|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
سفر به دنیای اسلام- ایالات متحده |
السلام علیکم قبل از آنکه از مسافرتم به دنیای اسلام چیزی بگویم، اندکی از سابقه ی زندگی ام را برایتان بازگو می کنم که شاید دوست داشته باشید از آن مطلع شوید. من یک پسر 15 ساله ی سفیدپوست اهل ایندیانا می باشم. به یک دبیرستان کاتولیک می روم و حالا در سال دوم مشغول به تحصیل هستم. شهری که در آن زندگی می کنم (وایتینگ) جای کوچکی است و حدود 5150 نفر جمعیت دارد، و من تنها فرد مسلمان در اینجا می باشم. این هم داستان من... ماجرای اسلام آوردن من مثل خیلی از داستان های معمول نیست. من حضوراً با هیچ مسلمانی برخورد نداشتم و یا مانند بانو جهاده هم مشکلاتی را تحمل نکرده ام. با این حال داستان من در نوع خودش جالب می باشد. ماجرا از اواخر سال 1998، در ماه آگوست، آغاز شد. تازه وارد دبیرستان شده بودم و مانند بیشتر افراد نگران بودم. بیشتر به این خاطر اضطراب داشتم که قرار بود یک کشیش به ما درس الهیات بدهد. تنها مشکل من این بود که خیلی مذهبی نبودم. به هرحال، در کلاس به بحثی کلی درباره ی ادیان جهان پرداخته و بحث به دین اسلام کشید. من انتخاب شدم که درباره ی آن یک گزارش تهیه نمایم، و عجیب آنکه همان شب برنامه ای درباره ی جهاد از تلویزیون پخش شد. (البته همه اش نادرست بود.) بنابراین همچنان به تحقیقاتم ادامه داده، و متوجه شدم که دارم بیش تر از همیشه بر روی آن کار می کنم؛ نه به خاطر نمره ای بهتر که به دلیل علاقه شدیدی که به موضوع پیدا نموده بودم. یک روز من به همراه گروهی از دوستانم به مرکز شهر شیکاگو رفته و روز را آن جا گذراندیم. فکر می کردم جای خوبی برای پیداکردن کتاب هایی درباره ی اسلام هست، و یک جلد قرآن خریداری نمودم. به راستی حیرت آور است. به طور تصادفی سوره ی قدر را خواندم، و با آنکه فکر می کردم کوتاه و مختصر است، تاثیری ماندگار بر روی من باقی گذاشت. پاییز جایش را به زمستان داد، و زمستان در بهار محو شد. تمام این مدت، مردد بودم که آیا امکان دارد شهادتین را گفته و اسلام بیاورم؟ فکر می کردم که پدر و مادرم به این مسأله واکنش مطلوبی نخواهند داشت. برای همین بزرگ ترین نگرانیم همین بود. همچنین، من تنها مسلمان در جامعه و در مدرسه ام می بودم. آیا آماده ی چنین کاری بودم؟ آیا درصورت پذیرش اسلام آماده بودم که به خاطر اسلام جدال و مبارزه نمایم؟ آری، آماده بودم، الحمدلله. در روز دهم ماه می 1999، و در سن 14 سالگی، شهادتینم را بر زبان آوردم. اکنون تنها 6 ماه از ان ماجرا می گذرد، سبحان الله، ولی هنوز نمی توانم به هیچ تغییری بیاندیشم. ولی چنانچه می توانستم مادرم را مطلع سازم خیلی خوب می شد، و هنوز دارم به این فکر می کنم کی و چگونه این را به او بگویم، دعا می کنم که هرچه زودتر این کار انجام شود، انشاءالله. پدرم، که البته با وی زندگی نمی کنم، از این راز خبر دارد و خیلی هم از آن استقبال می کند. انشاءالله اولین رمضان من به یادماندنی خواهد بود، و شاید بقیه ی روزهای زندگی ام نیز. والسلام.
ترجمه: مسعود مهتدین |