتیم، و روز قبل از اینکه به اندونزی برگردد همدیگر را ملاقات نمودیم. بالاخره او برگشت و من دلم برایش تنگ شده بود. ما با هم در ارتباط بودیم و از طریق اینترنت خیلی با هم چت می کردیم. در آن زمان اسلام را بیش تر مورد کنکاش قرار دادم. من به اندونزی رفتم و دوباره همدیگر را دیدیم و درباره ی آینده باهم صحبت کردیم. من از او خواستگاری کردم و او هم قبول کرد. به استرالیا برگشتم و منتظر اتمام مراحل مهاجرت او و دوستان دخترش ماندم تا قادر باشند به استرالیا آمده و بتوانیم باهم ازدواج کنیم. کمی بیشتر فکر کردم. سرانجام او رسید و ما دو تا باهم ازدواج کردیم. من به دین او احترام می گذاشتم و عادات خودم را مطابق باورهای او تغییر دادم. با اینحال، چند ماه که گذشت، حس کردم که رویکرد جهانی ما به تفاوت های مذهبی مان به قدر کافی ثبات زندگی زناشویی مان را تضمین نمی کند. بیشتر اندیشیدم، تحقیق کردم، و سؤالات زیادی را پرسیدم. ماهها دعا کردم، تا آنکه برای پا نهادن در مسیری که در نظر داشتم در قلبم احساس آرامش لازم نمودم. درواقع، دلیلی نداشت که دین اسلام را نپذیرم (چرا یک دلیل وجود داشت آن هم اعتراف می کنم که در عبادت کردن تنبل هستم، اما این ضعف را با کمی نیروی اراده و نظم برطرف نمودم). در دل عزمم را جزم کرده و به آموختن نماز پرداختم. به مسجد پرث رفته و با امام آن گفتگو کردم. سپس شهادتین را بیان کرده و به طور رسمی مسلمان شدم. این ماجرا مربوط به دو سال پیش است. هنوز هم در مسیر فراگیری هستم، اما این مسیر مانند مسیحیت بن بست نیست. من به مقصود خویش رسیده ام. والسلام.
ترجمه: مسعود مهتدین |