تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

جاش حسن، یهودی سابق- بخش 1

 

جاش حسن، یهودی سابق (Josh Hasan, Ex-Jew, USA)  (قسمت اول)

 

ممکن بود مسلمان نمی شدم، ممکن بود هندو می شدم و 14321 اله و الهه را می پرستیدم، مثلاً الهه ای مانند سگ همسایه یکی دیگر ماه و ... ممکن بود از درون بیمار می شدم و چشم منطقم کور می گشت و فیل صورتی رنگ شش دست را می پرستیدم که تصویرش روی بسیاری از رستوران های هندوها دیده می شود! آری، آن ها فیل هایی را می پرستند که عادتاً از موش هراس دارند.

شاید هم مسیحی می شدم و عیسی مسیح را می پرستیدم. ولی می شد پیامبری را بپرستم که خود هرگز ادعای خدایی نکرد؟ او خود می دانست که این اشتباع است و من هم می دانم. عیسی خدا نیست و خدا هم عیسی مسیح نیست.

ممکن بود بودایی می شدم، ولی کدام فرقه ی آن راست است؟ کی می داند؟ آیا باید به دالایی لاما گوش می سپردم تا به من بگوید که چگونه از زندگانی لذت ببرم که می گوید: "سه زن بدکاره را برداشته و به لاس وگاس ببرید."

نه هیچکدام از این موارد بالا را نپسندیدم، و به سوی اسلام نیز نرفتم چون چیزی از آن نمی دانستم. یک سال بعد شهادتین را گفتم. تنها آرزوی من این است که کاش آن را زودتر می گفتم. این داستان اسلام آوردن من است. آن را از جایی شروع می کنم که ده ساله بودم.

یک خدا

وقتی ده سال سن داشتم، والدینم من را در یک کنیسه ی سنتی محلی ثبت نام کردند، در شهر بروکلین ماساچوست که پر از یهودیان می باشد. ظاهراً برای فراگرفتن زبان عبری و آئین یهودیت به آن جا فرستاده شده بودم. هیچ کدام را درست و حسابی به من نیاموختند. بیشتر معلم ها اسرائیلی بودند. تا جاییکه یادم هست بیشتر یهودیت [اصلاح شده] را به خوبی تعلیم می دادند. در سن ده سالگی، صادقانه به خداوند ایمان داشتم، داستان هایی از تورات و عهد عتیق می خواندم، و از والدین بزرگسالم بسیار متقی تر بودم. می کوشیدم که عبادت نموده و بر ایمانم ثابت قدم بمانم، حتی زمانی که خانواده و دوستانم کم ترین اهمیتی به این قضیه نمی دادند. چرا این موضوع برای آنان اهمیتی نداشت؟ با وجود این، به یهودیت درونی ام ادامه دادم. طی این مدت، نگاهی هم به مسیحی داشته و می اندیشیدم که چگونه است که این همه از دوستانم پیرو این مرد بزرگ هستند، و نام او را یاد می کنند؟ آیا او واقعاً فرزند خدا بود؟

آنگاه یک روز، همچنان در ده سالگی ام، که داشتم در مورد یهودیان و اسرائل مطالعه می کردم، به دین جدیدی برخوردم. ابتدا یک هلال و یک ستاره را دیدم؛ بیشتر خواندم. به راستی متعجب شدم وقتی که دیدم یک میلیارد انسان دیگر در جهان همان خدایی را که ما می پرستیم می پرستند. حال که درباره ی آن فکر می کنم، حقیقتاً موضوع جالب توجهی نیز بود. این پیروان دین اسلام، قرآن را همانگونه که نازل گشته می خواندند و به حج می رفتند. جالب است!

با کمال تأسف، فراگیری بیشتر در آن زمان به دلیل ممانعت اسرائیل ناممکن بود. من را شستشوی مغزی می دادند که آنان تروریست هایی هستند که یهودیان را مانند دینامیت منفجر می کنند. یهودیان آدم های خوب و عرب ها آدم بدها بودند. این چیزی بود که دوستانم به من می گفتند، و چیزی است که معلمان مدنظرشان بود و بار دیگر تا سال 1999 چیز زیادی در رابطه با دین اسلام نشنیدم.

در همان ایام که وارد سال 1995 شدیم، خانواده ی من کنیسه و فرقه ی دینی شان را تغییر دادند. از یهودیان سنتی اکنون به "یهودیان متجدد" تغییر نام داده بودند. ما لیبرال و بسیار آزادیخواه شده بودیم. "خاخام" ما طبق عقیده ی یهود پاک نبود. حتی به زور می شد او را یک پیشوای دینی و کسی که یهودیان و پیروان خداوند را هدایت نماید تصور نمود. ناخرسندی من با دین یهود بیشتر می گشت، و می دانستم که حرکت به سمت حقیقت اجتناب ناپذیر است. هرچه بود دیگر یهودی ارتدکس نبودم.

ادامه دارد...

