|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
مصطفی مسیحی سابق، از آمریکا |
در دهکده ای در جنوب آمریکا به دنیا آمدم. خانواده ام مسیحی بودند و خیلی به دین اهمیت می دادند. هنگامی که تازه وارد دانشگاه شده بودم، گاهی در خوابگاه همراه دیگر دانشجویان به صورت گروهی به خواندن انجیل می پرداختیم در نتیجه طولی نکشید عضو کلیسا شدم. آن موقع درباره ی عقیده ی مسیحیت صادق و بی ریا فکر می کردم و معتقد بودم که مسیح (سلام خدا بر او باد) پسر خدا است و خدا نیز روی زمین قرار دارد. به یاد دارم خیلی قدرشناسانه به موضوع می نگریستم از اینکه روزی خدا بر روی زمین به خاطر گناهان ما می میرد و ما هم می توانیم خود را از بار گناه و آلودگی پاک سازیم. نمی توانستم عقیده ی تثلیث را برای خودم موشکافی نمایم چرا که آن را به عنوان قسمتی از عقاید دینی پذیرفته بودم. سال بعد در دانشگاه یکی از دانشجویان ایرانی از من خواست تا هم اتاقیم شود، من نیز قبول کردم. هفته ی بعد او به اتاق من آمد، بیشتر اوقات درمورد اسلام و مسیحیت با هم بحث گفتگو می کردیم. یک روز کتاب قرآن را برداشتم و دنبال آیاتی راجع به کسانی مانند مسیح ، مریم، ابراهیم، موسی (سلام خدا بر آنان باد) که در انجیل هم از آنها یاد شده است گشتم. ابتدا به چیزهایی که می خواندم باور نداشتم چون با عقاید مسیحیت مغایرت داشت. بخصوص قسمتی که در آن آمده است که مسیح پسر خدا نیست. هر چه بیشتر مطالعه می کردم، در آخر به این نکته می رسیدم که چیزی که دارم می خوانم خیلی منطقی تر از باورهای مسیحی من می باشد. همیشه به وجود خدا و خالق این جهان ایمان داشتم، در کریسمس سال 1981، تمام عقاید دینی من درهم شکست. بالاخره هم اتاقی من توانست عقیده ی مرا درمورد مذهب تغییر دهد، بنابراین همراه وی به مسجد رفته و شهادتین را اعلام نمودم. کم کم اصول و مبانی دین و طریقه ی نماز خواندن را فرا گرفتم. جدا از همراهی گروه های مسلمین، انجام فرایض دینی برایم سخت بود به همین دلیل آن موقع زیاد به اجرای واجبات دین اسلام پایبند نبودم. دانشگاه را به پایان رساندم و در جنوب آمریکا به دنبال کار گشتم. بعد از بازگشت از دانشگاه، یک بار دیگر تصمیم گرفتم برای مدت کوتاهی نماز بخوانم و به عقاید اسلامی عمل نمایم. به دلیل گسترش افکار سوء درمورد مسلمانان و مخالفت خانواده ام و پیدا کردن همسری مناسب، مجبور بودم در خفا نماز می خواندم. با یک دختر مسیحی ازدواج کردم و در مقطع دکتری شروع به درس خواندن نمودم. بعد از پیدا کردن شغل مناسب، چند بار تلاش کردم در حد کمی به دین اسلام عمل کنم. چند سال بود که اصلاً نمی توانستم نماز بخوانم. وقتی اولین فرزندم که پسر بود به دنیا آمد، دلم می خواست او هم مانند من به اسلام و باورهای آن راجع به پروردگار و روز قیامت ایمان داشته باشد. وقتی همراه همسرم به کلیسا می رفتم، نمی توانستم آنجا بنشینم و به چیزهایی که گفته می شد گوش دهم چون اصلاً آنها را قبول نداشتم. دلم می خواست با خودم و دیگران رو راست باشم. چهل سالم شده بود، کاملاً بر ذهنیت و شخصیت خود واقف بودم و می دانستم که روزی خواهم مرد. می بایست تا پیش از مردنم و قبل از اینکه روزی فرا رسد و خداوند به اعمال من رسیدگی نماید خودم دست بکار شوم. چندین بار قرآن و کتاب های اسلامی خوانده بودم. خواست خدا این بود که مسیر طولانی را که انتخاب کرده بودم را ادامه دهم. سال 2004، رسماً نام اسلامی مصطفی را روی خود گذاشتم، مصطفی به معنای برگزیده است، آنهم نه چیزی که خودم انتخاب کرده باشم بلکه همان راهی است که خداوند پیش روی من قرار داه است. از اینکه خداوند این لطف را در حق من کرده است بسیار خرسند هستم و امیدوارم با یاری خداوند بتوانم خانواده ام را به سوی حقانیت اسلام رهنمود سازم. پایان
ترجمه: مسعود |