|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
مالک محمد حسن، کانادا |
قبل از هرچیز دوست دارم با این گفته سخنم را آغاز نمایم که این داستان واقعی برای کسب شهرت یا جلب تحسین دیگران نیست، بلکه به خاطر رضای خدای من و شما است. سپاس تنها شایسته ی پروردگار عالمیان، خداوند بخشنده و مهربان و مالک روز جزاست. در ابتدا به این گفته ی معروف توجه نمایید: سفر هزاران کیلومتر با اولین قدم آغاز می شود. این نیز اولین بخش از مسافرت من می باشد. اسم من مالک محمد حسن است، و به تازگی به دین اسلام مشرف شده ام. در سال سوم دبیرستان، با خواندن کتاب ریشه ها نوشته ی آلکس هالی، با دین اسلام آشنا شدم. این کتاب گوشه ای از عزم و اراده ی قدرتمند مسلمانان را به من نمایاند. همچنین الله را نیز به من معرفی کرد. تا قبل از خواندن این کتاب هرگز چیزی حقیقی درباره ی الله نشنیده بودم، و من بسیار کنجکاو بودم، بنابراین به مطالعه ی منابعی درباره ی گروه ملت اسلام (به ویژه مالکوم ایکس) پرداختم و صداقت و اخلاص او در برابر خداوند برای من اعجاب آور بود، خصوصاً که گروه خودساخته ی ملت اسلام را نیز ترک گفت. مطالعه درباره ی مالکوم ایکس باعث شد من درباره ی خدایی فارغ از جسم مادی بیاندیشم ... با محدودیت هایی که دارم، با توجه به اینکه مردی نابینا هستم، با این افراد ارتباط پیدا نمودم: کسانی که مالکوم و هالی آن ها را مسلمان خوانده بود. تا جاییکه می توانستم به مطالعه درباره ی اسلام ادامه دادم، که البته به اندازه ی کافی نبود. منابع مطالعات من بسیار محدود بودند، چون همانطور که پیشتر گفتم من کاملاً نابینا می باشم، و کتاب های خط بریل یا به صورت نوار بسیار اندک و همچنین کلی بودند. فکر می کنم علت این مسأله این بود که آن کتاب ها توسط مسلمانان نوشته نشده بودند و به نوعی تصویر تیره و تاری را از اسلام ارائه می دادند. فکر می کنم بیشتر نوشته های مسیحیان و غیرمسلمانان در رابطه با اسلام به همین نحو عمل می کنند. من حتی نمی دانستم که در هالیفاکس مسلمانانی هم زندگی می کنند، و تا وقتیکه اسلام نیاورده بودم از وجود مرکز اسلامی محلی نیز بی اطلاع بودم. بنابراین تا اولین سال دبیرستان هرچیزی را که می توانستم می خواندم، تا ماه می 1996 که با یک تماس تلفنی به من اطلاع دادند که اردویی برای نابینایان و افراد دارای مشکلات بینایی ترتیب داده شده است. من حاضر به شرکت شده و رزومه ام را برایشان ارسال کردم، الحمدلله که برای این کار انتخاب شدم. ابتدا نمی خواستم بروم، اما بعد انگار چیزی دائم به من می فهماند که رفتن به آن جا ایده ی خوبی خواهد بود. در نتیجه در 30 ژوئن 1996 با هواپیمایی نوا سکوتیا را به مقصد تورنتو ترک کرده و آخرین مسافرت قبل از اسلامم را انجام دادم؛ آن موقع از این موضوع اطلاع نداشتم. با رسیدن به تورنتو،شب اول عادی و معمولی سپری شد... در روز دوم اقامتم در آن جا بود که "مسافرت هزاران کیلومتری" من شروع گردید. آن روز با فردی آشنا شدم که خداوند با قدرت الهیش از او برای هدایت من به دین زیبای اسلام استفاده نمود. من با خواهری مسلمان آشنا شدم و چون اسم او برایم حالب بود می خواستم با او حرف بزنم. از او پرسیدم اسم او ریشه اش مال چه زبانی است و او پاسخ داد که عربی است؛ بنابراین پرسیدم که آیا او مسلمان است و او نیز جواب مثبت داد. بلافاصله چیزهایی را که تا آنوقت درباره ی اسلام آموخته بودم را برایش تعریف کردم که همه اش ده ثانیه بیشتر طول نکشید. از او سؤالاتی پرسیده و از او خواستم درباره ی اسلام برایم بگوید. ما حدود سه یا چهار روز را به گفتگو درباره ی اسلام پرداختیم، و من در پنجم ژولای اسلام آوردم. زندگی من از آن پس به طور کامل تغییر کرد. اکنون نگاه من به مسائل بسیار تغییر کرده است و سرانجام احساس تعلق به خانواده ای در من ایجاد شد. همه ی مسلمانان برادران و خواهران اسلامی من هستند و بدین ترتیب می توانم حدود یک و نیم میلیارد برادر و خواهری که از پیوند با آنان مغرور و سربلند می باشم، داشته باشم. بالاخره دانستم که پرستش و خشوع در برابر خدایی که مجبور نیستم او را با این چشم ها ببینم، چه احساسی دارد. غیرمسلمان ها قضیه را اینگونه نگاه کنند: یادگیری خوب است، اما تا زمانی که امتحان نداده باشی چیزی نمی دانی، و اگر تمام سال در کلاس باشی اما امتحان پایانی را غیبت نمایی، مهم نیست که چقدر می دانی، هیچ نمره ای نخواهی گرفت. بنابراین، همانطور که گفتم، دانستن خوب است، اما اگر می خواهی قبول شوی، در کلاس ثبت نام کن. به عبارت دیگر، شهادتین را بر زیان جاری ساز و بگذار خداوند همه ی چیزهایی را که پیشتر نمی دانستی به تو بیاموزد. باور پاداش آن ارزشش را دارد. تو می توانی آن را بهشت درنظر بگیری. هر خیر و فایده ای در این نوشته باشد از لطف خداوند است؛ فقط اشتباهاتش به خود من بازمی گردد. دوست دارم بخشی از حدیثی را که تاثیر فوق العاده ای بر من گذاشت را برایتان بازگو کنم: "خدا را چنان پرستش کن که گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی، بدان که او تو را می بیند." (صحیح مسلم) والسلام.
ترجمه: مسعود مهتدین
|