|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
گام های پنهان کوچک به سوی اسلام؛ بانویی از آمریکا |
زنی آمریکایی راهش را به سوی اسلام برمی گزیند جولیان سکنسی (نورا) من جولیان (نورا) سکنسی هستم. متولد ایالات متحده از مادری سوری (عرب) مسیحی و پدری اروپایی سفیدپوست هستم. والدینم هردو کاتولیک هستند. در 15 سالگی می خواستم در یک کلیسای کاتولیک راهبه شوم. بدین صورت من به خدای خود نزدیک بودم و هرگز با چنین رابطه ای را با عیسی مسیح علیه السلام نداشتم. به هرحال، در کلاس تاریخ جهان به بررسی تاریخ خاورمیانه می پرداختیم، که برایم خیلی جالب بود، و اتفاقاً موضوع به دین اسلام کشیده شد. در کلاس دانش آموزی اهل مصر وجود داشت که اشتباهات معلم در رابطه با اسلام را تصحیح می نمود. یادم می آید که به خودم می گفتم: "وای! او بر معلم خرده می گیرد. معمولاً معلم ها هستند اشتباهات دانش آموزان را تصحیح می کنند!" یک روز بعد در کلاس از او پرسیدم تفاوت اسلام و مذهب کاتولیک در چیست؟ او پاسخ داد: "خیلی زیاد نیست." از جواب او قانع نشدم و بر کامپیوتر مدرسه به مطالعه ی دین اسلام پرداختم. او من را به خانواده اش معرفی نمود و یک روز من از مادرش درخواست کردم که یک جلد ترجمه ی انگلیسی قرآن را به من بدهند. الحمدلله، او ترجمه ی یوسف علی را به من داد و نتوانستم دست از خواندن آن بکشم. وقتی کتاب مقدس را می خواندم، همیشه انگار معنایی ورای آنچه نوشته شده دارد چون عبارات آن تغییر پیدا کرده بودند، اما قرآن با قلب من سخن می گفت و می فهمیدم که از جانب خداوند می باشد. بنابراین به لطف خداوند قلباً اسلام آوردم. وقتی والدینم دریافتند که من به دین اسلام علاقمند شده ام، سعی کردند من را از دوستی با مسلمانان دور کنند. مادرم به آن خانم مسلمانی که قرآن را به من داده بود تلفن کرده و گفت: "دیگر با دختر من درباره ی اسلام حرف نزنید، شما دارید او را سردرگم می کنید." یادم می آید که در اولین عید فطری که داشتم، برای کسب اجازه از پدرم به او گفتم که باید برای کاری بروم. ولی او بالاخره فهمید که من به مسجد رفته بودم. مسجدی در نزدیکی منزل ما نبود و من هم نمی توانستم رانندگی کنم، بنابراین با ماشین دوستان پاکستانی ام به یک مسجد رفتیم. اولین بار بود که مسلمانان زیادی را یک جا و درحال برپایی مراسم شان می دیدم. به هرحال، پدرم من را به منزل دوستم برده و به مادرش گفت که او نمی خواهد او هیچ کتابی را در رابطه با اسلام به من بدهد. او خیلی مؤدب بود و گفت: "این کار را نخواهم کرد، ولی وقتی در خانه ی من باشد آزاد است که هرچه می خواهد بخواند." بعد از آن مادرم از من خواست تا با کشیش کلیسای کاتولیک درباره ی اسلام و آرزوهایم حرف بزنم. پدرم گاه گاهی به جستجوی اتاق من می پرداخت و کتاب قرآن، جامه ی نماز و کتاب های اسلامی من را دور ریخت. به این خاطر مدت زیادی گریه کردم. حتی مجبور شدم قرآنم را در کانال کولر اتاقم مخفی کنم! پدرم کلید در اتاقم را برداشت و من مجبور بودم که مخفیانه و موقع خوابیدن پدر و مادرم نماز بخوانم. شرایط خیلی سختی بود. پدرم به من می گفت: "تا زمانی که زیر سقف خانه ی من زندگی می کنی از دستورات من تبعیت کرده، به کلیسا می روی و کاتولیک خواهی بود." من نمی دانستم که باید چکار کنم. از والدین دوستم سؤال کردم و آن ها گفتند که باید به حرف پدر و مادرم گوش کنم. خوب، من هم همین کار را کرده و چهار سال بعدی زندگی ام مثل یک کابوس گذشت.
والســـلام.
ترجمه: مسعود مهتدین |