|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
بانو راجا فیرل |
در 21 جولای 2000 به دین اسلام مشرف شدم. یک شب پشت کامپیوتر نشسته بودم، به چیزی فکر نمی کردم، و به سکرین سیورهایی که بر روی مانیتور نمایش داده می شد نگاه می کردم. بدون هیچ دلیلی شروع به گریه کردن نمودم. احساس درد و اندوه شدیدی در قلبم داشتم. سپس احساس کردم در ذهنم کلمه ی اسلام را به نحوی شنیده و حس می نمایم. اکنون پس از 1 ژون 2000 احساس می کنم که میل به تغییراتی دارم. این تغییر به نظر خیلی آهسته ولی مهیج می آید. سیگار کشیدن و مشروب خوردن را ترک کرده بودم. میل داشتم پوشش درستی داشته باشم. بنابراین شروع کردم به پوشیدن شلوار گشاد و ساق های بلند. من کافر بودم، اما در21 جولای آماده ی اسلام آوردن شدم. به محض آنکه این احساس وکلمه (اسلام) در قلبم نفوذ کرد در اینترنت درباره ی اینکه چطور شهادتین را بیاورم جستجو کردم، و این کار را انجام دادم. وارد یک چت روم اسلامی شدم. البته به نظر می رسید که هرچیزی در آن باشد به استثنای مسلمان. این جمله را تایپ کردم که فکر می کنم که من مسلمان باشم، بعضی ها مسخره ام کرده و شرع به خندیدن کردند. سپس یک پیام فوری به یکی از برادران فرستادم و او پرسید که آیا مسلمان هستم؟ گفتم اینطورفکر می کنم، گفت که آیا پیشتر شهادتین را بر زبان آورده ام. گفتم فکر می کنم که آری. گفت بیا باهم این کار را انجام دهیم. او قدم به قدم شهادتین را همراه من دوباره خواند. من گریه می کردم و خیلی خوشحال و هیجان زده شده بودم. ساعت حدود 4 صبح بود که او به من گفت که به مسجد بروم و شهادتین را در مقابل امام بیاورم و ایشان اسلام را به من خواهند آموخت. مسجدی را پیدا کردم که 30 مایل دورتر بود. آن در شهری به نام ریوردال بود. به کسی راجع به شهادتین آوردنم چیزی نگفتم. شوهرم به خانه آمد و گفت که باید به ریوردال برود، یکدفعه قلبم ریخت. گفتم من هم همین قصد را داشتم. ما به آن جا رفتیم . امام هم به اندازه ی من هیجان زده شده بود. و به من گفت تا همسرم را نیز به داخل بیاورم. او را به آنجا بردم. دوباره شهادتین را آوردم. امام از همسرم پرسید که آیا می داند من چه کار کرده ام، او در جواب گفت بله و او واقعا نمی دانست تا اینکه بعدا او از بابت آن متحیر شد. امام به من گفت تا خودم را بپوشانم و روسری را برای من آورد. و من آنرا پوشیدم. امام مرا دعوت کرد تا با همسرش صبحانه بخورم. ما به آنجا رفتیم خانم ها باهم و آقایان با هم. من به همراه آن ها در مورد دین تازه ام تحقیقاتی انجام دادم. همسرم از این کار من و تغییر و تحول یکباره ی من شوکه شده بود، ولی من محکم بودم. کم کم حجاب خودم را کامل کرده و اکنون از نقاب استفاده می کنم. والسلام.
ترجمه: مسعود مهتدین
|