|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
سلمه بوافر (صوفی بوافر) |
به نام خدا داستان اسلام آوردن این بانو یکی از مثال های فوق العاده از کسانی است که سفر به سوی اسلام را آغاز کرده اند. وی دارای اراده ای آهنین و افکاری باز و روشن می باشد و داستانش را با افتخار چنین بازگو می نماید: "من در سال 1971 در شهر مونترال کانادا در یک خانواده ی کاتولیک به دنیا آمده ام. بنابراین تا سن چهارده سالگی مرتب به کلیسا می رفتم، در این سن بود که سؤالاتی درمورد آفریدگار و ادیان مختلف برایم به وجود آمد. به نظرم این سؤالات خیلی منطقی و آسان می آمد ولی پاسخ دادن به آنها برای بعضی ها مشکل و گیج کننده بود. حالا هم آن سؤال ها را به خاطر دارم. می خواستم بدانم که اگر خدا خوبی و بدی را پیش روی انسان قرار داده، پس چه کسی آنها را می بخشد و یا پاداش می دهد؟ چرا باید کسی برای برقراری ارتباط بین ما و پروردگار وجود داشته باشد؟ چرا وقتی مستقیماً با خدا درد و دل می کنیم نباید بشنود؟ و خیلی از پرسش های دیگر که بدون پاسخ منطقی همین طور در ذهنم باقی مانده بودند. بنابراین از رفتن به کلیسا خوداری نموده و به طوریکه دلم نمی خواست حتی یک کلمه درباره ی داستان های غیر متقاعد کننده ی کشیش ها بشنوم. همیشه به وجود خداوند ایمان داشتم، به قدرت بی نهایت وی و به عظمت و بزرگیش، بنابراین شروع به مطالعه ی دیگر ادیان نمودم، تا بلکه پاسخی متقاعد کننده برای سؤالات خود بیابم. اما دوباره چیزی عایدم نشد و نتوانستم به آنچه که در جستجویش هستم برسم. تا هنگامی که وارد دانشگاه شدم همچنان سرگردان و پریشان بودم. در آنجا با مرد جوانی که مسلمان بود آشنا شدم. او دین اسلام را به من معرفی نمود. آنقدر غرق اسلام شدم که توانستم براحتی جواب سؤالات و شک و تردیدهایم را در آن پیدا کردم. آن سال کلاً دروس مربوط به مذهب را خواندم، و نتیجه اش این بود که عقیده ای راسخ نسبت به اسلام در وجود من شکل گرفت. بیشتر از همه وقتی می دیدم مسلمانان چگونه در نمازشان بغیر از خدا با هیچ کس دیگری در ارتباط نیستند شیفته و مجذوب آن گشتم. این همه نزدیکی و یک رنگی را در هیچ یک از ادیان ندیده بودم. هنگامی که با چند خواهر مسلمان کانادایی آشنا شدم، کم کم پایم به مسجد باز شد. آنها مرا تشویق به پیروی از اسلام می کردند. از آنها مهلت خواستم تا توانایی خودم را برای ورود به اسلام بسنجم. دو هفته بعد لحظه ای فرا رسید که با خلوص نیت شهادتین را بر زبان جاری ساختم.
پایان
ترجمه: مسعود
|