 

ترجمه مسعود

سایت مهتدین

WWW.Mohtadeen.Com

 

جاش حسن، یهودی سابق (Josh Hasan, Ex-Jew, USA)  (قسمت دوم)

 

دیگر مردمان اهل کتاب

در آن زمان تحت تاثیر معنویت مسیحیان قرار گرفته بودم چون آن را بسیار قدرتمند می دیدم. می دانستم که یهویت، دینی انحراف یافته است، ولی هنوز به خداوند باور داشتم. مسیحیان به خدا باور دارند، مگر نه؟

به مراسم عشای ربانی رفتم، با کشیشان گفتگو نمودم، ولی برای باور کردن الوهیت حضرت مسیح دشوارترین ایام زندگی را تحمل کردم. بنابراین خودم را مجبور به این باور نمودم. می بایست "پسر خدا" را در دعا فرامی خواندیم، و چه شود؟

شدیداً سعی می کردم ولی پاسخی پیدا نمی کردم. سردرنمی آوردم، ولی به مطالعه و بررسی دستورالعمل های دینی و خواندن دعا ادامه می دادم. غسل تعمید نیافته بودم، بنابراین یک کاتولیک نبودم. درواقع، برای کاتولیک شدن، می بایست ماه ها مطالعه کرد. اگر قبل از کاتولیک شدن می مردم چه، چرا که کشیش ها اجازه نمی دادند مسیحی شوم؟

به مشاهده و زیرنظر گرفتن اشتباهات و اشکالات عقیده ی مسیحیت ادامه دادم. کشیشان نیز ظاهراً متوجه این اشکالات بودند اما علی رغم این آگاهی به تبلیغ و ترویج آن ادامه می دهند.

حوالی 26 ژانویه ی 1999، کلاس تایید دینی کاتولیک را ترک کردم. مسیحیت را ترک گفتم، با آنکه اصلاً مسیحی نیز نبودم. من "رستگار" نشده بودم، ولی اهمیت نمی دادم. با رها کردن کلیسای کاتولیک والدینم را خوشحال کردم.

ولی هنوز باور داشتم که خدایی یگانه وجود دارد. تا امروز از ناگهانی این اتفاق درشگفت هستم. یک هفته بعد از ترک کلیسا نگذشته بود که آماده ی آشنایی با آخرین دین خداوندی شدم.

به تعویق اندازی وحشتناک

پدرم از اینکه می دید من علاقه ام را به مذهب کاتولیک از دست می دهم به شدت محظوظ و خوشحال گشته و با آغوش باز من را پذیرفت.

متاسفانه، من را به کتابخانه برد و در آن جا، دائرةالمعارف بریتانیکا را به من دادند و درباره ی حضرت محمد صلی الله علیه و سلم مطالب آن را خواندم. مقاله ی مذکور ادعا می کرد که وی قبایل یهودی را کشتار نموده است. باخواندن این مطالب، به شدت غمگین شدم، عصبانی و در عین حال سردرگم شده بودم.

فکر کردم که دیگر دور دین اسلام را باید خط بکشم، ولی هنوز به خدا ایمان داشتم. حال چه؟ درواقع، برای بازگشت دو هفته بیشتر نتوانستم مقاومت کنم. می دانستم که یهودیت به بیراهه رفته و مسیحیت نیز منحرف گشته است. حالا فهمیدم: دائرة المعارف بریتانیکا نیز معیوب است.

بنابراین دنبال مسجدی در محله یمان گشتم. در حقیقت، مسجدی را به طور تصادفی در همان نزدیکی ها پیدا کردم. بیرحمانه به جستجو بر اینترنت پرداختم.

به محض آنکه به صفحه ی مربوط به بوستون رسیدم برای یافتن اطلاعاتی درباره ی پرستش خداوند بر آن کلیک نموده و در ابتدای آن با این عبارت خوشامدگویی بیان شده بود: السلام علیکم. آدرس آن جا را یادداشت کرده و برای سفر آماده شدم.

بسیار جالب بود که در شهر بوستون مسجدی را پیدا کرده بودم؛ از هیجان می لرزیدم که دیگر قرار نیست به مصر، اردن یا یمن مسافرت کنم.

28 فوریه ی سال 1999 بود. خیابان پراسپکت را پایین رفتم و مسجد را دیدم. پیش رفته و دستگیره در را گرفتم تا آن را باز کنم که متوجه نوشته ای شدم "ورودی خانم ها!" نمی دانستم منظورشان چیست، بنابراین دور و اطراف مسجد را گشتم تا شاید از جایی آقایان را هم به داخل راه دهند.

ناگهان با پیدا کردن ورودی آقایان دستپاچه شدم. هرگز با یک مسلمان مذهبی برخورد نداشتم، و نمی توانستم تصور کنم واکنش آن ها در ملاقات با من چه خواهد بود. با خود فکر کردم که شاید بهتر باشد هویت یهودی ام را مخفی نگاه دارم. نفسی کشیده و از در وارد شدم.

ادامه دارد...

 


ترجمه مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com