تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

سفری معجزه آسا به سوی اسلام

 به نام خدا


نام من شفا است، داستان اسلام آوردنم به ده سال قبل بر می گردد، وقتی که امام مسجد به من تلفن زد و گفت که آیا از اسلام آوردن مرد استرالیایی که درتلوزیون با وی مصاحبه  شده است خبر داری! فردای آن روز وقتی به آن مرد تلفن زدم فهمیدم که وی پنجاه سال سن دارد. دارای همسری اسپانیایی و دو فرزند پسر می باشد. اخیراً از کویینزلند مهاجرت کرده بودند.

به هر حال، عجیب اینجا بود که وقتی شب با دعا خواندن به شیوه ی مسیحیت به خواب رفت فردا صبح هنگام از خواب بیدار شدن مسلمان بود. وقتی پنج سال داشت در جنگ جهانی پدرش را از دست داد و از آن پس همیشه با خدا دردودل می کرد و او را مانند دوست خود می دانست.

همیشه با خدا احساس راحتی می کرد و تمام حرف هایش را با او در میان می گذاشت. اتفاق خاصی در این پنجاه سال عمر وی که سپری شد نیافتاده بود مانند مردم عادی به مدرسه رفت و پس از پایان تحصیلات ازدواج نمود و بالاخره دارای دو فرزند شده و این بار مشغله ی تربیت فرزندان وی را به خود مشغول ساخته بود.

هیچ سؤالی راجع به مذهب به ذهن وی خطور نکرد تا اینکه آن شب به خصوص فرا می رسد و وی به یک باره از آیین اجدادیش برگشته و مسلمان می شود. شب هنگام خواب می بیند که در بیابانی قرار گرفته است. ناگهان چشمش به مردی که با لباس عربی بر روی شن ها نشسته بود می افتد. احساس می کرد که وی را می شناسد، او داشت گریه می کرد و بانگ یا الله، یا الله سر می داد. در آن لحظه دوزخ را مشاهده کرده و از عذاب سختی که گریبانگیر دوزخیان شده بود وی می نالید.

ناگهان از آسمان قطره ی سرخ رنگ خون بر زمین چکید و گل ها و بوته های زیبایی رویید. پرده از روی آسمان کشیده شد و اجساد مرده ی مسلمانان را می دید که یکی یکی با خوشحالی و چهره ای روشن زنده می شدند. او خودش را در مقابل درب راهرویی بزرگ دید، در راه رو را کوبید و اجازه ی ورود خواست. صدایی برخواست و گفت این در مخصوص ورود مسلمانان است دیگران حق داخل شدن به آن را ندارند، شما باید برگردید.

صبح که از خواب برخواست، به یکی از مغازه های نزدیک منزلش سر زد تا بلکه طبق معمول بتواند مسلمانی را بیابد. پس از جستجو توانست نشانی مسجدی را به دست آورد. وقتی به مسجد رفت پیش از هر چیزی نماز خواندن را یاد گرفت. بعد از آگاهی کامل از اصول و مبانی اسلام شهادتین را آورده و به دین اسلام مشرف شد. عبرت از این داستان باعث شد تا من نیز هر چه زودتر تصمیم خود را عملی سازم، و پذیرای دین اسلام شوم.

پایان

 


ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com