|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
سفری طولانی برای رسیدن به سر منزل حقیقت- بخش 1 |
قسمت اول: مسیحیت و راهی که مرا به سوی واعظ شدن کشاند. در یک خانواده ی مسیحی که خیلی مذهبی بودند به دنیا آمدم. بعد از اینکه کشور آمریکا وارد بحران جنگ شد، پدر مجبور شد وارد ارتش شود. این آخرین باری بود که او را می دیدم. ما خیلی فقیر بودیم و مادرم با امید به خدا که او روزی دهنده است ما را بزرگ کرد. این عقیده تأثیر عمیقی روی زندگی من گذاشت. تمام مراسم و تشریفات مذهبی، از همان ابتدای تولد روی من انجام شده بود و از نظر بقیه من یک کاتولیک تمام عیار بودم. یک شنبه ها در مراسم عشای ربانی شرکت می کردم، اوقات دیگر را با حرص و ولع به مطالعه ی انجیل و کتاب پرسش و پاسخ های دینی سپری می کردم. پس از تثبیت شدن در این زمینه، به یادیگری زبان لاتین روی آوردم زیرا می خواستم مراسم عشای ربانی روزهای یکشنبه در حد استاندارد بالایی برگزار شود. مانند خیلی از پسر بچه های کاتولیک دلم می خواست کشیش شوم. برای رسیدن به هدفم راه های زیادی را امتحان کردم. هجده سالم بود که تصمیم گرفتم دنبال دومین آرزویم یعنی هوانوردی بروم. در امتحان ورودی دانشکده ی هوانوردی آمریکا شرکت نمودم. طولی نکشید که جواب قبولیم را دریافت کرده و با انگیزه ای بالا به یادگیری مهارت خلبانی پرداختم. بیشتر با هواپیماهایی که غیر نظامی بودند پرواز می کردم و اکثر آنها متعلق به آمریکا نبودند. پس از مدتی دستور رسید که باید به یک مأموریت جنگی که در ویتنام صورت می گرفت بروم. وقتی داشتم آسمان ویتنام را بمباران می کردم، ناگهان تیر خوردم و بعد بی هوش شدم و کمک خلبان با زحمت فراوان هواپیما را در یکی از پایگاه های آمریکا نشاند. حدود سه هفته در بیمارستان بستری شدم. پس از این واقعه دیگر نخواستم در نیروی هوایی بمانم و استعفا دادم. اتفاقات زیادی در زندگیم افتاد که هر بار مرا به سمتی می کشاند. طی سفری به مراکش، تصمیم گرفتم چند سالی آنجا بمانم و وارد دانشگاه شده و به یادگیری زبان عربی پرداختم. موضوع مهم دیگری که افکار مرا به شدت تغییر داد، مذهب بود. کم کم متقاعد شدم که کاتولیک بودن هیچ جذابیتی برایم ندارد. علاقه ی زیادی به مسیح داشتم، و فکر می کردم با خدمت به مسیحیت می توانم مسیر معنوی خود را پیدا کنم. با این حال به تحقیق و مطالعه درمورد دین روی آوردم. با یادگیری زبان عربی، آماده بودم تا در بعضی از قسمت های شمال آفریقا به تبلیغ مسیحیت بپردازم. رویای دیرینه ام داشت به واقعیت نزدیک می شد و در مراکش واعظ شدم. در آنجا دوستان زیادی پیدا کردم، مردم مراکش خیلی مهمان نواز بودند. گاهی با مسلمانان آنجا به بحث و جدل مشغول می شدم. فکر می کردم که مسیحیت دین واقعی خدا است و برای تبلیغ آن تلاش زیادی می نمودم. پایان قسمت اول ادامه دارد...
ترجمه: مسعود |